سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا کس که با نیکویى بدو گرفتار گردیده است و بسا مغرور بدانکه گناهش پوشیده است ، و بسا کس که فریب خورد به سخن نیکویى که در باره او بر زبانها رود ، و خدا هیچ کس را نیازمود چون کسى که او را در زندگى مهلتى بود . [ و این گفتار پیش از این گذشت ، لیکن اینجا در آن زیادتى است سودمند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :350
کل بازدید :2097366
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/2
3:1 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

یکی از پرسش هایی که برای بسیاری مطرح است این که چه دانش و علمی را بخوانیم که برای ما سودمند باشد؟ چه کتابی را هنگام خرید کتاب از نمایشگاه ها و کتابفروشی ها خریداری کنیم؟

مشکل از آن جا آغاز می شود که عمر کوتاه و دانش بسیار است و در این مدت کوتاه عمر نمی توان از همه دانش های موجود بهره برد هر چند که به تعبیر قرآن همین به نظر دانش بسیار و بی نهایت نسبت به کلیت دانش الهی، دانشی بسیار اندک و قلیل است.

پیامبر گرامی اسلام (ص) در پاسخ به این پرسش می فرماید: «العلم اکثر من أن یُحصی فَخُذْ من کلّ شیءٍ أحسنه؛ علوم بیشتر و گستردهتر از این است که احصا و گردآوری و تحصیل شود، پس وظیفه شما این است که از هر چیز به دنبال بهترین و نیکوترین آن باشید.» بحار، ج 1، ص 219، ح 50، مجلسی، (بیروت - 1403 هجری. ق)

در ادعیه روایی این معنا بارها مورد تاکید قرار گرفته است که خدا آدمی را از دانش غیر سودمند حفظ کند و علم نافع و سودمند را رفیق راه زندگی اش قرار دهد: «اعوذ بک من علم لا ینفع».

دانش های انسانی

دانش انسانی به سبب تفاوت روشی دست کم سه گونه است: 1. دانشی که از راه حس به دست می آید و از آن به دانش حسی و تجربی یاد می شود؛ 2. دانش عقلانی که از راه تفکر در جزئیات حسی و با بهره گیری از قوه عاقله و قلب به دست می آید که دانش هایی ریاضی، فلسفی و علم منطق در همه حوزه های ریاضی و غیر ریاضی از آن جمله است. این دانش ها در حوزه کلیات است و به امور جزیی تنها به عنوان ابزار تحلیل و تبیین و توصیف می نگرد و امور جزیی در نزدش اصالتی ندارد؛ 3. دانش شهودی که از راه قلب و اتصال به عقل فعال یا همان جبرئیل و روح القدس با تزکیه نفس وخودسازی و ریاضت به دست می آید که این دانش در بردارنده دانش های حسی و عقلانی از سویی و نیز جزیی و کلی از سوی دیگر است و به سبب آن که شهودی وحضوری و بیرون از دایره مفاهیم است، بیانگر متن حقیقت و واقعیت است و حکایت از آن می کند. از این روست که خطا بردار نیست هر چند که در هنگام تبدیل به مفاهیم و توصیف و تبیین و تغییر از علم حضوری به حصولی ممکن است تصرفاتی در آن صورت گیرد که البته تاثیر در اصل دانش حضوری و شهودی برای کاشف آن ندارد.

خداوند در آیه 78 سوره نحل به دو دسته از دانش های حسی و عقلی اشاره کرد و بیان نموده است که این دانش ها در شخص وجود ندارد بلکه پس از ایجاد شخص و تولدش پدید می آید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ؛ ما شما را خلق کردیم در حالی که هیج نمیدانستید و برای شما چشم و گوش (ابزار شناخت حسی) و قلب (ابزار درک و شناخت عقلی) را قرار دادیم تا بوسیله آن حقائق را درک کنید تا شاید سپاسگزار خداوند باشید.»

البته در دانش های حسی خطا و اشتباه راه می یابد ولی در دانش عقلانی و شهودی این خطا راه نمی یابد. از این روست که حضرت علی (ع) در مقایسه بین دانش حسی و دانش عقلی و تفاوت نتایج دو روش در تولید دانش میفرمایند: «لیست الرؤیه مع الابصار فقد تکذب العیون أهلها و لایغش العقل من استنصحه؛ دیدن با چشم ها نیست چه اینکه چشم ها گاه به دارندگان خود دروغ میگویند ولی عقل به هر کس که خواستار اندرز او گردد دروغ نمیگوید» (نهج البلاغه، ص 1223، کلمه‌ قصار 273، ترجمه و شرح فیض الاسلام).

علم شهودی

خداوند درباره علم شهودی آفاقی و انفسی به آن چه به حضرت ابراهیم (ع) عنایت داشته اشاره می کند و می فرماید: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و این چنین حقایق نظام آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین شود(انعام ، آیه 75) این ملکوت همان اصل اصیل در هر چیزی است که گاه از آن به وجه الهی نیز تعبیر می شود. این دانش که به تعبیر قرآن را دیدن و رویت تحقق می یابد، دانشی است که از آن به دانش یقینی نیز یاد می شود. هر یک از مراتب سه گانه علم الیقین ، عین الیقین و حق الیقین، در این دانش قرار می گیرد، هر چند که کامل ترین دانش همان دانش حق الیقین است. هر انسانی از این دانش به طور محدود برخودار است و حتی مرتبه حق الیقین را می شناسد، چرا که شناخت هر کسی به خود که از آن به بصیرت انسان به خود و نفس (الانسان علی نفسه بصیره) یاد می شود، همان دانش حق الیقین است.

البته انسان هایی تنها از مراتب سه گانه یقین بهره مند خواهد شد که روح خود را به مبدای حقیقی هستی یعنی خدا پیوند مستقیم بدهند. یعنی زمانی که اتصالی چون اتصال پرتو خورشید به خورشید پدید آید و انسان متاله و ربانی شود ، چنین شهودی نسبت به هستی برای شخص پدید می آید: ان روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها ( اصول کافی، ج 2، ص103)

این همان چیزی است که از آن نورانیت چشم دل به ضیاء الهی تعبیر می شود و مولى امیرالمومنین (ع) می فرماید: الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و و تصیر اروحنا معلقة بعز قدسک؛ بارالها! مرتبه و موهبتی از کمال را بر من ببخشای که ( به مقام شامخ ) انقطاع دست یابم ، و دیدگان دل های ما را به نور دیدارت روشن گردان تا آنجا که دیدگان و بصیرت دل ، حجاب ها و موانع نورانی را پاره کنند ، و به معدن عظمت واصل گردند ، و روح و جان ما به پیشگاه مقدس تو تعلق و وابستگی بیابند ، و به مقام قدس تو بیاویزند(مناجات شعبانیه )

علم سودمند و دانش نافع

در همه انسان ها زمینه ابزارها و منابع سه دانش وجود دارد و همه انسان ها نمونه هایی از هر سه علم را در جان خویش دارند. تنها چیزی که انسان نیاز دارد راه اندازی و تقویت ابزارهای آن است.

اما مشکل انسان این است که بیش از آن که به علم و دانش هایی که در وجود اوست و برخاسته از منابع حسی و عقلانی و شهودی می باشد. به علم حصولی محض که تنها از شنیدن مفاهیم به دست می آید تکیه می کند و حتی از علم حسی و تجربی خود کم تر بهره می گیرد. این گونه است که میان حقیقت و دروغ چهار انگشت باقی می ماند که همان گوش و چشم است. به این معنا که بیش تر از همه به شنوایی و مفاهیمی که از دیگران می شنود توجه می کند و از علوم حسی و عقلانی و شهودی دیگر که به تعبیر امیرمومنان (ع) علم مطبوع و فطری بشر است بهره ای نمی گیرند.

امیرمومنان علی(ع) در یک تعبیری علم را دو علم مطبوع و مسموع می داند و می فرماید:«العلم علمان: 1. مطبوعٌ و 2. مسموعٌ، لا ینفع المسموع اذالم یکن المطبوع؛ دانش به دو دسته مطبوع و مسموع تقسیم می شود. دانش مسموع اگر مطبوع نباشد سودی نمی بخشد».( بحارالانوار، ج 1، ص 218، ح 42.)

شهید مطهری در توضیح این دو قسم میفرمایند: مراد از علم مسموع، علم شنیده شده و فرا گرفته شده از خارج است اما علم مطبوع علمی است که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه میگیرد، علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ابتکار شخص است.( تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهری، ص 19، انتشارات صدرا، مجلد سی و دوم)

علم های تجربی شخص و عقلانی و شهودی برای انسان سودمند است. ولی پرسش این است که چه دانسته ها و معلوماتی را با این سه روش به دست آوریم که برای ما سودمندتر و نیکوتر باشد.

این جاست که معصومان (ع) به معلوماتی که می بایست به آن رو آورد و توجه کرد اشاره می کنند و علم را از جهت تأثیر مستقیم در سود و زیان دنیایی و یا اخروی و رسیدن به کمال واقعی انسانی تقسیم می کنند و می فرمایند که چه علمی و معلوماتی سودمندتر است.

«روزی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ داخل مسجد شدند در حالی که مردم اطراف شخصی را گرفته بودند. حضرت سؤال کردند او کیست؟ گفته شد، او علامه است و از همه مردم به انساب و اشعار عرب و قواعد زبان و وقائع جاهلیت آگاهتر است.

حضرت در جواب فرمودند: این علمی است که به جاهل آن ضرر نمیرساند و عالمش را سود نمیبخشد. انّما العلم ثلاثه : آیهٌ محکمه أو فریضهٌ عادلهٌ او سنّهٌ قائمه و ما خلاهنّ فهو فضل.( اصول کافی، ج 1، ص 37 ؛انتشارات علمیه اسلامیه - با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی). 

