سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خدا بترس هر چند ترسى اندک بود ، و میان خود و خدا پرده‏اى بنه هر چند تنک بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :253
بازدید دیروز :364
کل بازدید :2097245
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/1
5:34 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

مدیریت بر سیستم ایرانی

یکی از دوستان که منصبی در یکی از دانشگاه ایرانی خارج از کشور داشت، می گفت: در دانشگاه ایرانی، شیوه مدیریت ایرانی اعمال می شد و از آن جایی که هر چند سالی مدیران ارشد تغییر می کردند، مسئولان بومی دانشگاه گلایه و شکوه می کردند که این دیگر چه نظام و سیستم اداری است؟ در همه جای دنیا ، سیستم و نظام بر پایه استانداردهایی شکل می گیرد که اگر آن معیارها بومی باشند ولی مورد پذیرش و عمل هستند. به این معنا که حتی اگر نظام بین المللی به هر علتی مورد پذیرش نباشد، نظامی بر پایه معیارهای بومی شکل می گیرد که همگان خود را موظف می بییند که در چارچوب آن سیستم عمل کنند. در حقیقت این نظام و سیستم جهانی یا بومی شده است که بر اشخاص مدیریت می کند؛ ولی شیوه مدیریتی ایرانی کاملا بر خلاف این شیوه متداول جهانی است و به جای این که سیستم پذیرفته با معیارهای آن بر اشخاص مدیریت کند ، این اشخاص هستند که بر سیستم مدیریت می کنند و با هر تغییر کوچکی در سطوح عالی، همه نظام و سیستم به دلخواه شخص تغییر می کند و نظام پیشین از هم می پاشد.

این سخن دوستم که بیش از 15 سالی است که در کشورهای مختلف به عنوان مدیر حضور داشته و با مردم کشورهای مختلف زندگی کرده بود ، از جهاتی برایم جالب بود.

تا پیش از این برایم شگفت انگیز بود که چرا چند ماهی است که دولتمردان آمریکایی مانده اند که اگر مثلا نامه ای بنویسند، خطاب به چه کسی باشد؟ این سر در گمی و سرگیجی که آنان بدان دچار شده اند، از همین نظام متکامل ایرانی نشات می گیرد که مدیریت بر سیستم است.

این شیوه مدیریت ایرانی ( یعنی مدیریت بر سیستم نه مدیریت سیستم بر اشخاص) هر چند برای ما از جهاتی بسیار مفید است و دشمنان را سر در گم می کند؛  ولی مشکلاتی را برای ما پدید می آورد. از جمله مشکلات این است که مدیریت کشور را نیز مختل و با چالش های جدی مواجه می کند؛ زیرا با هر تغییر مدیریتی، نظام از بالا تا پایین به هم می ریزد و نوعی بی اعتمادی به سیستم و نظام را در جامعه ایرانی پدید می آورد و اوضاع کشور مثلا شش ماه تا یکسالی پیش از انتخابات و یک سالی پس از آن به هم می ریزد و همگان منتظر می مانند تا معلوم شود چه کسی و با چه نظام و سیستم شخصی و قبیله ای و جناحی و خانوادگی و مانند آن روی کار می آید؟ تا مردم دوباره وضعیت و موقعیت خود را بازتعریف کند. این بدان معناست که عملا دوره ریاست جمهوری مثلا در ایران به جای چهارساله یک دوره دوساله با هزار اما و اگر باشد.

 


  

انسان موجودی با هدف خاص و حکمت آفریده شده است. دست کم دو هدفی که با یک دیگر همپوشانی دارند مورد تاکید قرآن است که عبودیت و ربوبیت خلافتی است. به این معنا که هدف از آفرینش انسان در آیه 56 سوره ذاریات عبودیت و در آیه 30 سوره بقره خلافت ربوبی دانسته شده است. انسان در عبودیت است که به مقام خلافت ربوبی دست می یابد. از این روست که هر دم از دم زندگی وی ارزشی و مهم است. خداوند در سوره والعصر به زمان سوگند و قسم می خورد و انسان را در حالت خسران و زیان دایمی و همیشگی نشان می دهد مگر آن که ایمان آورده و کارهای نیک انجام داده و دیگران را به این سوی حق و ایمان وصبر دعوت کند.

در حقیقت انسان با ایمان واقعی و کارهای نیک یعنی دو بال کار و اندیشه است که می تواند از خسران و زیان دایمی رهایی یابد و از هر دم زندگی خویش به درستی بهره گیرد و در طریقت عبودیت به مقام کمالی ربوبی دست یابد و خلافت ربوبی خداوندی بر هستی را به عهده گیرد.

از این روست که هر دم از دم های زندگی مهم و تاثیر گذار است و هر گونه ولگردی و بی هدفی زیستن مورد نکوهش آیات وحیانی خداوندی است.

در حدیث قدسی که خطاب به حضرت موسی (ع) وارد شده است ضمن سفارش به توجه به پاکی نفس و خودسازی و هم نشین با شب و نماز شب به چند مساله اساسی در حوزه عمل اجتماعی توجه می دهد که ازجمله آن ها پرهیز از لجاجت و ولگردی است. لجاجت سخنانی و رفتاری است که برای محکوم کردن دیگری از باب جدلی انجام می شود و پافشاری بر امری است که نیازی نیست آن اندازه بر آن اصرار و پافشاری شود. چنان که خنده بی جهت و بدون شگفتی و تعجب امری زشت دانسته شده است.

مساله دیگر ولگردی است که بیانگر رفتاری بی هدف است. ازاین روست که از آن پرهیز داده شده است. خداوند به حضرت موسی (ع) می فرماید: یا موسی ایاک واللجاجة و لاتکن من المشائین فی غیر حاجة و لاتضحک فی غیر عجب.

وبگردی در عصر ما یکی از کارهای لغوی است که انجام می شود. این همانند ولگردی است که رفتاری بدون در نظر گرفتن مشخص انجام می شود. هر چند که وبگردی همانند ولگردی می تواند گاهی انسان را با امور جالب مواجه کند، ولی به عنوان امری لغو زمان بسیاری را از آدمی می گیرد که همان خسران زمانی و زیان اساسی است.

بسیار از مردم وقت را طلا می دانند، در حالی که طلا و زر هر اندازه که باشد قابل بازگشت و به دست آوردن است ولی زمانی وقتی گذشت به هیچ وجه قابل بازیابی مجدد نیست و نمی توان زمان را بازگرداند. این همان خسران مبین و زیان آشکاری است که خداوند در موارد بسیاری نسبت به آن هشدار می دهد تا روزی نرسد که بگوید: ارجعونی لعلی اعمل عملا صالحا؛ مرا برگردانید تا شاید این بار کارهای نیک انجام دهم و عمر را به بیهودگی و لهو و لعب نگذارنم. اما ندای کلا (هرگز ) می‌ آید که زمان رفته را بازگشتی نیست.