بنابراین علم و معلوماتی که در امر آخرت و کمال انسان سودی نداشته باشد تنها فضل است نه علم و دانش مفید. علم سودمند همان آیه محکم و اصول اعتقادات و فریضه عادله و علم اخلاق و سنت قائمه یعنی احکام شریعت است. (همان ، ص 38)

بنابراین انسان می بایست علم و معلوماتی را با ابزارها و منابع علمی به دست آورد که موجبات کمال قرب و رشد وی شود و او را متاله و ربانی سازد. از این روست که امام صادق (ع) می فرماید: وجدت علم الناس کله فی اربع : اولها ان تعرف ربک؛ والثانی ان تعرف ما صنع بک ؛ و الثالث ان تعرف ما اراد منک ؛ والرابع ان تعرف ما یخرجک من دینک؛ همه علم مردم را در چهار قسم یافتم: 1) اول این که پروردگار خود را بشناسی؛ 2) دوم این که بدانی با تو چه کرده است. 3) سوم این که بدانی از تو چه خواسته است؛ 4) چهارم این که بدانی چه چیز ترا از دینت خارج میکند.»(اصول کافی ، ج 1 ، کتاب فضل العلم ، باب نوادر ، حدیث 11)

بنابراین علم و معلومات نافع و سودمند تنها دانستن این چهار چیز است تا کمال قرب و اتصال را به دست آوری و از عوامل بعد و دوری از خداوند رهایی یابی. این همان علم نظری و علم عملی واقعی است که عارفان و فیلسوفان و خردمندان در پی آن هستند. بقیه علوم تنها ابزارهای مقدماتی هستند که می بایست تنها به عنوان هدف مقدماتی به آن ها نگریست. البته همین اهداف مقدماتی اگر به عنوان مقدمات نگاه شود و به قصد علم حقیقی تحصیل شود و اصالت و هدف غایی نشود خود دارای ارزش و پاداش است که ایجاد علم واقعی یکی از نتایج آن است. بنابراین هیچ علم دیگری را نباید هدف غایی قرار داد مگر علم رشدی.


89/4/16::: 4:49 ع
نظر()
  
  

شاید محوری ترین هدف اسلام، آموزش و پرورش باشد؛ از این روست که در آیات چندی بر تعلیم و تزکیه به عنوان هدف وعلت ارسال پیامبران و نزول کتب آسمانی تاکید شده است.( سوره آل عمران، آیه 164 و سوره بقره ، آیات 129 و 151 و نیز سوره جمعه ، آیه 2 و نیز آیه 151 سوره بقره)

البته در برخی از آیات از جمله آیه 129 سوره بقره آموزش وتعلیم بر تزکیه و پرورش مقدم و در حقیقت تعلیم به عنوان مقدمه دست یابی به تزکیه مطرح شده است: رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ؛ پروردگارا، در میان آنان، فرستاده‏اى از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند، و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه‏شان کند، زیرا که تو خود، شکست‏ناپذیر حکیمى.»

این در حالی است که در آیات دیگر همواره تزکیه در عبارت قرآنی مقدم شده تا معلوم گردد که هدف غایی و نهایی از هر گونه آموزش و تعلیمی ، تنها تزکیه و پرورش انسان است. از این روست که آمده است: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ؛ به یقین، خدا بر مؤمنان منت نهاد [که‏] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت، تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد(ال عمران ، آیات 48 و 164 و نیز بقره ، ایه 151 و جمعه، آیه 2)

در تمامی این آیات آن چه تعلیم داده می شود کتاب و حکمت است. کتاب به مجموعه قوانین و مقرراتی گفته می شود که زندگی را سامان می دهد و حکمت به معارفی اطلاق می گردد که زندگی را معنا و مفهوم می بخشد. اصولا عموم مردم از طریق کتاب های آسمانی با مجموعه مقررات و قوانین آشنا می شوند که شامل قوانینی است که چگونگی رابطه میان انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبیعت را تبیین می کند. در کاربردها و فرهنگ قرآنی کتاب همان مقررات و قوانین است. از این روست که گاه با فعل ماضی " کتب" آمده است که به معنای قانون نوشته شده و مقررات مکتوب می باشد. از آن جمله می توان به عبارت" کتب علیکم الصیام " اشاره کرد که در باره وجوب روزه و قانون آن است.

البته قرآن تنها کتاب قانون و مقررات نیست چنان که دیگر کتب آسمانی نیز این گونه بوده است بلکه بخشی از کتب آسمانی به حکمت ها و معارف اشاره داشته و معرفت انسان را به خود، خدا و هستی افزایش می دهد و برای او جهان بینی و بینش و نگرشی خاصی فراهم می آورد.

بنابراین پیامبران به عنوان عالمان الهی ماموریت داشتند تا کتب حاوی قوانین و حکمت های الهی را به مردمان افزون بر قوانین و حکمت های عقلانی آموزش دهند تا انسان با این آموزش ها و عمل به قوانین و مقررات وحیانی و عقلانی خود را تربیت کرده و تزکیه نمایند. البته پیامبران نیز نقش تزکیه کننده را همانند تعلیم دهنده به عهده داشتند. به این معنا که آموزش های آنان و نیز نوع تصرفات و هدایت های ایشان خود عامل تزکیه نفوس بشری بوده است ولی در این میان تلاش های مردمان نیز بی تاثیر نیست هر چند که دراین آیات به این بخش دوم اشاره ای نشده است.

به هر حال، نقش پیامبران به عنوان تعلیم دهندگان و تزکیه کنندگان نقش اساسی در جوامع بشری بر اساس آموزه های قرآنی است و انسان هیچ گاه بی نیاز از تعلیم دهندگان و تزکیه کنندگان آسمانی نیستند؛ چرا که فقدان چنین افرادی به معنای فقدان تعلیم و تزکیه الهی و وحیانی انسان هاست و هرگز جامعه بشری دچار چنین فقدانی نخواهد بود که حجت الهی برای تعلیم و تزکیه بشر است و بشر برای آموزش و پرورش نیازمند آنان است. از این روست که اولیای معصوم الهی (ع) و نیز عالمان اسلامی در حکم معلمان و مزکیان معرفی شده و در برخی روایات نقش عالمان اسلامی را همانند انبیای بنی اسرائیل دانسته اند.

البته در آموزه های قرآنی این معنا مورد تاکید قرار گرفته است که مجموعه کامل قوانین در آموزه های وحیانی قرآن و سنت بیان شده است و اسلام به سبب وجود اولیای الهی با نصب امیرمومنان علی (ع) در غدیر خم، در نقش تعلیم و تزکیه کنندگان از این لحاظ کامل و تمام است. بنابراین همواره کسانی که نقش پیامبران را در جهان بشری ایفا می کنند وجود دارند و زمین هرگز از حجت الهی خالی نیست که به تعلیم و تزکیه الهی بشر مشغول باشد.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، بشر از این امکان برخوردار می باشد که تحت تعلیم و تزکیه اولیای الهی، در مسیر تقوای الهی گام برداشته و درهای حکمت شگفت انگیزی را برخود بگشاید. به این معنا که بتواند با کشف تام و کامل حضرت محمد(ص) ارتباط کامل برقرار کند و همه معارف قرآنی در سطوح مختلف اشارات، لطائف و حقایق را افزون بر عبارات درک کند و بفهمد، چنان که امیرمومنان علی (ع) می فرماید: ان کتاب الله علی اربعه اشیاء: علی العباره والاشاره و اللطائف والحقایق، فالعباره للعوام، والاشاره للخواص، واللطائف للاولیاء، والحقائق للانبیاء؛ همانا کتاب خدا بر چهار چیز استوار است، بر: عبارت، اشارت، لطایف و حقایق. عبارت، برای عوام است، اشارت برای خواص، لطایف برای اولیا و حقایق برای انبیا. (بحارالانوار، ج75، ص872 البته این حدیث از امام صادق(ع) و امام حسین(ع) نیز نقل شده است)

بنابراین هر چه انسان تحت تعلیم و تزکیه اولیای الهی قرار گیرد و با افزایش معرفت و عمل و تقوای خود در مسیر الهی گام بردارد، درهای معرفت قرآنی بر او بیش تر گشوده می شود و حقایق قرآنی را که مختص پیامبران را نیز درک می کند؛ چرا که اصولا وجوب و لزوم تبعیت از معصومان(ع) برای دست یابی به این حکمت ها و مراتب آن است. از این روست که ایشان را اسوه های کاملی معرفی می کند تا با پیروی از ایشان از همه مراتب و مقامات انسانی بهره مند شود.

خداوند در آیات بسیاری از جمله 282 سوره بقره دست یابی به تعلیم کامل الهی را منوط و متوقف بر تقوا دانسته است که با تعلیم و تزکیه پیامبران و عمل بر اساس آموزه های آنان به دست می آید. بنابراین درهای حکمت نیز با توجه به همین مسیر بر روی هر بشری باز می شود.

از نظر قرآن، حکمت و معرفت خاص فضل و بخشش الهی است که از طریق تعلیم خاص پیروی از عقل و آموزه ها و تعملیات پیامبران و نفس روحانی ایشان به دست می آید. خداوند کسانی که در مسیر طریقت شریعت و تعلیم و تزکیه اولیای الهی قرار می گیرند، به فضلیت حکمت خاص می رساند. از این روست که از نظر قرآن حکمت خیر کثیر است.(بقره ، آیه 269)

به هر حال حکمت، معرفت و خیر و فضل بزرگ الهی به بشر است که روز به روز با پیروی از کتاب و تعلیم و نفوس اولیای الهی در تعلیم دیدگان و تزکیه شدگان افزایش می یابد و در مقام فهم حقایقی بر می آیند که مختص پیامبران است. به این معنا که با تعلیم و تزکیه اولیای الهی و نفوس ایشان و تزکیه آنان در کنار تلاش شخص برای تقوای الهی و انجام کامل شریعت، به مرتبه پیامبران می رسد و از حقایق آسمانی در آن مرتبه آگاه می شود.

با نگاهی به آیاتی چون آیه 2 سوره جمعه ، 20 سوره ص ، 12 سوره لقمان، 110 سوره مائده ، 54 و 113 سوره نساء، 48 و 164 سوره آل عمران و 129 و 151 و 251 و 269 سوره بقره می توان دریافت که حکمت در آموزه های قرآنی از چه جایگاه رفیع و بلندی برخوردار می باشد که از نیازمند دمیدن نفوس اولیای الهی در کنار تلاش های شخصی می باشد.

از این جاست که ضرورت و نیازمندی بشر به صاحب زمان (عج) به عنوان ولی الله اعظم معلوم و روشن می شود ؛ چرا ایشان با دمیدن روح الهی خود از طریق تزکیه و تعلیم خاص، ، حکمت خاص را در نفوس آدمی پدید می آورد. آن حضرت(عج) در مقام تعلیم و تزکیه کتاب و حکمت را به بشر می آموزد بی آن که بشر خود آگاه از این تصرفات الهی باشد؛ چرا که عدم ظهور ایشان به معنای عدم حضور ایشان و تصرفات و تاثیرات وی نیست.

چنان که گفته شد پیامبران در نقش عالمان و تزکیه کنندگان در جوامع خود نقش تعلیم و تزکیه خاص کتاب و حکمت را ایفا می کنند و این گونه نیست که تنها قابلیت تعلیم و تزکیه شدگان کفایت کند، چرا که تعلیمات الهی هر کسی نیازمند تاثیر مستقیم تزکیه کنندگی اولیای الهی است. این جاست که نقش خضر ظاهر می شود که تنها در راهبری و تعلیم صرف نیست، بلکه در ایجاد و تصرف و انشای مستقیم و قابلیت سازی در تعلیم شونده و تزکیه شونده است.

در عصر غیبت عالمان اسلامی هم چون پیامبران بنی اسرائیل از مقام و منزلت روح تصرف کنندگی برخوردارند و می توانند در افراد تعلیم شونده تصرفات خاصی انجام دهند. از این روست که آداب خاصی برای حضور و بهره مندی از ایشان بیان شده است؛ چرا که استفاده از این عالمان تزکیه کننده نیازمند فراهم آوری شرایطی است.

امام صادق از امیرمومنان علی (ع) نقل می کند که ایشان همواره می فرمود: کان أمیر المؤمنین علیه السلام یقول: إن من حق العالم أن لا یکثر علیه السؤال، ولا تأخذ بثوبه وإذا دخلت علیه وعنده قوم فسلم علیهم جمیعاً، وخصه بالتحیة واجلس بین یدیه، ولا تجلس خلفه، ولا تغمز بعینک، ولا تشر بیدک، ولا تکثر من القول قال فلان: وقال فلان خلافاً لقوله: ولا تضجر بطول صحبته، فإنما مثل العالم مثل النخلة تنتظرها متى تسقط علیک منها شیء، وإن العالم أعظم أجراءً من الصائم القائم الغازی فی سبیل الله؛ از حق عالم است که بسیار از وی نپرسی و جامه اش را نگیری و چون نزدش در آیی و کسانی با او باشند، بر همه درود فرستی و او را به تحیت مخصوص گردانی. پیش رویش نشینی و پشت سرش ننشینی و نزد او به گوشه چشم و دست اشارت نکنی و پر نگویی که فلان کس و بهمان کس خلاف نظرت را گفته اند و از طول صحبتش دل تنگ نشوی ، چون عالم همانند نخل خرماست ، باید منتظر باشی تا از آن برایت چیزی فرو افتد. عالم مزدش از روزه گیر شب زنده دار و جنگ جوی در راه خداوند بزرگ تر است.(الوسائل ج/8 ص551. اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب حق العالم)

در روایت دیگر آمده است که آن حضرت (ع) فرمود: من حق العالم أن لا تکثر علیه السؤال، ولا تسبقه فی الجواب، ولا تلح إذا أعرض ولا تأخذ بثوبه إذا کسل، ولا تشر إلیک بیدک، ولا تغمز بعینک ولا تساره فی مجلسه ولا تطلب عوراته وأن لا تقول قال فلان خلاف قولک، ولا تفشی له سراً ولا تغتاب عنده أحداً، وأن تحفظ له شاهداً وغائباً، وأن تعم القوم بالسلام وتخصه بالتحیة، وتجلس بین یدیه، وإن کانت له حاجة سبقت القوم إلى خدمته، ولا تمل من طول صحبته، فإنما هو مثل النخلة فانتظر متى تسقط علیک منه منفعته، والعالم بمنزلة الصائم القائم المجاهد فی سبیل الله، وإذا مات العالـــم انثلم فی الإســـلام ثلمة لا تسد إلى یوم القیامة، وإن طالب العلم لیشیّعه سبعون ألف ملک من مقربی السماء؛ از حق عالم است که پر از او نپرسی و در پاسخ بر او پیش دستی نکنی ، و چون اعراض کرد پافشاری نکنی، و به دامن وی نیاویزی چون خسته شد و به دست اشاره به سویش اشاره نکنی و به گوشه چشم اشارت نکنی و در مجلس وی حرکت نکنی و از نهانش جست و جو ننمایی و این که نگویی فلان بر خلاف نظرت گفت و سر و رازش را پخش نکنی و در نزدش غیبت کسی نگویی و بر شاهد و غایب مواظبت کنی و بر کسانی که در نزدش می باشند سلام جمعی بفرستی و او را به تحیت و سلام خاص مختص کنی و پیش رویش بنشینی و اگر نیازی دارد در انجام آن بر دیگران پیش دستی کنی و از طول مصاحبت با او خسته نشوی، چرا که او همانند درخت خرماست . پس منتظر باشد تا بر تو از منفعت خویش فرو افکند و سود دهد. و عالم همانند روزدار شب زنده دار مجاهد در راه خداوند است و زمانی که عالمی بمیرد در اسلام رخنه ای پدید می آید که تا روز قیامت پر نمی شود و این که طالب علم هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب آسمان او را تشییع و همراهی کنند.(همان)

این گونه است که روح آسمانی عالم در جان و تن شخص متعلم تاثیر می گذارد و او را به سوی حکمت عالی می برد و جهان دیگر و جانی دیگر به وی می بخشد.

 


  
  