پرسه زدن بی مقصد و مقصود در وبگردی همان اندازه عمر تلف کردن است که در خیابان و کوی و برزن است. انسان ولگرد و پرسه زن در حقیقت با گام برداشتن در محیط بیرونی نوعی تفریح و ورزش بدنی انجام می دهد ولی وبگرد آن چنان محو صحفه نمایش کوچک می شود که وقتی سر بلند کرد می بیند که ساعت ها از وقت و عمرش بیهوده گذشته است و دست خالی است و تنها خستگی و چشم درد و کمر درد و هزاران بیماری را برای خود با وبگردی خریده است.

خداوند بیامرزد کسی که قدر خود شناخت و از مرز خویش تجاوز نکند و بیهوده عمر خویش را به هیچ نفروشد.

 


  

ذلت به معنای خواری است و ذلیل کسی است که عزت خویش را نادیده گیرد و رفتاری دور از شان و مقام و منزلت انجام دهد.
اما در روابط خانوادگی با توجه به این که مبنای اسلامی و قرآنی در ایجاد و بقای آن، بر پایه احسان و نیکوکاری گذاشته شده است، و عشق و محبت عناصر پیوند دهنده زن و شوهر می باشد، برخی این گونه رفتارها را به دور از مقام و شان مردی دانسته و گذشت و عفو و پذیرش مدیریت محیط خانه را مصداقی از زن ذلیلی دانسته اند. این در حالی است که اگر بخواهیم، زن ذلیلی واقعی را تفسیر و تبیین کنیم می بایست گفت که آن عبارت از رفتارهایی است که بنیاد خانواده را سست می کند و زمینه را برای خروج هر یک از طرفین به سوی فجور و تعدی و تجاوز به حقوق دیگری ، فراهم می آورد.
اگر هدف از ایجاد خانه و خانواده دست یابی به آرامش است که هست، باید پذیرفت که بی احسان و گذشت و عفو چنین امری شدنی نیست. در برخی از خانواده ها زنان از توانایی عقلی و مدیریت بهتر و قوی تری برخوردار می باشند و می بایست در این مسیر او را مدیریت بخشید و سخنان عقلانی و عقلایی وی را ملاک عمل قرار داد.

اما از آن جایی که احساسات و عواطف در زنان قوی تر است کم تر به مسایل عقلانی و عقلایی توجه می کنند از این رو، در بسیاری از موارد این مرد است که می بایست مدیریت خانه و خانواده را به دست گیرد. بر این پایه، می توان گفت که هم مردسالاری و هم زن سالاری امری کلی نیست و می بایست بر اساس شرایط و مقتضیات حکم کرد. در حقیقت در مدیریت هر چیزی اصل همان شایسته سالاری است. البته اصل نخست چنان که قرآن بیان می دارد آن است که مردان بهتر می توانند مدیریت کلان اقتصادی و امور دیگر خانواده را به دست گیرند و بر پایه عقلانیت ( ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان) در مسیر کمالی خود و خانواده عمل و حرکت کنند؛ زیرا شرایط فیزیکی و ضعف عواطف و احساسات به ایشان توان آن را می دهد که ضمن حفظ حریم خانه و خانواده از هر گونه تعرضات عرضی و مالی و جانی، بر اساس عقل تصمیم گیری کنند و این مساله در حوزه بیرون از خانواده و معاملات اقتصادی کلان خود را بروز و ظهور می دهد.

البته وجود زنانی موفق در حوزه امور بیرون از خانه و مسایل اقتصادی کلان دلیل نمی شود تا آن را معیار قرار داده نسبت به همه زنان تعمیم و گسترش داد ، چنان که نمی شود اصل شایسته سالاری مرد برای این امور را کلی دانست؛ زیرا مردانی نیز هستند که نسبت به همسر خویش اگر سنجیده شوند، مردانی احساسی و عاطفی هستند و در امور عقلانی و عقلی کم تر رشد یافته اند. همان گونه که وجود زنی چون فاطمه زهرا(س) نمی تواند ملاک کلی برای حکمی کلی باشد، وجود چنین مردانی عاطفی و احساسی نیز نمی تواند ملاک برای داوری قرار گیرد.
به هر حال اگر مردی بی توجه به توانایی ها همسر و یا خودش در مسیری غیر از هدف و مقصد و مقصود خانواده و اصول تشکیلی آن گام بر دارد می توان گفت زن ذلیل است و اجازه داده است که زنی به دور از شایستگی مدیریت خانه و خانواده را در دست گیرد و خانه را به سو ی آشوب و بحران های روحی و روانی و تکاملی سوق دهد.

اصولا کسانی که از اعتماد به نفس قوی برخوردار نیستند دچار بحران هویتی شده و نمی توانند مسئولیت های خویش را به درستی انجام دهند.

این دسته افراد حتی برای زنانی که نقش زن سالاری را به عهده می گیرند غیر قابل قبول و پذیرش هستند و زنانی که اقدام به مدیریت می کنند و خود برخی از رفتارهایی مردسالارانه را به نمایش می گذارند از این مساله رنج می برند که چرا همسر وی نمی تواند مسئولیت مردی خویش را به درستی انجام دهد و مسئولیت خویش را به دوش طرف مقابل می افکند؟

البته هستند زنانی که خوی مردانگی داشته و نسبت به همسر خویش از اعتماد به نفس بیش تری برخوردارند و توانایی های بیش تری از جهت ذاتی و یا اکستابی دارند و بهتر می توانندحتی امور اقتصادی بیرون خانه را بگردانند. این ضعف و سستی در برخی از مردان برای انجام مسئولیت های خویش و نیز توانایی همسر در انجام آن موجب می شود که نقش های گاهی جا به جا شود و مساله زن ذلیلی پدید آید.

به سخن دیگر دو نوع زن ذلیلی را می توان تصویر و ترسیم کرد: زن ذلیلی توهمی که به سبب رفتارهای عاطفی و احسانی از سوی مردان برای حفظ کرامت و حرمت خانواده انجام می گیرد و زن ذلیلی واقعی که به سبب ناتوانی مرد در انجام مسئولیت های خود و قدرت و توانایی زن در انجام مسئولیت های زندگی بروز و ظهور می کند.

به نظر می رسد که زن ذلیلی واقعی نوعی اختلال در انجام مسئولیت ها از سوی یک عضو خانواده تحقق می یابد و اگر مرد به درستی از انجام مسئولیت های خویش بر آید چنین حالتی پیش نمی آید.

برای تصحیح بینش و نگرش مردم نسبت به این رفتار و داوری اجتماعی بهتر آن است که هر یک از زن و شوهر نسبت به یک دیگر سنجیده شوند؛ زیرا اگر همین مرد در کنار زنی دیگر قرار گیرد شاید از نظر عاطفی قوی تر باشد و از نظر مدیریتی سست عنصرتر جلوه کند؛ در حالی که در کنار همسر خویش مردی قوی و با اراده و مدیری موفق نشان می دهد. بنابراین نمی توان با توجه به خصوصیات و روحیات خود حکمی را نسبت به خانواده دیگری داشت. بنابراین داوری را می بایست به دور از این ملاک ها و معیارها انجام داد و به خود همسران و توانایی های شخصی آنان مراجعه کرد.