انصاف در هر کاری، امری پسندیده است، چرا که انصاف شاخه ای از عدالت است با کمی تسامح و رواداری در آن. به این معنا که اموری را انسان نمی تواند به یقین در دایره عدالت قرار دهد ولی طبیعت و فطرت سالم آدمی و عقل سلیم و خرد جمعی براین باور است که می بایست این گونه عمل شود، چرا که شرط انصاف است.
البته ابو هلال عسکر ی از واژه شناسان قرن سوم و چهارم در کتاب معروف خویش به نام "فروق اللغه " درباره فرق عدل وانصاف این چنین گفته است: ان الانصاف اعطاء النصف و العدل یکون  فی ذالک و فی غیره. الاتری ان السارق اذا قطع قیل انه عدل علیه و لا یقال انه انصف . و اصل الانصاف ان تعطیه نصف الشی و تاخذ نصفه من غیر زیاده و لا نقصان ؛ فرق بین عدل و انصاف آن است که انصاف تقسیم برابر و بیشتر در امور حسی است، ولی عدالت در محسوس و غیر محسوس است. از این روست که وقتی دست دزد را قطع می کنند می گویند عدالت درباره اش مراعات شده و نمی گویند در حق وی انصاف مراعات شد.
چنان که وی درباره فرق بین عدل و قسط می گوید : ان  القسط هو العدل البین الظاهر و منه سمی المکیال قسطا  والمیزان قسطا لانه یصور لک العدل فی الوزن حتی تراه ظاهرا ، و قد یکون من العدل ما  یخفی  و لهذا قلنا ان القسط هو النصیب الذی بینت وجوهه ؛ قسط همان عدالت روشن و آشکار است و از همین روست که پیمانه و ترازو را قسط گفته اند؛ چرا که عدالت در وزن را به طور آشکار و هویدا بر تو نمایان می سازد ؛ در حالی که از عدل اموری است که مخفی و نهان می باشد. از این روست که گفته ایم قسط همان نصیب و بهره ای است که وجوهش بر تو روشن و آشکار است.
به هر حال آدمی می بایست عدالت قسطی و عدالت انصافی را مراعات نماید. به این معنا که هر جای مناسب آن ها به این نوع عدالت توجه و اهتمام ورزد. پس اگر جایی نیاز است که برابری را مراعات نماید و تقسیم برابر داشته باشد همان کار را انجام دهد.
به نظر می رسد که در انصاف نوعی گذشت برای دست یابی به عدالت و رضایت وجود دارد و نوعی احسان خودنمایی می کند؛ چرا که شخص برای این که در حق دیگری ظلم نکرده باشد در مال شراکتی به گونه ای عمل می کند که احسان تحقق یابد.
از جمله مصادیق انصاف می توان به دستمزدها اشاره کرد. انسان ها می بایست در هنگام دادن و گرفتن دستمزد کارگری و یا هر کار دیگر، رعایت انصاف داشته باشند. مثلا کسی که بناست و یا مکانیک است می داند کاری که انجام می دهد تا چه اندازه ارزش و بها دارد. از آن جایی که مستاجر و مستخدم نمی داند ارزش و بهای واقعی کار مکانیک و یا بنا چقدر است، به سخن آن دو بسنده می کند و مبلغ درخواست ایشان را می پردازد. در این جا اگر مکانیک و بنا اهل انصاف باشند قیمت و بهایی را می گویند که به عدالت و قسط نزدیک تر باشد. اگر خلاف این بگویند و قیمت وبهایی را درخواست کنند که از عدالت و قسط دور باشد ، چنین شخصی به یک معنا ظالم است و اهل انصاف نیست.
از آن جایی که ظلم و بیداد خانمانسوز است ، بی انصافی این افراد هر چند درآمد بیش تری را در ظاهر برای ایشان به ارمغان می آورد ولی به سبب ظلمی که روا داشته اند، برکت از مال و درآمد ایشان می رود.
در روایتی به این مساله توجه داده شده است. هر چند که منبع این روایت را نیافتم و استناد به آن به نظر می رسد بر خلاف شریعت و از مصادیق وضع و جعل حدیث باشد ولی از آن جایی که در روایات اخلاقی تسامح روا داشته شده و از سویی دیگر محتوای خبر و روایت به آموزه های اسلامی و قرآنی نزدیک و مطابق فطرت سالم و عقل سلیم است، می توان این روایت را تلقی به قبول کرد.
یکی از خطبا و سخنرانان اهل منبر که اهل علم و دانش است نقل می کرد که: روزی مردی نزد امیرمومنان علی (ع) آمده و از وضعیت خود شکایت کرد و گفت: من بنا هستم و روزی پنج درهم دستمزد می گیرم ولی روز به روز وضعیت زندگی ام بدتر می شود. چه کار کنم تا وضعیت زندگی ام بهبود یابد؟ آن حضرت(ع) به ایشان فرمود: روزی سه درهم بگیر! مرد با شگفتی گفت: روزی پنج درهم می گیرم ولی وضعیت نابسامان است ، حالا چگونه با سه درهم وضع من بهبود می یابد.
حضرت فرمود: از من مشورت و راهنمایی خواستی گفتم. اگر بدان عمل کنی وضعیت تو خوب می شود. مرد از نزد آن حضرت (ع) رفت و به سفارش و توصیه آن حضرت (ع) عمل کرد. مدتی بعد بازگشت و به آن حضرت (ع) فرمود که وضعیت من بهبود یافته است ولی می خواهم بدانم که چگونه چنین چیزی ممکن می شود؟ آن حضرت (ع) فرمود: دستمزد تو سه درهم بیش تر نبود و تو انصاف نمی کردی و مزد بیش تر می گرفتی که ظلم بود. وقتی انصاف روا داشتی خداوند در مالت برکت قرار داد و وضعیت زندگی ات بهبود یافت.
بسیاری از مردم که روزانه آه و ناله می کنند که وضعیت ایشان خوب نیست، به سبب همین بی انصافی است که در حق دیگران روا می دارند و بیش از حق و کار خویش مزد می خواهند و در حق کارفرما و یا مردم بی انصافی روا می دارند و این گونه است که به ظلم و حق خوری و بی انصافی ، برکت از مال و زندگی ایشان می رود. جالب این است که بسیاری از مدیران ارشد دولتی برای خود دستمزدهای بالایی قرار می دهند که گاه از چند میلیون به شکل پاداش و مانند آن نیز بیش تر می شود. این افراد که از بیت المال می دزدند و انصاف را در باره حق عمومی رعایت نمی کنند، چگونه امید دارند که زندگی ایشان بهبود یابد؟
دنیا به گونه ای است که هر عمل ما عکس العملی مناسب آن را در پی دارد. ربوبیت الهی و پروردگاری خداوند اجازه نمی دهد که این ظلم و ستم ها و بی انصافی ها بی جواب و پاسخ بماند. بارها دیده و شنیده شده است که هنوز این پول های حرام و غیر عادلانه و غیر منصفانه وارد خانه نشده است به شکلی دیگر چون سوختن وسایل برقی خانه ، ریختن دیوار و تصادف رانندگی و ده ها رخداد دیگر از خانه بیرون می رود و هرگز شخص از آن پول بهره نمی برد؛ چرا که این پول ها برکت و خوردن ندارد.
خداوند برخی از ظلم ها را در همین جا مجازات می کند. این مجازات به اشکال مختلف می باشد، چنان که کارهای خوب نیز همین جا پاداش داده می شود هر چند که اصل پاداش و مجازات در آخرت است. به عنوان نمونه می توان به این داستان توجه داد که بیانگر چگونگی افزایش یا کاهش عمر آدمی به سبب اعمال و رفتار ماست.
امام صادق (ع) خطاب به میسر (یکی از اصحاب خود) گفت: قد حَضِرَ اَجَلُکَ غَیرَ مَرَّة کُلُّ ذلکَ یؤخّرُ اللهَ بِصِلَتِکَ لِرحمکَ وَ بَرّکَ قَرابتکَ ؛ چند مرتبه اجل تو نزدیک شده بود ولکن بجهت تفقد تو از فامیل و صله رحم و بجهت احسانی که به خویشاوندانت نمودی خداوند او را بتاخیر انداخت (بحار الأنوار، ج71 ،ص102)
و در جای دیگر خطاب به میسر گفت: یا میسِّرُ لقد زِید فی عُمرِکَ فای شَی ءٍ تَعمَلُ قالَ: کُنتُ اَجیراً و انا غُلامٌ بخمسهٍ دراهم فَکنتُ اَجریها علی خالی؛ فرمود: ای میسر چه کرده ای که عمرت زیاد شده است گفت در جوانی کارگر بودم و مزدم پنج درهم بود و اجرت خود را به دائیم می دادم.(بحار الانوار، ج 47، ص 78 و نیز بصائر الدرجات، ج 6 ، باب 1 ، ص 73 )
بنابراین باید توجه داشت که دنیا نیز دارمجازات است و این گونه نیست که همه مجازات ها برای آخرت باشد.
به هر حال انسان می بایست در همه امور ریز و درشت زندگی خویش انصاف را مراعات نماید. از نظر فرهنگ اسلامی و شیعی انصاف برترین فضلت های انسانی است که عقل انسانی آن را به عنوان یک اخلاق پسندیده می پذیرد. در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:« الانصاف افضل الفضائل؛ انصاف برترین فضیلتها است.»( غررالحکم 1، ص203و 805) آن حضرت هم چنین می فرمود: الانصافُ یؤلِّفُ القُلوب ؛ انصاف ، دلها را الفت می بخشد و به هم نزدیک می کند. و در جایی دیگر نیز می فرماید: الإنصاف یرفع الخلاف و یوجب الایتلاف؛ انصاف، اختلافات را از بین می برد و موجب الفت و همبستگی می شود. (غررالحکم ، ج 2 ، 30 و 1702) هم چنین از امام علی(ع) است که فرمود:من أنصف انصف؛ هرکس با انصاف باشد، انصاف می بیند. (غررالحکم ، ج  5 ، ص 144و7692) یا این که : زکاه القدره الإنصاف؛ زکات قدرت، انصاف است. (همان، ج 4، ص 105و 544) و یا این که : أعدل الناس من أنصف من ظلمه؛ عادل ترین مردم کسی است که با کسی که به او ظلم کرده با انصاف رفتار کند. همان ، ج 2، 435و 3186)
امام صادق(ع)نیز می فرماید: من أنصف الناس من نفسه رضی به حکماً لغیره؛ هرکس با مردم منصفانه رفتار کند، دیگران داوری او را می پذیرند. (تحف العقول، ص 357)
در حالات بزرگان اسلامی و عارفان به نام نیز انصاف در زندگی بارها بارها دیده و گزارش شده  است. می گویند که شیخ در گرفتن اجرت برای کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن می‌زد و به اندازه کاری که می‌کرد مزد می‌گرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل می‌کند که : عبا و قبا و لباده‌ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز کار می‌برد، چهل تومان. »
روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت :« اجرتش بیست تومان می‌شود. »
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: « فکر کردم دو روز کار می‌برد ولی یک روز کار برد. »!

 


89/3/18::: 5:8 ع
نظر()
  
  

بی گمان برای خداوند مظاهر تمام و کمالی است که از آنان به چهارده معصوم(ع) یاد می شود. این انوار الهی به سبب همین ویژگی بر عرش الهی احاطه دارند، چنان که خداوند این گونه است. از این رو، هر آفریده ای از ایشان صدور می یابد و هر آفریده ای از مجرای ایشان فیض وجود وجود می برد و در بازگشت از سیر من الله الی الله که در آیه انا لله و انا الیه راجعون بر آن تصریح شده است، از دایره ربوبیت و پروردگاری ایشان به سوی خداوند باز می گردد و منتهای سیر عروجی و صعودی همگان نیز این وجودات نوری الهی می باشند؛ چرا که خداوند به صراحت می فرماید که " الی ربک الرجعی " و " الی ربک المنتهی" و از آن جایی که نفس علی (ع) و پیامبر(ص) به حکم آیه مباهله یکتا و یگانه است، بنابراین همه این چهارده معصوم مرجع بازگشت و منتهای رشد و کمالی بشر می باشند.

بنابراین هر کسی کمالی را می طلبد می بایست در ربوبیت ایشان بجوید که ربوبیت آنان ربوبیت تمام و کمال است، چرا که آن کسی خلیفه و انسان کامل و حجت بالغ و تمام و معصوم کامل است که تمامی اسمای الهی را به تمام و کمال در خود تحقق بخشیده و از قوه به فعلیت در آورده است و از صبغه الهی گذشته و در مقام متاله نشسته و از ربانیون گشته است. چنین اشخاص ربانی و متاله ، رب العالمین می باشند، چرا که خداوند به حکم الوهیت خود رب العالمین می باشد و این مظاهر الوهیت نیز به حکم مظهریت این گونه هستند.

فاطمه (س) نیز به حکم این کلیت قرآنی، مظهری از مظاهر همین ربوبیت کلی و مظهریت تمام و کمال الهی است. از این روست که وی را بر همه زنان و مردان بلکه همه جهانیان برتری است. مراد و مقصود از جهانیان تنها جهان دنیا و یا آخرت نیست ، چنان که تنها جهان انس و جن دو موجود شریف خداوندی نمی باشد، بلکه جهانیان مراد همه ما سوی الله است. بر این اساس گفتن این که وی اشرف مخلوقات است به حکم همان اتحاد و یگانگی و یکتایی نفوس آن حضرت (ع) با نفس محمدی(ص) است.

آن حضرت (س) به فرموده اشرف هستی حضرت محمد(ص) بضعه و پاره ای وجود آن حضرت می باشد(اثبات الهداه، ج 2 ، ص 363 و بحارالانوار، ج 76 ، ص 355) از این رو، احساس فاطمی، احساس محمدی (ص) و بلکه احساس معصومان(ع) است و فاطمه (س) شعره رسول الله (ص) می باشد. (بحارلانوار، ج 43، ص 54) بنابراین نهایت اتصال و ارتباط وجودی را با پیامبر(ص) دارد ، چنان که این اتصال با امیرمومنان(ع) با بیان یکتایی نفس تحقق یافته است.

اگر فاطمه (س) این گونه اتصالی با پیامبر(ص) دارد، در مقام مظهریت نیز به تمام و کمال مظهر پیامبر(ص) می باشد و همانند دیگر معصومان(ع) صادر نخست و مرجع همه موجودات و منتهای هر سیر کمالی است.