پس نمی توان گفت که مدیریت یافتن زنی به معنای زن ذلیلی است و مدیریت داشتن مردان به معنای اقتدار و عزت است؛ زیرا اگر عزت و اقتداری نتواند مدیریت شایسته پدید آورد و اهداف خانه و خانواده را تحقق بخشد،عزتی پوچ و بیهوده است.

 


87/8/25::: 4:40 ع
نظر()
  

ابلیس در قرآن نماد تکبر و استکبار و عصیان و نیز دشمن آشکار انسان است که می کوشد تا به هر شکل و روشی انسان را به بند کشیده و گمراه و بدبخت سازد. (اسراء آیات 61 و 62 و ص  آیه 82) ریشه این دشمنی را قرآن خودبرتربینی بر می شمارد که موجب شد تا اطاعت انسان را به عنوان خلیفه خداوند نپذیرد و با عصیان خویش به جنگ با انسان و خدا رفت. این دشمن در تحلیل و گزارش های قرآنی از چنان اهمیت و جایگاهی برخوردار است که بی شناخت خصوصیات و رفتارهای آن نمی توان از دست اذیت و آزارهای وی در امان ماند. ویژگی مهم ابلیس پنهان بودن وی از چشم انسان است. وجود جنی وی که ریشه در آتش دارد این امکان را برای او فراهم آورده است تا انسان را ببیند در حالی که دیده نشود.(اعراف آیه 27)  از این روست که قرآن به اشکال مختلف و در آیات متعددی به این دشمن پرداخته و شیوه ها و روش های وی را تحلیل و تبیین نموده است تا انسان بتواند با بهره گیری از آموزش ها و توانایی هایی که در ذات وی سرشته و امانت نهاده شده است خود را از شر و آسیب های وی در امان نگه دارد.

خداوند در آیه 50 سوره کهف به انسان هشدار می دهد که نسبت به دشمنی ابلیس هوشیار باشد. با آن که از نظر قرآن این دشمنی ابلیس آشکار است (یس آیه 60) ولی به نظر می رسد مردم کم تری به این دشمنی توجه دارند.

تعبیر قرآن به عدو مبین یعنی دشمن آشکار با توجه به این که ابلیس موجودی ناپیدا برای آدمی است و انسان نمی تواند وی را ببیند ، شاید به این علت باشد که ابلیس به هیچ وجه حاضر به دست برداشتن از دشمنی خویش با انسان نیست و آشکارا اعلام داشته است که با آدم (ع) و فرزندان وی دشمن است و تا آنان را به گمراهی و بدبختی نکشاند دست بر نمی دارد.( اعراف آیه 27) ابلیس برای رسیدن به این مقصد از خداوند مهلت می گیرد تا قیامت این فرصت را داشته باشد که مردمان را گمراه کند ( اعراف آیات 11 تا 15) ولی خداوند به وی مهلت می دهد تا زمانی معین این امکان را داشته باشد تا به گمراهی مردمان مشغول باشد. (حجر آیات 32 تا 38 و ص 79 تا 81)

به نظر می رسد این وقت معین را به دو شکل بیان کرد . به این معنا که مراد از وقت معلوم این باشد که وی بتواند تا زمان مرگ آدمی در روی زمین وی را گمراه کند ولی اجازه نداشته باشد پس از مرگ و در عالم برزخ و عالم مثال به انسان دست رسی داشته باشد. گمانه دوم این است که به وی اجازه داده شده است تا زمانی که حکومت مهدوی (ع) بر پا نشده است بتواند به این کار خویش ادامه دهد ولی پس از آن وی قادر نباشد تا به گمراهی مردم اقدام کند.

قرآن به این نکته ضمن گزارش کامل از علت دشمنی ابلیس نسبت به آدم (ع) اشاره می کند که این دشمنی خاص فردی نیست بلکه عموم بشریت را شامل می شود و در حقیقت ابلیس سوگند خورده است تا همه بشر را گمراه و بدبخت سازد و اطاعت و پیروی خدا باز دارد.(نساء آیه 117 تا 119 و اعراف آیه 11 تا 17 اسراء آیه 61 و 62 و ص  آیه 74 و 82 و سبا آیه 20 و 21)

البته گروه بسیار اندکی را از این مساله جدا می سازد که اینان همان بندگان صالح در تعبیر ابلیس است.(حجر آیه 39 و 40)

به نظر می رسد که این گروهی که استثنا شده اند کسانی هستند که ابلیس خود می دانست که راهی برای گمراهی ایشان ندارد.( همان )

قرآن از دوستی انسان با ابلیس که دشمن آشکار انسانی است پرهیز می دهد( کهف آیه 50) و بیان می کند که ابلیس می کوشد هم چنان که خود از امر پروردگارش سر پیچید و راه فسق و فجور را در پیش گرفته است ، مردم را به فسق و عصیان بکشاند و مردمان را نیز جزو ستمگران و ظالمین قرار دهد. ( همان )

به نظر قرآن ابلیس برای به سلطه کشیدن انسان ها از راه ها و روش های مختلف و گوناگونی بهره می برد. از آن جمله راه هایی که برای رسیدن به این مقصد به کار می گیرد، اغوای مردمان است.( حجر آیه 32 و 42 و سبا آیه 21)

از دیگر راه های وی ایجاد بی اعتقادی به آخرت در انسان است که زمینه ساز سلطه ابلیس است.(سبا آیه 20 و 21)

البته این سلطه هم چنان که گفته شد منحصر در پیروان گمراه وی است ( حجر آیه 32 و 42) و از این که بتواند بر همگان سلطه یابد عاجز است. این همان کسانی هستند که قرآن از آنان به بندگان صالح خدا (همان ) و در تفاسیر عرفانی به انسان کامل از آنان یاد می شود.

برای رهایی سلطه و یا مصونیت یابی از سلطه ابلیس، به عوامل چندی اشاره می کند که انسان می تواند با به کار گیری آن خود را نجات دهد. از جمله عواملی که قرآن بیان می کند می توان به ایمان (سباء آیه 20 و 21) و بندگی در برابر خداوند (حجر آیه 32 و 42) اشاره کرد.

این ها نمونه هایی از تحلیل قرآن به ابلیس و رفتارهای وی نسبت به انسان است.

 


  

قرآن به اقتصاد و مسایل آن اهمیت بسیاری می دهد. از این روست که مسایل اقتصادی در کنار مسایل اعتقادی مطرح می شود.(سوره بقره آیه 3)

در آموزه های قرآنی مالکیت خصوصی و عمومی به رسمیت شناخته شده است.(بقره آیه 188 و 279 و نساء آیه 29 و انفال آیه 1 و 41 و حشر آیه 9) بخش دولتی (عمومی ) به دو شکل می تواند  در مسایل اقتصادی وارد شود. از این رو می تواند هم خود به عنوان متصدی بخشی از فعالیت های اقتصادی در جامعه حضور داشته باشد و هم به شکل مدیریت کلان اقتصادی در آن اعمال نفوذ نماید.