آن حضرت(س) آینه تمام نمای جمال و جلال الهی است ، چنان که چهارده معصوم از این انوار الهی این گونه می باشند. آن حضرت(س) هم چنین مانند خداوند جمال و رحمت وی بر جلال و غضب وی پیشی می گیرد، ولی این دلیل نمی شود تا آن حضرت(س) در مقام جلال تجلی و ظهور نیابد. از این روست که خشم و غضب فاطمی ، مظهر تمام و کمال غضب الهی است. فاطمه ای که بضعه الرسول (ص) و فرزندانش ثمره فواد و میوه جان پیامبر(ص) و همسرش نور بصر پیامبر(ص) است و فرزندانش امنای رب و حبله الممدود و ریسمان کشیده میان خالق و مخلوق و تنها اعتصام به این حبل و آویختن به این ریسمان نجات بخش است و تخلف از آن سقوط در دوزخ خشم الهی می باشد(بحار الانوار، ج 76، ص 355) خشم فاطمی تجلی همین جلال الهی است. از این روست که پیامبر(ص) بارها و بارها می فرماید: فاطمه(س) پاره تن، جگر گوشه من ، تمام احساس و شعر و شعور من ، شاخه ای از انوار من (بحارالانوار، ج 43، ص 54) هر که او را مسرور دارد مرا شاد کرده و هر که او را بیازارد و اذیت کند مرا آزرده و اسائه ادب نموده است؛(بحارالانوار، ج 43، ص 32 و 54 ) چرا که محبت فاطمی (س) مظهر محبت خداوند است و خشم فاطمی مظهر خشم الهی می باشد.

اگر تاسف موسی(ع) تاسف الهی است و خداوند به صراحت می فرماید: فلما آسفونا انتقمنا؛ زمانی که مایوس و نومید شدیم از ایشان ، انتقام گرفتیم، چگونه سخط و خشم فاطمی که مظهریت تمام و کمال دارد و حتی حضرت موسی(ع) از صادر شده های آن انوار می باشند و ماموران آنان هستند، سخط الهی نیست؟ از این روست که حضرت پیامبر(ص) به صراحت می فرماید: یا فاطمه ان الله یغضب لغضبک و یرضی لرضاک ؛ ای فاطمه! خداوند به خشم تو خشم می کند و به خشنودی تو خشنود می شود.(بحار الانوار، ج 43، ص 19و الغدیر ، ج 3 ، ص 180 و منابع دیگر معتبر روایی)

این که در این روایات و روایات معتبر دیگر، خشم و خشنودی فاطمه (س) با خشم و خشنودی پیامبر(ص) یا خداوند یکی دانسته شده است، از آن روست که آن حضرت در مقام عصمت است و کسی که در مقام عصمت است تنها می تواند این گونه باشد. از این روست که ابن تیمیه از ناصبی های معروف هنگامی که به حدیث غدیر می رسد و با عبارت پیامبر(ص) : من کنت مولاه فهذا علی مولاه ، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه " مواجه می شود، می گوید که من این حدیث را جعلی می دانم ولی اگر بخواهم آن را بپذیرم تنها بخش نخست را می پذیرم که ولایت در آن نیز تنها ولایت محبت است نه اطاعت؛ ولی هرگز بخش دوم حدیث را نمی پذیرم ، چرا که دلالت بر عصمت علی(ع) دارد و این که هر کاری که علی(ع) می کند مطابق رضایت و خشنودی خدا است و این نمی تواند درست باشد.

بنابراین روایاتی از این دست دلالت بر عصمت فاطمه (س) می کند، چرا که رنجش وی رنجش خدا و خشنودی وی خشنودی خداست. این بدان معناست که فاطمه (س) مظهریت جلال و جمال الهی است، چرا که نخست خداوند خشم می گیرد و این خشم در فاطمه (س) ظاهر می شود و یا خداوند از کسی و یا چیزی راضی و خشنود می شود و فاطمه (س) آن خشنودی را نشان می دهد. آن حضرت(س) مظهر تمام " ما تشاوون الا ما یشاء الله" است؛ یعنی تنها چیزی را می خواهد که خدا خواست.

آن حضرت(س) بی گمان از فرشتگان برتر و بالاتر است بنابراین در مرتبه بالاتر از ایشان در مقام اطاعت و مظهریت وارد می شود. پس اگر خداوند در باره فرشته می فرماید: لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون؛ آنان در هیچ کاری بر خداوند سبقت و پیشی نمی گیرند و به همان چیزی که مامورند عمل می کنند(انبیاء ، آیه 27) آن حضرت (س) نیز این گونه است. بنابراین گریه فاطمه (س) بیانگر خشم و جلال الهی و مظهر آن است؛ از این روست که اهل مدینه می ترسند و می خواهند تا گریه را کم کند تا جلال الهی به چشم نیاید و آنان سرگرم دنیا شوند. یعنی زمانی که تمام امت کافر شدند و خشم خداوندی را سبب گشتند(بتضافر امتک علی هضمها ، کافی، ج 1 ، ص 459) گریه فاطمه مظهر همان خشم الهی بود. آن حضرت(س) ولی الله بود و تحت ولایت الله حرکت می کرد و خشم و خشنودی وی آینه جلال و جمال الهی بود. پس گریه فاطمی مظهر جلال الهی و خشم  خداوندی بود. این بود که آنانی که کمی می فهمیدند می ترسیدند هر چند که شیاطین انس و جن باز آنان را فریفتند و دنبال حبل باطل خویش کشیدند.

البته از آن جایی که انواری چون انوار فاطمی، مظهر تمام و کمال الهی هستند، خشمایشان همواره مسبوق به خشم الهی است و از خود چیزی ندارند. وقتی آن انوار خشم می گیرند ما در می یابیم که خداوند خشم گرفته و وقتی خشنود می شوند درمی یابیم که این خشنودی مسبوق به خشنودی خداوندی است.

آن حضرت از چنین جایگاهی برخوردار می باشد و از این روست که ارتباط به این ریسمان محکم و مظهر کامل و تمام الهی برای انسان در زندگی دنیوی و اخروی اش فواید بسیاری دارد. چنان که در برخی از روایات به گوشه هایی از این آثار ارتباطی اشاره شده است و در روایت آمده که صلوات فرستادن به آن حضرت(س) موجب آمرزیده شدن گناهان و الحاق به بهشت محمدی (ص) است(همان، ج 43، ص 55) رضایت فاطمه (س) رضایت خداوند، رضایت پیامبر(ص) و رضایت معصومان (ع) است.(بحارالانوار، ج 27، ص 16 و منابع دیگر) چنان که دست یابی به شفاعت پیامبر(ص) تنها به محبت و عشق و اطاعت ایشان و فرزندان(ع) وی امکان پذیر است.(بحارالانوار، ج 76، ص 355)

بر اساس یکتایی و یگانگی نوری و نفسی و وجودی انوار معصومان (ع) است که اولین کسانی که داخل بهشت می شوند این معصومان (ع) می باشند که در روایت به صراحت از ورود فاطمه به عنوان نخستین شخصی که وارد بهشت می شود یاد می گردد.(بحارالانوار، ج 43، ص 44)

از آن جایی که انوار معصومان(ع) در روز قیامت، مظهر خورشید هستی است و در حقیقت " الله نورالسموات و الارض" این گونه در قیامت تجلی و رویت می شود، مردمان را نرسد که چشم در چشم خورشید کنند. از این روست که به فرمان ارشادی به ایشان حکم می شود تا برای در امان ماندن از آسیب انوار وجودی فاطمی(س) چشم هایشان را ببندند تا از شدت نور وجودی ایشان کور نشوند: اذا کان یوم القیامه نادیمناد من بطنان العرش یا اهل الجمع نکسوا رووسکم و غضوا ابصارکم حتی تمر فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله علی الصراط و معها سبعون الف جاریه من الحور العین کالبرق اللامع؛ روز قیامت که می شود منادی از درون عرش ندا می کند: ای مردم که در قیامت و محشر جمع شده اید! سرهای خود را به زیر افکنید و چشمانتان را فرو بندید تا فاطمه دخترمحمد(ص) از صراط بگذرد. در این حال ، فاطمه با هفتاد هزار حوری همراهش مانند برق درخشان از صراط می گذرد.(ذخائر العقبی، ص  48 و مناقب علی بن ابی طالب(ع) ، ص 355 )

چون در قیامت شریعتی نیست مراد آن نیست تا مساله حجاب مطرح باشد و مردم برای رعایت عفاف و حجاب این گونه رفتار کنند،بلکه از آن روست که درخشش وجودی و نوری آنان مردمان را کور می کند و مردمان تحمل جمال الهی که در فاطمه تجلی و مهظریت یافته را ندارند.

فاطمه (س) آینه جمال و جلال الهی همانند دیگر معصومان (ع) است با این تفاوت که ایشان با همه عظمت وجودی خود، هم چنان سر الله است و در صدف وجود مخفی خواهد ماند و برخلاف دیگر معصومان (ع) که راز و سر آشکار الهی می باشند، او هم چنان حتی در قیامت در پرده انوار تاله قرار دارد و از مقام "هو" برای دیگران بیرون نمی آید و می بایست هم چنان راز سر به مهر آفرینش باشد؛ هر چند که همه هستی از آن راز سر به مهر تجلی یافته اند و انوار معصومان را پدید آورده اند. شاید بتوان گفت که این فرمان تکوینی الهی نسبت به حضرت فاطمه (س) از آن روست که آن حضرت(س) چنان که در دنیا سر الله متکوم و اسم مستاثر الهی بوده است در آخرت هم چنان سر الله خواهد بود و بروز و ظهوری چون انوار دیگر معصومان که اسم الله ظاهر هستند نخواهد یافت.


  
  

بعد از نماز واجب سه بار سوره توحید را بخوانید:

بِسمِ اللهِ الرُحمَنِ الرُحِیم . قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ،اللَّهُ الصَّمَدُ ، یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ،وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ .

سپس سه بار صلوات بفرستید : اللهم صل علی محمد و آل محمد.