در این جا تنها به شکل دوم آن توجه می شود که مرتبط با حوزه مدیریت کلان اقتصادی است تا تحلیل قرآن را درباره نقش دولت و حکومت در این حوزه را بازشناسیم.

شرایط مدیر اقتصادی

قرآن در بیان شرایط مدیریت اقتصادی به سه شرط اساسی در مدیریت اقتصادی توجه می دهد که نخستین آن علم و آگاهی از امور اقتصادی و مالی است. حضرت یوسف(ع) به عنوان پیامبری از پیامبران الهی که بر پایه وحی عمل می کرد در بیان این مساله به آگاهی و علم خود اشاره می کند و آن را مورد تاکید قرار می دهد. به نظر می رسد که این شرط از شرایط عقلایی و عقلانی است که مورد تایید و امضا شرعیت مقدس قرار گرفته است . از این روست که دولت مصر آن را به طور طبیعی تایید می کند و واکنشی منفی نسبت به آن نشان نمی دهد. (یوسف آیه 55)

دومین شرط رشد و توانایی علمی و عملی است که شخصی که مدیریت اقتصادی کلان را در دست می گیرد می بایست از آن برخوردار باشد؛ زیرا وقتی در تصرفات اموال شخصی این مساله شرط است به طور اولویت و قطعیت می بایست در اموال و مدیریت کلان آن را شرط دانست که از ظرافت و پیچیدگی بیشتر و از حساسیت بالایی برخوردار می باشد.(نساء ، آیه 5)

شرط سوم امانت داری است که در حوزه اقتصادی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار می باشد به گونه ای که مدیریت اقتصاد بدون امانت داری بی معناست.(یوسف آیه 55)

وظایف مدیریت اقتصادی

قرآن دو وظیفه عمده و مهم برای مدیریت اقتصادی بیان می کند.

مدیریت در حوزه برنامه ریزی

نخستین وظیفه مدیریت کلان اقتصادی آن است که برای رسیدن به آسایش و رفاه عمومی برنامه ریزی دقیق و درستی داشته باشد و همه ابعاد و ظرفیت های موجود را در نظر گرفته برای رفع هر گونه موانع و یا بحران های احتمالی برنامه ریزی داشته باشد. (یوسف آیه 47 و 55)

مدیریت در حوزه نظارت

بی گمان افزون برنامه ریزی و مدیریت آن می بایست در همه مراحل تولید تا مصرف نظارت دقیق از سوی مسئولان اقتصادی اعمال شود. این مساله موجب می شود تا امکانات اقتصادی به صورت بهتری مورد استفاده و بهره برداری قرار گیرد. آیات 93 تا 97 سوره کهف به مساله نظارت در حوزه اقتصادی اشاره دارد ، چنان که درآیات 12 و 13 سوره سبا نیز با اشاره به مدیریت حکومت و دولت سلیمان (ع) بر حوزه های اقتصادی به این مساله به خوبی و روشنی توجه می دهد.

این ها مهم ترین بخش هایی است که قرآن در حوزه مدیریت عمومی بدان ها اشاره دارد.

 


86/7/10::: 1:36 ع
نظر()
  

قرآن در آیات نخست سوره اسراء که به سوره اسرائیل نیز نام دار است به مساله وضعیت یهود اشاره می کند و با بازخوانی تاریخی رفتار یهودیان متجاوز و ستمگر سنت الهی را نسبت به آنان تحلیل و تبیین می نماید.

سوره بقره گزارش کاملی از بینش و نگرش یهودیان به دست می دهد. توجه کامل قرآن به یهودیان در سوره بقره که دومین سوره قرآن است در حقیقت گزارش تفصیلی از قومی است که در سوره توحید از آنان به عنوان مغضوب علیهم یاد شده است. در این سوره به دقت و با تمام جزئیات قرآن همراه با تجزیه و تحلیل علمی و تبیین گزارش دقیق و جامع از حوزه بینشی و کنشی و نگرشی آنان توضیح می دهد که علت خشم و غضب خداوند در حق آنان چه چیزی بوده است.

قرآن در سوره آل عمران به دسته دوم اشاره می کند که ما آنان را به عنوان مسیحیان می شناسیم . در سوره توحید از آنان به گمراهان یاد شده است و در سوره آل عمران توضیح تفصیلی داده می شود که چرا ایشان گمراه شده اند و از راه مسقیم بیرون رفته اند.

به هر حال قوم مغضوب یهودی که اکنون در شکل و شمایل صهیونیست چهره نموده اند، همانند گذشتگان خویش باورها و کنش های مشترک و به تعبیر قرآن متشابه ای دارند: تشابهت قلوبهم. آنان نیز خود را همانند یهودیان مغضوب شده نژاد برتر می دانند و می گویند نحن ابناء الله ؛ ما فرزندان خداییم. در اندیشه های تلمود فرزندان آدم و حوا با جن و یا موجوداتی همانند نسناس ها ازدواج می کنند و تنها یکی از آنان است که با فرشتگان ازدواج می کند که خدا برای او می فرستد که از آن به شیث و هبه الله یاد می کنند. یهودیان بر این باورند که تنها آنان هستند که از چنین نژاد پاک و سالمی برخوردارند.

این اندیشه و خود برتر بینی و تکبر به همراه استکبار در کنش و واکنش ها موجب می شود که رفتاری زشت و زنننده با دیگر انسان ها داشته باشند.

اصولا قومی طغیان گر و خود برتر بینی هستند که حتی نسبت به خدا طغیان می ورزند.  خداوند آنان را به جهت کشتار و بی رحمی هایی که نسبت به دیگران داشته مواخذه می کند. در سوره بقره بیان شده است که چگونه نه تنها مردمان دیگر را به ظلم و ستم می کشتند و یا به بردگی می گرفتند بلکه حتی نسبت به خودشان هم رحمی نداشته و با کشتار و بردگی گرفتن اقوام خویش تعدی و تجاوز را از حد می گذراندند.

در داستان هولوکاست مسیحی که یهودیان نسبت به برخی از مسیحیان یمن انجام می دهند قرآن گزارش کاملی از وحشی گری ایشان بیان کرده است. آنان در محفل صهیونیستی خویش گودالی افروخته و مسیحیان را به آتش می افکند و به قول خویش دوزخی از آتش بر مسیحیان افروختند. زن و کودک و پیر و جوان را به آتش کینه خویش سوختند. داستان اصحاب اخدود بیان تفصیلی و کاملی از هولوکاست مسیحی است که یهودیان در هزاره نخست میلادی ایجاد کرده بودند.

آنان در آتش دوزخی که برای دیگران فراهم می آوردند از هیچ اصول انسانی و حقوق بشر پیروی نمی کردند. زیرا برای انسان های دیگر حقوقی را قایل نبوده و همه را گمراه و تنها خود را متدین و فرزند خدا می دانسته اند.

هنگامی که در مسجد قدس وارد شدند جنایت های بی شماری را انجام دادند که در آیات سوره اسراء بدان پرداخته شده است.

قرآن گزارش می کند که به خاطر جنایات یهودیان متجاوز از حقوق انسانی و آموزه های وحیانی ما آنان را به شدت مجازات کرده و در جهان پراکنده کرده ایم .

سپس توضیح می دهد که دوباره ایشان را گرد آورده و  از نظر مال و فرزند و شمار افزون می کنیم و آنان دوباره وارد سرزمین مقدس می شوند . پس اگر دوباره دست به جنایت و فساد  زدند ما با آنان همان معامله پیشین را خواهیم داشت.

اکنون صهیونیست ها با همان اندیشه و بینش و رفتارهای فسادگرایانه و ظلم و ستم به قدس و سرزمین فلسطین در آمده اند و فساد و تعدی می کنند و مسجد را آلوده می نمایند.  از این رو دوباره دوزخی برای مردمان در زمین ساخته اند و قوانین وحیانی را زیر پا می گذارند از این رو به حکم سنت الهی که تبدیل و تغییر ی در آن راه نمی یابد آنان دوباره به خشم و غضب الهی گرفتار خواهند شد و در یک کلمه می توان گفت :

صهیونیست ها به خاطر فساد در زمین به بهشت نمی روند و راه مستقیم ایشان دوزخ آتشین خداوندی است.

 


  

شاید این عنوان به نظر غلو به نظر برسدولی با نگاهی به آموزه های قرآنی می توان گفت که این سخنی کامل و درست است زیرا در آموزه های قرآنی هر کسی که از روحیه تجاوزگری برخوردار باشد هرگز وارد بهشت نخواهد شد و راهی جز دوزخ برای او نیست.

قرآن در سوره اسراء به مساله یهود و تجاوزگری های برخی از ایشان اشاره می کند  و توضیح می دهد که این ملت و یا به قول خودشان ملت دینی از خصوصیتی برخوردار می باشند که روحیه تجاوزگری را در ایشان تشدید می کند. این که قوم خودش را ابناء الله و فرزندان خدا می شمارد و یا نگاهی تحقیر آمیز به دیگران انسان ها دارد و تنها خودش را رهایافته می انگارد موجب می شود دیگر انسان ها موجودی پست بداند و با آنان همانند جانوران یا پست تر از آن رفتار نماید.

این خوی و خصلت موجب می شود تا روحیه ستمگری و تجاوز پیشگی در ایشان رشد کند و با دیگران رفتار ناهنجار داشته باشند. تجاوز به حقوق انسانی و زیر پا نهادن ابتدایی ترین اصول انسانی که حتی با جانوران این گونه نمی شود از خوی ایشان است که برخاسته از نگرش و بینش استکباری آنان حکایت می کند. از این روست که قرآن آنان را هشدار می دهد که دست از این خوی و منش بشویند و راه حق و حقیقت را در پیش گیرند.

صهیونیست به عنوان بخش کافر و تجاوز طلب یهود به حکم آموزه های قرآنی هرگز به بهشت نمی روند و اگر همانند پیشینان خویش عمل کنند و در زمین وبه ویژه سر زمین مقدس فلسطین و قدس شریف جنایت و فساد کنند خداوند آنان را به عذابی سخت دچار خواهد ساخت و در همین دنیا معذب و در آخرت نیز به دوزخ می روند.


86/6/28::: 4:44 ع
نظر()
  