و پس از آن این آیات از سوره طلاق را سه بار بخوانید و آن گاه حاجت خود را از خدا بخواهید: بسم الله الرحمن الرحیم. وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا

بهتر ‌‌‌از کیمیا

تعقیب نماز از حاج حسنعلی نخودکی


از حضرت آیة الله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که:

در سفری که حضرت امام و پدرم برای زیارت به مشهد مقدّس رفته بودند امام خمینی(ره) در صحن حرم امام رضا علیه السلام با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می‌شوند. امام امت(ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می‌شمارد و به ایشان می‌گوید با شما سخنی دارم. حاج حسنعلی نخودکی می‌گوید: من در حال انجام اعمال هستم شما در بقعه حرّ عاملی(ره) بمانید من خودم پیش شما می‌آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می‌آید و می‌گوید چه کار دارید؟

امام(ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا(علیه السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا (علیه السلام) اگر (علم) کیمیا داری به ما هم بده؟

حاج حسنعلی نخودکی که رضوان خدا بر او باد انکار به داشتن علم(کیمیا) نکرد بلکه به امام(ره) فرمودند:

اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می‌دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جائی به کار نبرید؟

امام خمینی(ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می‌بارید. سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی‌توانم چنین قولی به شما بدهم.

حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام(ره) شنید رو به ایشان کرد و فرمود:  حالا که نمی‌توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می‌دهم و آن این که:

بعد از نمازهای واجب یک بار آیة الکرسی را تا «هو العلی العظیم» می‌خوانی: اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ

و بعد تسبیحات فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را می‌گویی .

و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را می‌خوانی: بسم الله الرحمن الرحیم. قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ

و بعد سه بار صلوات می‌گویی :اللهم صل علی محمد و آل محمد

و بعد سه بار آیه مبارکه؛ 

«وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یجْعَل لَّهُ مخْرَجاً . وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یحْتَسِب وَ مَن یَتَوَکلْ عَلى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللهَ باَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکلِّ شىْءٍ قَدْراً»؛‌(طلاق/2و 3) (هر کس تقواى الهى پیشه کند خداوند راه نجاتى براى او فراهم می‌کند. و او را از جائى که گمان ندارد روزى مى‌دهد، و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را مى‌کند، خداوند فرمان خود را به انجام مى‌رساند، و خدا براى هر چیزى اندازه‌اى قرار داده است.) را می‌خوانی این از کیمیا برایت بهتر است.

 

منبع:

مجله بشارت، ش 58، صادق زینی لشکاجانی .


  
  

زبان یکی از نعمت های بزرگ الهی است. بی گمان هر کسی در این آیات انفسی و آفاقی الهی توجه کند، هر دم معجزه ای در خود می بیند که ایمان وی را به خدا و فلسفه آفرینش تقویت می کند. زبان یکی از معجزات الهی است که هر دم با آن در تماس هستیم ولی چون غافل از تذکرات الهی می باشیم ، هرگز از این معجزات بهره ای نمی بریم و ایمان ما افزایش نمی یابد و عبودیت ما تقویت نمی گردد.

خداوند زبان را نعمتی بزرگ برای بشر بر شمرده است که با آن قدرت بیان آدمی تحقق می یابد و زمینه برای خلافت و ربوبیت آدمی فراهم می گردد. همین ارزش زبان است که آن را در جایگاه رفیعی نشانده است و امیرمومنان علی (ع) می فرماید : اللسان میزان الانسان؛ زبان وسیله سنجش انسان است.(غرر الحکم، ص 46) به این معنا که اگر بخواهیم ارزش انسانی را بسنجیم می بایست به سخنان وی توجه یابیم، زیرا سخنان وی نشان می دهد که از نظر شخصیت تا چه اندازه در مسیر کمالی رشد داشته و در کدام مقام عالی انسانی نشسته است. از آن جایی که عقل هر کسی میزان ارزش انسانی وی را مشخص می دارد می توان از طریق سخن گفتن دریافت که این شخص تا چه اندازه از عقل بهره برده است و چه مقدار توانسته است از خردمندی خود سود برده و رشد نماید و در زندگی از آن استفاده کند. کسی که عقل وی کامل شد سخن وی کم و پر بها و گوهر می شود؛ زیرا "تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد". کم گویی و گزیده گویی بیانگر کمال عقل است و کسی که گزیده گو باشد نشان می دهد که تا چه اندازه از میزان انسانیت یعنی عقل بهره برده است: کلام الرجل میزان عقله ، سخن مرد وسیله سنجش عقل اوست.(غررالحکم ، ص 573)

با این مطالب دانسته شد که زبان و سخن تا چه اندازه از ارزش برخودار می باشد؛ زیرا زبان و سخن، ملاک و معیار عقل و انسانیت آدمی است. از آن جایی که هر چیز با ارزش تری در معرض خطر فزون تری است، خداوند از آدمی خواسته است تا همواره نگهبان زبان خویش باشد و در پاسبانی از آن دمی کوتاهی نورزد؛ زیرا هر آن چه آدمی بر زبان می راند به نگهبانی از سوی خداوند ثبت و ضبط می شود و در دادگاه دادگر بدان رسیدگی شده و بازخواست می گردد.(سوره ق، آیه 18) چنان که میزان ارزش گذاری وی نیز همین سخنان خواهد بود. بر این اساس است که خداوند به صراحت به گزیده گویی و خوب گویی توجه می دهد و از کسانی که در مسیر ایمان و تقوا گام بر می دارند می خواهد تا به این نکته توجه کنند و از مسیر سخن درست بیرون نروند؛ زیرا از نظر قرآن، مومن واقعی کسی است که زبان خویش را نگه دارد و اگر به سخن در می آید جز سخن راست و درست و استوار نگوید.(احزاب، آیه 70)

پبامبر گرامی(ص) می فرماید که رهایی مومن در نگهداشت زبان خود است.(وسایل الشیعه، حر عاملی، ج 8 ، ص 533)؛ بنابراین کسی که می خواهد از خسران و زیان ابدی و عذاب و خشم الهی رهایی یابد می بایست به پاسبانی از زبان خود اقدام کند؛ زیرا بسیاری از گناهانی که خسران ابدی را به همراه دارد، برخاسته از زبان آدمی است. اگر کسی بخواهد تا سلامت در همه امور را دارا شود می بایست سلامت خود را در حفظ زبان بجوید چنان که امیرمومنان (ع) بیان داشته است(الاثناعشریه ، حسینی عاملی، ص 21)؛ زیرا زبان موجب می شود که شخص سلامت دین و دنیای خویش را از دست دهد؛ چرا که بسیاری از بلایایی که انسان بدان دچار می شود از زبان است(بحار الانوار، ج 71، ص 286) و بسیاری از انسان ها که دچار هلاکت و نیستی شده اند به سبب آن بوده است که زبان خود نگه نداشتند.(غرر الحکم، آمدی، ص 550)

پیامبر گرامی (ص) می فرماید: هر که پر حرف باشد خطایش فراوان است و هر که خطایش فراوان باشد ، گناهانش بسیار است و هر که گناهانش بسیار باشد ، آتش دوزخ به وی سزاوارتر است.(المحجه البیضاء ، فیض کاشانی، ج 5 ، ص 196)

از این روست که امیرمومنان علی (ع) می فرماید: خردمند کسیاست که زبانش را در بند کشد: العاقل من عقل لسانه(غررالحکم، ص 20) و هم مساله سبب شده است که لقمان به فرزندش بفرماید: پسرم اگر می پنداری که سخن گفتن نقره است، خاموشی و سکوت زر و طلاست.(بحارالانوار، ج 71 ، ص 297)

حضرت عیسی (ع) در ارزش سکوت و خاموشی می فرماید: عبادت ده جز است که نه جزء آن در سکوت و جزء دیگر آن در فرار از مردم است. (المحجه البیضاء ، فیض کاشانی، ج 5 ، ص 196)


89/2/5::: 4:8 ع
نظر()
  
  

یکی از دوستان ماموریتی به آفریقا داشت و چند سالی در آن جا بود. وی می گفت مدتی در تانزانیا، رواند، سیرالئون ، بروندی، کنگو و کنیا بودم. در میان مردمانی زندگی کردم که خیلی از فرهنگ به دور بودند و فقر فرهنگی بیش از فقر اقتصادی در ایشان نمود داشت.

روزی به یکی از روستاهای دور قبایلی رفتم که هنوز به همان صورت انسان های نخستین زندگی می کردند. جالب بود که در آن جا با یکی از کشیش ها مواجه شدم که سالیانی سال در میان آن ها زیسته بود. با آنان غذا می خورد و نشست و برخاست داشت و به زبان بومی ایشان سواحلی سخن می گفت. او جای می زیست که اصولا هیچ روحانی و عالم اسلامی حاضر نمی شود به آن جا برود و این چنین مردم وار با آنان زندگی کند و بخواهد به آنان آموزش دینی بدهد.

ایشان می گوید: شبی در یکی از شهرهای کوچک و دور افتاده گروهی بچه های خیابانی را دیدم دور کسی جمع شده اند. جلو رفتم تا ببینم که چه کسی است و چه می کند؟ دیدم کشیش مسیحی است که در آن شب های تاریک به بچه ها ریاضیات درس می دهد. این بچه های خیابانی برخی به دیوار تکیه داده ، برخی دراز کشیده و برخی نیز چمباتمه زده و به حرف های معلم گوش می دادند.

البته این دوستم به سبب ماندن در میان همین بومیان به بیماری مالاریا دچار می شود و نزدیک بود جانش را از دست بدهد ولی به کرامت و معجزه ای از مرگ حتمی رهایی یافت. البته ایشان تنها نیستند دوستان دیگری را می شناسم که در این راه بچه خودشان را از دست داده اند و یا کسانی که حتی جانشان را از داده و شهید شده اند ، چنان که همین امروز دوستی می گفت که یکی از این دوستان که در آفریقاست به یک بیماری خاص قدرت ایستادن ندارد و تا می خواهد چند دقیقه ای سر پا بماند به زمین می افتد.