رشد از مسایل و مباحث مهمی است که در حوزه های مختلف به ویژه روان شناسی رشد و روان شناسی اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد. این واژه در همه کاربردها و اصطلاحات علمی به معنای برخورداری از توانایی های است که انسان به عنوان ظرفیت از آن برخودار می باشد. سلامت و فقدان نقص در آن به عنوان مهم ترین مولفه مطرح می باشد.
بازخوانی مساله رشد و اشخاص رشید در آموزه های قرآنی به معنای شناخت انسان کامل و سالم از دیدگاه قرآن است. انسان رشید در آموزه های قرآنی کسی است که در حد اعتدال و استوا قرار گرفته است و از توانایی و ظرفیت های خویش بهره برده است. وی هر چند ممکن است به کمال دست نیافته و انسان کاملی نباشد ولی انسان معتدل و مستوی است که می توان وی را به عنوان مصداق انسانی بر شمرد. به این معنا که انسان می تواند غیر رشید و یا رشید باشد. غیر رشید کسی است که از ظرفیت و توانایی های خویش بهره نبرد و در حوزه های جسمی و روحی و روانی دچار نقص است. در این نوشتار با نگاهی به انسان رشید کوشش می شود تا مولفه های آن از دیدگاه قرآن در حد امکان این نوشتار دانسته شود.
گستره مفهومی رشد
رشد در کاربرد قرآنی به حوزه های بینشی و نگرش و نیز حوزه علم و عمل راه می یابد. از این رو از رشد در برابر گمراهی سخن رفته است و هدایت و راه یابی به دین و اصول بینشی آن به عنوان رشد مطرح می شود. در کاربرد قرآنی آموزه های وحیانی که از سوی خداوند فرو فرستاده شده است به عنوان آموزه های رشدی بر شمرده می شود. بنابراین همان آیات و بینات قرآنی به عنوان رشد مطرح است. از این رو قرآن می فرماید: قد تبین الرشد من الغی؛ به درستی راه رشد از راه گمراه به روشنی تبیین شده است.(بقره آیه 256)
دانش رشد به عنوان دانشی بیان شده است که انسان را به امور کمالی و غیبی و ناشناخته ها رهنمون می سازد. در کاربرد قرآنی دانش رشدی غیر از دانش حصولی معمولی و از نوع دانش شهودی است که انسان می تواند با یاری آن از باطن و ملکوت چیزها آگاه گردد و زمان از پیش روی وی برداشته و گذشته و حال و آینده مفهوم خود را از دست بدهد. از این روست که حضرت موسی (ع) خواستار دست یابی به دانش رشدی است که در اختیار عالم ربانی (خضرنبی علیه السلام ) است. وی زمانی در پی این دانش می رود که پیامبر دارای شریعت و عالمی بزرگ و دربردارنده علوم و معارف بسیاری است.(کهف آیه 66)
به نظر می رسد دانش رشدی که حضرت موسی(ع) می جوید دانشی است که خداوند به حضرت ابراهیم پس از آزمون های بسیار بخشیده است و فرموده است که ما ملکوت آسمان ها و زمین را به وی نشان داده ایم . به این معنا که دانش رشدی که به حضرت بخشیده شده ( انبیاء آیه 51) همان علم به ملکوت و باطن امور بوده است. بنابراین دانش رشدی دانشی است که انسان را به مقام خاص می رساند و در حوزه هدایت محض الهی قرار می گیرد.
اما کاربرد دیگری که در آیات قران برای آن می توان یافت در حوزه عمل است. به این معنا که شخصی را رشید می نامند که بر پایه دانش حقیقی و علوم واقعی خویش عمل کند و از راه اعتدال و استوا بیرون نرود. از این روست که از زبان حضرت لوط(ع) این پرسش را مطرح می سازد که آیا در میان قوم و قبیله وی کسی نیست که به اعتدال و استوا باشد و راه افراط و تفریط را نپیماید. به این معنا که قوم لوط گرفتار فرط و افراط بوده و از راه اعتدال و درست بیرون رفته و به لواط می پرداختند. از این رو هنگامی که به خانه وی هجوم می آورد از آنان سراغ مردی رشید و معتدل را می جوید که راه افراط را طی نکرده باشد.(هود آیه 78)
مرشد در آموزه های قرآنی کسی است که مردم را اعتدال و میانه روی بخواند و از آنان بخواهد که راه راست و میانه را که راه مستقیم و صراط راست است را نشان دهد و از گمراهی بازدارد .(کهف آیه 17)
البته هر کسی مدعی آن است که او به اعتدال است و از آن جایی که در نزد همگان اعتدال و استوا و رشد یافتگی امری مطلوب و محبوب است هر کسی مدعی آن است که او فردی رشید است. بنابراین می بیینم که در برابر مومن آل فرعون و حضرت موسی (ع) که مردم را به اعتدال و استوا می خواند و می کوشد تا ایشان در حوزه های بینشی و عملی معتدل و بر رشد باشند، فرعون نیز مدعی رشد می شود و می گوید که من می خواهم شما را به رشد و اعتدال رهنمون باشم.(غافر آیه 29 و 38) قرآن تاکید می کند که گمراهان دعوی خویش را به عنوان رشد و اعتدال مطرح می سازند و باطل خویش را حق جلوه می دهند تا این گونه مردمان سلیم النفس و پاک را گمراه سازند و شبهات در جان ایشان اندازند. از این رو هشدار می دهد که مدعیان رشد گاه خود گروهی گمراه هستند و در عمل و رفتار خویش رشید نیستند.(هود آیه 97)
قرآن برای شناسایی و آگاهی بخشی به مردمان در باره این که رشد چیست و رشید کسیت به تفصیل توضیح می دهد. با نگاهی به سوره های غافرو کهف و به ویژه سوره حجرات می توان دریافت که رشد همه حوزه های بینشی و نگرش و جسمی و رفتاری را شامل می شود و در مراد از آن اعتدال و میانه روی در امور و بهره گیری از تمامی فرصت ها و ظرفیت های بشری برای دست یابی به کمال است.
نگاهی گذرا به آیات سوره حجرات به خوبی روشن می سازد که رشید کسی است که آن چه به دانش و علم یافته به صورت امری بینشی و نگرشی در حوزه رفتاری خویش به جا آورد. در حقیقفت رشید در کاربرد قرآنی ناظر به رفتار و اعمال شخص می باشد. کسی که در حوزه علم و بینش و نگرش به استوا و اعتدال دست یافته باشد در رفتار و کردار و منش خویش نیز آن را به خوبی نشان می دهد. در حقیقت رشید کاربردی در حوزه اخلاق اجتماعی دارد. شخص رشید کسی است که در حوزه اندیشه و بینش بر ایمان است و از کفر بیرون است و در حوزه عمل اجتماعی و منش و رفتار نسبت به آموزه های وحیانی و فرمان ها و دستورهای اجتماعی اولوالامر و صاحبان دولت اسلامی گرفتار فسوق و عصیان نیست.
قرآن در آیات سوره حجرات به همه این حوزه ها توجه می دهد. به این که چگونه با پیامبر(ص) و دیگر اولیای امور اجتماعی رفتار کرد و این که نسبت به آموزه های اخلاقی و هنجارهای اجتماعی چگونه واکنش نشان داد و این که چگونه نسبت به دین و عمل به آن اطاعت ورزید.
از این روست که خداوند در سوره حجرات به همه این مباحث و مسایل می پردازد و در آیه 7 سوره حجرات می فرماید: واعلموا ان فیکم رسول الله لو یطعیکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الکیم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون؛ و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست و شما باید این نعمت را پاس دارید. اگر او در بسیاری از امور از آرای شما پیروی کند دچار زحمت می شوید و به هلاکت می افتید و خدا نخواسته است که چنین شود بلکه ایمان را برای شما محبوب و دوست داشتنی کرده است و آن را در دل های شما بیاراست و زینت داد و کفر و فسوق و عصیان را در نظرتان ناخوشایند ساخت تا رشد یابید ؛ آنان که این گونه اند همان کسانی هستند که رشد یافته و رشید می باشند.
بنابراین روشن شد که رشد و رشید در آموزه های قرآنی ارتباط تنگاتنگی با حوزه های علم و عمل در ابعاد فردی و اجتماعی دارد. از این که ایمان آورده و در بینش و نگرش راه اعتدال و مستقیم را طی کند و فسق و فجور نورزد و گناه نکند و در حوزه عمل اجتماعی وسیاسی نیز عصیان نکرده و به فرمان های صاحبان امر گوش داده و فرمان برد.
86/6/15::: 11:22 ص
نظر()
  
نفس در واژه شناسی ارتباط تنگاتنگی با دم دارد. در کاربردهای تازی از همین واژه نفس است که تنفس به معنای نفس کشیدن به کار رفته است. به نظر می رسد که شناخت نفس به جهات مختلف و متعددی ضروری باشد؛ زیرا شناخت نفس به معنای شناخت خویشتن خویش است و انسان برای این تعامل سازنده ای با خود داشته باشد و بتواند از ظرفیت و امکانات و محدودیت های اندیشه ای و عملی خویش آگاه شود می بایست نخست خود را بشناسد. این نگرش هر چند بسیار محدودساز می نماید ولی حتی اگر انسان به جهان فرامادی و یا خدا و آخرت باور نداشته باشد، برای زندگی در این دنیا نیازمند آن است که خود را بشناسد و بر پایه ظرفیت ها و محدودیت ها اهداف خود را برای زندگی سعادت مند در دنیا سامان دهی نماید. به این معنا که اگر حتی سعادت را به معنای برخوردار بیش تر از دنیا و زندگی مادی آن بدانیم، شخص می بایست با توجه به نیازهای خویش اهداف را سامان دهی و بر پایه ظرفیت ها و محدودیت ها آن را مقصد و مقصود خود قرار دهد.
هر شخصی هنگامی که ابزاری جدید می خرد می کوشد تا از امکانات و ظرفیت ها و محدودیت های آن آگاه شود تا بهتر از آن بهره گیرد. از این رو شناخت نفس برای زندگی سعادت مند دنیوی و دست یابی به آن امری لازم است.
افزون بر این مطلب خدا پرستان و اهل رستاخیز و قیامت، شناخت نفس را شناخت آفریدگار و پروردگار خویش بر می شمارند؛ زیرا هنگامی که انسان به پیرامون و خود می نگرد، موجودی برتر از خود را نمی یابد. از این رو شناخت خود را راهی به سوی شناخت آفریده خویش می یابد.
از سوی دیگر نفس انسانی به عنوان بخشی از وجود انسان است که می توان گفت بخش اصلی انسان می باشد. شناخت این بخش اصلی به انسان کمک می کند تا وی با آگاهی و دانش بیش تری با خود و امکانات و محدودیت هایش مواجه شود.
نکته مهم دیگری که ما را وا می دارد تا در باره نفس تحقیق کنیم، مساله مدیریت نفس است که به نظر می رسد وجود انسانی را از درون مدیریت و کنترل می کند و وی را به هر سوی که می خواهد می کشاند. از این رو بسیار شنیده می شود که شخص نفس خویش را سرزنش می کند که وی را به سویی کشاند که مطلوب و مقصد وی نبوده و یا در بحران و چالشی افکند که نمی خواست وارد آن شود. به نظر می رسد که این گونه سرزنش ها، توجیه عمل کرد نامطلوب شخص است که می کوشد به هر گونه ای که شده از خود سلب مسئولیت نماید. آیا واقعا چنین است. به این معنا که القای معاذیر و بهانه تراشی از این دست درست است و یا راه گریزی است که برخی به خود باز گذاشته اند.
در این نوشتار کوشش می شود تا بر پایه آموزه های قرآنی شناخت اندکی با این مفهوم پیدا کنیم به ویژه که تاثیر مهم و شگرفی در زندگی بشر به جا می گذارد.
معانی نفس در آموزه های قرآنی
نفس در آموزه های قرآنی آفریده ای است که در انسان و کالبد بشری وی دمیده می شود و با روح و جان و روان و مفاهیم آن ها مرتبط می شود. طبرسى در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه (وما یخدعون الا إنفسهم؛ درباره معناى واژه نفس مى نویسد: واژه نفس سه معنا دارد: روح, تإکید, ذات و اصل چیزی (طبرسى, مجمع البیان, ج 1, ص 46) در صحاح اللغه دو معنا براى واژه نفس بیان شده است: یکى به معناى روح مانند این که گفته می شود: خرجت نفسه, یعنى: روحش خارج شد. و دیگرى به معناىخون مانند تعبیری فقهی که گفته می شود: نفس سائله که به معنای خون جهنده است( صحاح اللغه ذیل واژه نفس) این واژه در قرآن کاربردهای چندی دارد از جمله به معنای روح چنان که در آیه : الله یتوفی الانفس حین موتها (بقره آیه 42) به این .معنا به کار رفته است. معنای دوم آن همان ذات و شخص است که در عبارت : واتقوا یوما لاتجزی نفس عن نفسا شیئا(بقره آیه 48) به این معنا به کار رفته است. معنای سوم آن بخشی از وجود انسانی است که گرایش به غرایز و تمایلات نفسانی دارد. این معنا در آیه : ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا رحم ربی (یوسف آیه 53) به کار رفته است. معنای چهارم آن همان معنا بشر و انسان را می رساند که در آیه : یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده (نساء آیه 1) به کار رفته و به ظاهر مراد از آن حضرت آدم (ع)است. معنای پنجمی که قرآن نفس را در آن به کار برده است قلب و باطن شخص است که در آیه 25 سوره اسراء به این معنا به کار برده است، چنان که می فرماید: ربکم اعلم بما فی نفوسکم.
با دقت در معانی و کاربردهای یاد شده و نظایر آن می توان گفت که واژه نفس در قرآن به معنا به کار رفته است.
معنای نخست به معنای گرایش های غریزی و تمایلات نفسانى است که اشاره به جنبه حیوانی و غرایز طبیعی نوع بشردارد. معنای دوم همان حقیقت انسان است که کاربردهای یاد شده غیر از کاربرد سوم را می توان با اندکی تسامح به آن معنا بازگرداند. بنابراین نفس در این کاربردها به وجود و حقیقت انسانی اشاره دارد.
در آیات قرآنی نفس انسانی آفریده و پدیده ای غیر از تن و جسم اوست که به حکم الهی در هنگام مرگ گرفته می شود و در حقیقت به معنای روح و جان انسان می باشد که می تواند از تن جدا شود و زیست نماید.(انعام آیه 93)
به نظر می رسد که نفس پدیده ای است که در یک فرآیند در تن دمیده می شود و انشا و خلقی دیگر است. شاید عناصر خاکی در زمانی این امکان را می یابند که به شکل دیگری تبدیل شوند و به نفخه الهی دگر دیسی ایجاد می شود. این روح که در انسان دمیده می شود در آغاز نمی تواند بدون تن زیست کند و نیازمند تن است. با او یا همو رشد و بالنده می شود و این استعداد را می یابد که بی تن زیست کند. نخست کرمی را می ماند که در دوره کمون خویش در میان خاک می لولد و سپس رشد و نمو می کند و در هنگام کمال خویش چون پروانه ای پر پرواز می یابد.
نفس در ذات و ماهیت خویش موجودی معتدل است؛ اما استعداد و ظرفیت آن را دارا می باشد که به اشکال مختلف تغییر شکل و ماهیت دهد. از این رو هنگامی که ما از اقسام نفس در قرآن سخن به میان می آوریم در حقیقت به شاکله هایی اشاره داریم که نفس به آن تغییر ماهیت می دهد..
اقسام نفس در آموزه های قرآنی
چنان که گفته شد، هنگامی که از اقسام نفس سخن گفته می شود، مراد بیان دگردیسی و تغییر ماهیت و شکلی است که نفس در بستر و فضایی به آن تبدیل و دگرگون می شود. این تغییرات و صورت یابی های جدید را به اقسام نفس تعبیر کرده اند. از این رو می توان نفس معتدل و مستوی را که خداوند در تن آدمی دمیده و یا آفریده و پدیدار کرده است را تحت تعلیم و تربیت به اشکال و اقسام چند تبدیل کرد. هر یک از این اشکال بیانگر ماهیت جدیدیابی نفس است.
بنابراین نخستین حالتی که برای نفس می توان تصور کرد، حالت اعتدال و استواست که قرآن درباره آن می فرماید: و نفس و ما سویها؛ سوگند به نفس و آن چیزی که او را در حالت استوا و اعتدال قرار داد (شمس آیه 7) این چیزی را که موجب استوا و اعتدال نفس است همان الهام تقوایی و الهام فجوری است که بر او وارد می شود( شمس آیه 8)
حالت دومی که قرآن برای نفس تصور می کند، حالت گرایش به فجور و تمایلات غریزی و افراط و زیاده روی در حوزه مشتهیات است که از آن به هوای نفسانی تعبیر می شود. در این حالت که قرآن از آن به نفس مسول یاد می کند، برای ترغیب و تشویق بشر به کارهای زشت و ناپسند اقدام به نیکو جلوه دادن بدی ها می کند. (یوسف آیه 18 و آیه 83 و طه آیه 96)
این همان حالتی است که می توان آن را به شکلی حالت سوم دانست که از آن به وسوسه گری نفس یاد می کنند. نفس مسوم و مسول می کوشد تا با تغییر در زاویه نگرش و بینش انسانی حقایق را باطل و باطل را حق جلوه دهد. زشتی ها و بدی ها را به شکل خوبی و زیبایی بنمایاند تا انسان فریفته شود؛ زیرا نفس انسانی که در حالت تسویه و اعتدال است خود به خود گرایش به زشتی ها و بدی ها نمی یابد؛ از این رو با فشار های درونی و بیرونی می بایست او را از اعتدال بیرون برد. وسوسه شیطانی و الهامات فجوری موجب می شود که نفس اندک اندک در دام افتد و حقایق را باطل یابد. دشمن برای رسیدن به مقصد خویش می بایست با روکشی از حقایق باطل را به انسان تحمیل کند. این گونه است که نخست به تسویل می پردازد و سپس وی را وسوسه می کند که کار خوب و زیبایی است.(ق آیه 16)
حالت دیگری که قرآن برای نفس تصویر و ترسیم می کند، حالتی است که قرآن از آن به نفس اماره یاد می کند. در این حالت که فرد گرفتار شهوات شده و دیگر باطل برای او جلوه گری می کند و در دام وسوسه هاست دیگر نفس حتی می تواند به صراحت و روشنی بدی ها را به او فرمان دهد و نیازی نمی بیند تا به صورتی زیبا و حق، بدی ها و زشتی ها را جلوه و جلا دهد.(یوسف آیه 53)
این ها دو حالت و یا سه حالت شری است که نفس انسانی آدمی را گرفتار می کند. در برابر این دو حالت قرآن دو حالت دیگر را تصویر و ترسیم می کند.
حالت چهارم آن است که نفس معتدل هر گاه با الهامات فجوری مواجه شد و کاری زشت انجام دهد و یا متمایل به آن شود با نفس لوامه و وجدان بیدار وی را سرزنش می کند تا گرایش به زشتی و یا عمل به آن پیدا نکند.(قیامت آیه 2)
حالت پنجمی که برای نفس قرآن بیان می کند حالتی است که نفس با گرایش شدید به تقوا و الهامات تقوایی و با بهره گیری از نفس لوامه و وجدان بیدار و سرزنش گر خویش به نفسی دست می یابد که از آ« به نفس مطئمن و آرامش و ثابت یاد می شود. ( بقره آیه 265 و فجر آیه 27)
در تصویر قرآنی دو حالت نفس اماره و نفس مطئمنه که در برابر هم قرار دارند، به نوعی از ثبات و استقرار برخوردار می باشند و در حقیقت انسان شاکله و ماهیت وجودی خود را شکل داد و قالب بندی کرده است. از این رو دو حالتی است که می توان گفت که دیگر کم تر می توان این حالت ها را که به مقام تبدیل شده اند از میان برداشت. نفس در حالت اطمینان از ثبات در راه حق و در حالت اماره از ثبات در باطل و فجور قرار می گیرد که کم تر امکان تغییر شکل و ماهیت برای او فراهم است. این گونه است که تنها راه نجات شخص گرفتار در نفس اماره رحمت خداوندی است و گرنه هرگز از این حالت بیرون نخواهد آمد. در حقیقت معجزه ای می بایست تا شاکله وجودی او را دگرگونه سازد که آن به استغفار و توبه بسیار و تمسک به اهل بیت (ع) و شفاعت و توسل به رسول و اهل بیت (ع) است.(یوسف آیه 53)
این ها حالاتی است که قرآن برای نفس بر می شمارد که شناخت هر یک از حالات و آثار آن می تواند ما را در مسیر زندگی خویش یاری رساند.
  