به هر حال دوست گرامی ما می گفت ، برخی گمان کرده اند که مسئولیت عالم تدریس و تحقیق است و تبلیغ را فراموش کرده اند در حالی که همه آموزش ها در راستای تبلیغ و فرهنگ سازی دینی است. اگر کسی اخلاص و ایثار نداشته باشد کارش هیچ ارزشی ندارد و در نهایت هم دنیا و هم آخرت خود را از دست می دهد. این کسی که به عنوان مدیر مدرسه یا مدرس و استاد انتخاب می شود باید به این نکته توجه کند که هدف اصلی تبلیغ است و می بایست به هر ترفند و شیوه ای شده است معارف اسلامی و وحیانی را به گوش دیگران برساند. این همان جهادی است که می بایست در عصر جهاد فرهنگی انجام داد. این همان دیپلماسی عمومی است که دولت اسلامی می بایست در پیش گیرد. اگر کسانی که از حوزه ها و یا هر ارگان فرهنگی ایرانی به خارج می روند، با اخلاص و ایثار در پی تبلیغ دین نباشند از همان اول شکست خورده اند و نتوانسته حتی ماموریت دیپلماتیک خود را انجام بدهند ؛ زیرا هدف آن است که مردم را با اسلام و فرهنگ ایرانی اسلامی اشنا سازیم و این نمی شود مگر با حضور در میان مردم و ارتباط تنگاتنگ با آنان؛ البته شاید بر بسیاری از ایرانی ها سخت باشد که هم چون کشیش مسیحی اروپایی عمل کند ولی می تواند دست کم یک هزارم آن با مردم ارتباط برقرار کرده و با شناخت آداب و رسوم و زبانشان ، بذر فرهنگ اسلامی را در دل و جان این مردمان بکارد.

امیرمومنان علی (ع) می فرماید: العالم من شهدت بصحه اقواله ، افعاله ؛ دانشمند کسی است که کردارش بر درستی گفتارش گواهی دهد.( غرر الحکم ، ص 67)

همان حضرت (ع) هم چنین می فرمود: احسن المقال ما صدقه حسن الفعال ، نیکوترین سخن  آن است که ، کار نیک آن را تصدیق کند.(همان ، ص 206)

امام صادق (ع) در تفسیر قول الله تعالی : انمان یخشی الله من عباده العلماء ، قال : یعنی بالعلماء من صدق فعله قوله و من لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم؛ از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او بیم دارند، فرمود: مقصود از دانشمندان کسانی هستند که کردارشان گفتارشان را تصدیق کند و هر کسی کردارش گفتارش را تصدیق نکند ، دانشمند و عالم نیست.(کافی ، ج 1 ، ص 36)

از نظر امیرمنان علی (ع) اصولا علمی که با عمل همراه نشد مایه وبال وگرفتاری است.(غرر الحکم ، ص 61) برای آدمی زشت است که عملش از دانش و کردارش از گفتارش درماند(همان ، ص 880) زیرا دانشی که با عمل همراه نیست مانند درختی بی میوه است.(همان ، ص 498)

به هر حال آن که مدعی علم دین و مسئولیت وی تبلیغ آن است بخواهد گوشه ای بنشیند و متکبرانه مردم به دیدارش بیایند تا با کبر و غرور تمام نکته ای بگوید و برخی دیگر حتی خود عمل نکنند می بایست این افراد را کسانی دانست که مسئولیت پذیر نیستند و بر خلاف مسئولیت شرعی خود عمل کرده و گفتار و کردارشان هماهنگ نیست و یک دیگر را تصدیق نمی کند. این عالمان دینی در حقیقت فروشندگان دین خود هستند تا در برابر متاع دینوی را به دست آورند.

امام صادق می فرماید: هر گاه دیدید دانشمند و عالم دینی دنیای خود را دوست دارد ، از وی بر دین خویش بترسید؛ زیرا هر کسی چیزی را دوست داشته باشدآن را در بر می گیرد . سپس افزود: خداوند به داود (ع) وحی فرستاد: دانشمندی را که شیفه دنیاست میان من و خودت قرار مده که ترا از راه محبت من منصرف می کند؛ زیرا این گونه افراد راهزنان بندگان مرید من هستند و کم ترین کاری که من در حق آنان انجام می دهم این است که شیرینی مناجات خود را از دل هایشان بر می دارم.(کافی ، ج 1 ، ص 46)


88/12/16::: 2:41 ع
نظر()
  
  

نسبت به شهید دکتر بهشتی ، اهانت و اتهام زیادی زده می شد و حتی در برابرش این رفتارهای نا به هنجار و زشت و نقدهای تند و تیز صورت می گرفت. با این همه ایشان هرگز وقار و متانت خود را از دست نمی دادند و با خونسردی تمام پاسخ آنان را می داد و حتی در بسیاری از موارد سکوت می کرد و معمولا پاسخی به این یاوه گویی ها نمی داد.

از ایشان پرسیدند: چرا پاسخ این ها را نمی دهید؟ آن شهید بزرگوار همواره در پاسخ این پرسش این آیه را می خواند: إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ؛ همانا خداوند از کسانى که ایمان آورده‏اند دفاع مى‏کند، که خدا هیچ خیانت‏پیشه ناسپاس را دوست ندارد.(سوره حج، آیه 38)

این دفاع خداوندی از مومنان به اشکال گوناگون صورت می گیرد. خداوند کسانی را که محبوب و مرضی او باشند، همان گونه که از جان و مال ایشان محافظت می کند و عنایت خاصی به آنان دارد، هم چنین حریم حرمت ایشان را حفظ می کند و دلها را به سوی آنان می کشاند. این گونه است که دوستداران وی به عنوان مدافعان الهی عمل می کنند، زیرا همه هستی جنود و سربازان الهی هستند و در مسیر اراده و مشیت او حرکت می کنند.

امام خمینی (ره) از مومنان واقعی بود. این گونه است که همه ملت های جهان مدافع حریم حرمت او بودند. شیخ محسن علی نجفی از علمای پاکستان نقل می کند: روزی به منطقه بلتستان رفتم و دیدم مغازه ها تعطیل است. فکر کردم شهادت یکی از ائمه (ع) است. تقویم خود رادیدم ، اما مناسبتی نبود. سوال کردم : چرا مغازه ها تعطیل است؟ گفتند مردم به مسجد رفته اند. گفتم: برای چه به مسجد رفته اند: گفتند: ایران در جبهه های عراق عملیاتی انجام داده است، مردم به مسجد رفته اند تا برای پیروزی رزمندگان اسلام و ارتش ایران دعا کنند.

بنابراین اگر انسان به خداوند متصل شود و محبوب او گردد، همه جهان برای او بسیج می شوند تا از حریم او دفاع کنند.


  
  

قرآن ، مهم ترین، کامل ترین و جامع ترین کتاب آسمانی است. راز جاودانگی آن اموری چند از جمله حفاظت و صیانت الهی می تواند باشد؛ ولی یکی از دلایل این جاودانگی را می بایست در غنای محتوایی ، گستره معنایی و مفهومی ، فراگیری موضوعی و جامعیت آن جست.
این که پیامبر گرامی (ص) فرموده است: اوتیت جوامع الکلم ؛ جوامع کلمات به من داده شده است(نهج الفصاحه، ص 195) به معنای این می تواند باشد که به وی قرآن بخشیده است؛ زیرا قرآن کتابی شگفتی است که با کم ترین عبارات بیش ترین و کامل ترین محتوا را با خود همراه دارد. از این روست که آن را جوامع الکلم نیز گفته اند: لقلة الفاظها و کثرة معانیها.
هر چند که هدف اصلی قرآن، هدایت است ولی این بدان معنا نیست که حاوی بسیاری از حقایق هستی نباشد، بلکه حتی می توان ادعا کرد که قرآن " تبیانا لکل شی " و بیانگر هر چیزی است چنان که خود چنین ادعای را مطرح کرده است. از این روست که معصوم می فرماید " ما همه رخدادهای هستی را تا قیام قیامت از خود کتاب الله استخراج می کنیم و بر پایه همین باور و اعتقاد است که معصومان (ع) از بطون هفت یا هفتاد گانه قرآن سخن به میان می آورند؛ زیرا قرآن را کسی فرستاده است که دارای سه ویژگی آگاهی ، توانایی و خواهانی است. به این معنا که خداوند آگاه و عالم به همه چیزی است " لایعزب عنه مثقال ذره فی السموات و لا فی الارض؛ کوچک ترین چیز در آسمان و زمین بیرون از علم و آگاهی خداوند نیست. چنان که از این توانایی نیز برخوردار می باشد که هر آن چه می داند را بیان کند بی آن که در محذوری قرار گیرد و هم چنین خواسته است تا هر آن چه را نیاز بشر است را بیان کند و در مقام بیان آن نیز می باشد.
تنها مشکلی که در این میان وجود دارد، ظرفیت زبانی و تحمل واژگانی است که زبان عربی تا اندازه ای این مشکل را برطرف نموده است. بر این اساس می توان گفت که قرآن ، کتابی جامع و فراگیر است که هر آن چه نیاز بشر است در آن بیان شده است بی آن که کم و کاستی در آن وجود داشته باشد. این گونه است که " الله تجلی فی کلامه ؛ خداوند در کلام خویش قرآن تجلی یافته است ولی قرآن " تجلی اعظم " الهی می باشد.
علم مطلق الهی در کنار قدرت مطلق و خواسته و مشیت او موجب شده است تا قرآن در جایگاهی ویژه قرار گیرد و مهمین و چیره بر همه کتب آسمانی و وحیانی شود. زبان عربی نیز به سبب تاب و توان بالایی که برخوردار می باشد می تواند این جامعیت را فراهم آورد و مشکل چهارم را حل کند. این گونه است که ظرفیت ها و گنجایش زبان عربی با همه محدودیت هایش ، از گنجایش فوق العاده ای برخوردار می باشد و می تواند هر آن چه خدا خواسته را در خود حفظ کند و نگه دارد.
قرآن تنها کتاب وحیانی و الهی است که به سبب ظرفیت بی پایان معنایی و مفهومی اش می تواند پاسخ گویی تمامی نیازهای بشر در زندگی دنیوی و بلکه اخروی او باشد. از این روست که به عنوان کتاب مهیمن الهی مطرح شده است. راز جاودانگی قرآن را می بایست در همین پاسخ گویی و ظرفیت بالایی آن دانست که نوعی سیطره و چیرگی طبیعی نسبت به دیگر کتب آسمانی و دانش های انسانی برای او به همراه می آورد.


88/12/1::: 1:49 ع
نظر()
  
  

انسان در میان موجودات هستی و آفریده های الهی از کرامت و شرافت طبیعی و ذاتی برخوردار می باشد؛ زیرا جان وی از "روح الهی " نشات گرفته است که در " نفخت من روحی" بیان شده است و هم چنین به " تعلیم اسمای الهی " از دانش و علم خاص بهره مند گشته است که هیچ موجودی را به آن دسترسی نیست و حتی ابلیس از جنیان که از نظر کالبد و جسمی در مرتبه برتر است؛ - زیرا از آتش خالص (مارج النار) آفریده شده، در حالی که آدمی از گل (الطین) آفریده است، -  به سبب همین دو مولفه ابلیس و هر آفریده  دیگر ناچار است تا در مرتبه پایین تر از انسان قرار گیرد و به سجده اطاعت در آید و مظهریت انسان را در خلافت ربوبی بپذیرد.

کرامت و شرافت آدمی در نزد خداوند و هم چنین در میان خود ایشان نیز بر پایه همین دو مبناست. به این معنا که هر کسی حافظ کرامت الهی در خود باشد و فطرت خویش را حفظ کند و از پلیدی دور باشد ، شریف تر و کریم تر است. از این روست که خداوند ، معیار کرامت و شرافت انسان را نزد خود تقوا قرار داده و فرموده است: ان اکرمکم عندالله اتقیاکم؛ بزرگوارترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست.

بر اساس همین ملاک و معیار می توان هر کسی که از پلیدی و زشتی پرهیز می کند و در رفتارهای فردی و اجتماعی تقوا را مراعات می کند ، عزیز و گرامی داشته شود. بنابراین اصل و نسب هر کسی همان خوی و منش آدمی است که شاکله وجودی او را شکل می بخشد و شخصیت وی را می سازد.

کرامت سلمان

می گویند جماعتی در مسجد گردهم نشسته بودند. سخن از اصل و نسب شد. هر کس درباره تبار و طایفه خود چیزی گفت. نوبت به «روزبه» رسید، برده ای ایرانی با اربابی یهودی به نام عثمان بن اشهل که به واسطه رسول خدا(ص) آزادی اش را بازیافته بود. او برخلاف دیگران، خود را این گونه معرفی کرد؛ «من سلمان پسر عبدالله هستم. گمراه و گمشده بودم، خداوند عزوجل به برکت محمد(ص) هدایتم کرد. فقیر بودم، خداوند غنی و توانگرم ساخت به برکت محمد(ص). و برده بودم، خداوند به برکت محمد(ص) آزادم کرد». پیامبر که از راه رسید و ماجرا را شنید، فرمود: «ای جماعت قریش! اصل و تبار و بزرگی مرد به دین اوست و شخصیت وی اخلاق او، و ریشه و اصالتش، خرد اوست».

اصل این خبر را ثقه الاسلام کلینی و علامه مجلسی این گونه آورده اند: روى المحدّثون أنّه جلس سلمان إلى جنب سائر الصحابة من قریش فانتهى الکلام إلى الأنساب و الأحساب ، فعرّف کل واحد أصله و نسبه ، و لمّا وصل الکلام إلى سلمان فقال : هو أنا سلمان ابن عبد اللّه کنت ضالاًّ فهدانی اللّه بمحمد ، وکنت عائلاً فأغنانی اللّه بمحمد ، و کنت مملوکاً فأعتقنی اللّه بمحمد ، فلمّا وقف النبی على محاضرتهم أقبل إلیهم و قال : « یا معشر قریش إنّ حسب الرجل دینه ، ومروءته خلقه ، و أصله عقله. قال اللّه عز و جلّ : ( إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَر وَ اُنْثى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ) قال النبی لسلمان : لیس لأحد من هؤلاء علیک فضل إلاّ بتقوى اللّه عزّ و جلّ ، و إن کانت تقوى لک فأنت أفضل(روضة الکافی ص181 ، بحار الأنوار ج22 ص282)

    این گونه است که سلمان فارسی (روزبه پسر خشبوذان) با این معرفت و فروتنی خود به مقاماتی دست یافت که برای بسیاری از مردم دست نیافتنی است؛ زیرا به مقام " سلمان منا اهل البیت " دست یافت و به عنوان شریف اهل بیت پیامبر(ص) نایل شد و سلمان محمدی(ص) شد. بی دلیل نبود که پیامبر بارها در تفسیر آیه هایی از سوره های مائده، جمعه و محمد(ص) که دلالت بر آمدن قومی مومن و جانشین شدن مسلمانان از دین برگشته می کرد، دست بر شانه جناب سلمان زد و با مضامین نزدیک به هم فرمود: «آن قوم که خدا در قرآن آنان را ستوده، این مرد و هم میهن های  او هستند. به جانم سوگند اگر دین و ایمان و دانش به ستاره ثریا باشد، مردمانی از تبار این مرد و از فرزندان فارس به آن دست خواهند یافت.»

کرامت ابوالفضل عباس(ع)

این که حضرت ابوالفضل عباس بن علی (ع) به این مقام شامخ رسیده برای این است که همانند سلمان شخصیت خویش را به تقوا و ایمان گره زده و جاودانه گشته است. مرحوم محدث قمى ، در کتاب شریف مفاتیح الجنان آورده است : شیخ اجل ، جعفر بن قولویه قمى (متوفى 367 ق ) در کامل چ صفحه 258 به سند معتبر از ابو الحمزه ثمالى روایت کرده که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در زیارت عمویش عباس (ع) فرمود: اءشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحة لخلف النبى صلى الله علیه و آله المرسل و البسط المنتخب و الدلیل العالم و الوصى المبلغ و المظلوم المهتضم فجزاک الله عن رسوله و عن اءمیرالمؤ منین و عن الحسن و الحسین صلوات الله علیهم اءفضل الجزاء بما صبرت و احتسبت و اءعنت فیعم عقبى الدار. لعن الله من قتلک و لعن الله من جهل حقک و استخف بحرمتک و لعن الله من حال بیتک و بین ماء الفرات ؛ گواهى مى دهم براى تو که حضرتت مقام تسلیم و تصدیق و وفا دارى و خیر خواهى را در حد کمال داشتى نسبت به حضرت حسین فرزند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سبط برگزیده رسول و رهبر داناى خلق و وصى پیغمبر و رساننده حکم خدا (و ارکان و حقایق احکام دین ) به خلق ؛ آن امام مظلوم جور و جفا کشیده (از ظالمان است ). پس خدا تو را از جانب رسولش و از جانب امیر المومنین و از جانب حضرت حسن و حسین صلوات الله علیهم،  بهترین پاداش را عطا کند، به واسطه آن صبر و تحمل مصایبى که در یارى برادرت کردى ، پس دار سعادت عقبى ترا نیکوست . خدا لعنت کند کسى را که تو را به قتل رسانید و خدا لعنت کند کسى را که حق تو را ندانست و حرمتت را شکست و خدا لعنت کند کسى را که بین تو و آب فرات حایل گردید (و تو را از آب رسانیدن به تشنگان حرم حسین منع کرد).

مقام تسلیمی که در این عبارت بر وجود آن در حضرت عباس شهادت می دهیم ، غایت درجات ایمان است؛ زیرا ایمان در حد کمال و غایت خویش به شکل تسلیم ظهور و بروز پیدا می کند. از این روست که اسلام واقعی و ایمان را یکی دانسته اند و حضرت ابراهیم (ع) خود را اول المسلمین می داند که بر اسلام و تسلیم بوده است؛ زیرا وی در میان همه پیامبران به مقامات عالی رسید و اولین امام بوده است که خداوند وی را بدان مقام و منزلت به سبب تسلیم نایل نموده است. انسان اگر بخواهد به قرب الهی دست یابد می بایست در برابر اوامر و نواهی خداوند تسلیم محض باشد. به هر حال مقام تسلیم برترین درجات قرب الهی است که خاص پیامبران و بندگان صالح خداوندی است.

دیگر ویژگی وی تصدیق است. در این سلام بر آن حضرت(ع) گواهی می دهیم که او اهل تصدیق بوده است. خداوند در آیاتی از قرآن پیامبران بزرگ خویش را به عنوان نام مشرف فرموده است و آنان را مصدق و تصدیق کننده معرفی کرده است.

وی در وفا نیز در اوج بوده است و غایت وفاداری را نشان داده است. از این روست که به عنوان یکی از چهار ویژگی آن حضرت مورد توجه و تاکید قرار گرفته است. در زیارت آن حضرت (ع) است که " وأوفى جزاء أحـد ممِّن وفى ببیعَتِهِ واستَجابَ لهُ دَعوَتَهُ وأطاعَ ولاةَ أمِرِه ؛ تو وفادارترین کس در بیعت بودی و دعوت امام حسین (ع) و مولا را اجابت کرده و امرش را اطاعت نمودی.

همان تسلیم موجب شده است تا وی هم چنین اهل نصحیت صادق باشد و ما او را به نصحیت گری بشناسیم. نصحیت وی همانند دیگران نبوده است که از سر عافیت طلبی و یا دلسوزی کلامی می گویند و حرکتی نمی کنند. نصحیت آن حضرت به همه امت بوده است که می بایست در برابر امام خویش چگونه اهل تسلیم و تصدیق و وفا به پیمان باشند. بنابراین او تجلی آیات الهی است و مصداق اتم و اکمل برادری ایمانی و اطاعت از ولایت امر است که خداوند در قرآن به اطاعت مطلق ایشان فرمان داده است و آنان را به همین اطاعت مطلق به عصمت ستوده و یاد کرده است. از این روست که در بیان مفهوم نصحیت در متن زیارت آن حضرت (ع) آمده است: أشهدُ وأشهِدُ الله أَنَّک مَضیتَ على ما مَضى بهِ البدریّونَ والمجاهدونَ فی سَبیل الله ، المناصِحوُن لَهُ فی جِهادِ أعِدائهِ المُبالِغونَ فی نُصرَةِ أولیائهِ الذّابّونَ عن أحبّائهِ؛ تو همانند اصحاب بدر و مجاهدان در راه خدا عمل کردی و چون ایشان در جهاد با دشمنان نصحیت کردی و در نصرت یاران مبالغه کردی و در دفاع از دوستانش تلاش نمودی.

بنابر این باید گفت که امام صادق (ع) در این سلام خاص خود، عمویش عباس (ع) را به صفاتی ستوده است که بیانگر کرامت و شرافتی است که خداوند انسان را بدان کرامت و بزرگواری بخشیده است.


88/11/15::: 3:59 ع
نظر()
  
  
   1   2   3      >