 

مسجد جمکرانهر مسافری دوست دارد که به آشیانه و کاشانه خویش باز گردد. عشق به بازگشت است که انگیزه حرکت و تحرک هر دور از وطنی است تا به میهن خویش باز گردد. برخی از خانه ها و کاشانه ها خاص کس و شخصی است و برخی دیگر از یک وجه عمومی برخوردار می باشند و اختصاص به شخص و یا گروهی نداشته و همگان به گونه ای در آن شریک هستند. همگان احساس می کنند که آن جا از آن آنان است. احساس غربت نمی کنند و گاه حتی از خانه و آشیانه شخصی خویش بیش تر احساس تعلق به آن می کنند.

در روایت است که مکه خانه خداست و مدینه کاشانه پیامبر(ص) و کوفه شهر علی(ع) است. اما در این میان شهری است که کاشانه و آشیانه اهل بیت (ع) است. قم در روایات، عش اهل بیت (ع) و خانه و آشیانه ای آنان شمرده شده است؛ از این رو هر کسی که احساس تعلقی به اهل بیت (ع) می کند، خود را در این شهر غریب احساس نمی کند و بر این باور است که در شهر خویش است. هر غریبی در هر شهری احساس غربت می کند اگر چه سال ها در آن روزگار گذارنده و با همه اشخاص و کوچه ها و پس کوچه هایش انس گرفته باشد با این همه احساس این بیگانگی و دور از وطن بودن در او هست. اما در شهر قم هر مسافر و رهگذری گمان می کند که در وطن مالوف خویش است و با کوی و برزنش انس و خوی دیرینه دارد.

شهر قم با اهل بیت (ع) و عشق و محبت ایشان آغشته و آمیخته شده است. در رگ هایش محبت در جریان است و در رود خشک و بی آبش عشق کوثر روان است. امروز همانند هر روز دیگر به این شهر که آشیانه و کاشانه همه دوست داران اهل بیت عصمت و طهارت است سر زدن به معنای رفتن به آغوش مادری است که دلواپس فرزند است. در این روزها به ویژه که با نام و یاد منجی بشریت آمیخته است رفتن به این خاک و بوم بازگشت به خویشتن خویش است. روزهای سال، گذشته و ما از خانه دور افتاده ایم . اکنون آهنگ رحیل و کوچ به گوش می رسد و کاروان در کاروان به مقصد و مقصود عشق کجاوه بسته اند. از هر کوی و برزن و هر گوشه ایران صدای الرحیل برخاسته است. هر عاشق مهدی و مهدویت آماده شده است تا خود را به خانه و کاشانه اهل بیت(ع) برساند و در آن دمی آرام گیرد و برای سالی و یا سالیانی دیگر توشه راه سیر و سلوک برگیرد.

همه با عشق اهل بیت (ع) این دردانه و یادگار آن خاندان هر وسیله ای  را یافته به سوی آشیانه آنان که کاشانه ایشان نیز است پرواز می کنند.

وقتی از کویر می گذری می توان گلدسته های طلایی را بنگری که در آسمان می درخشد. دست هایش در دو سو به آسمان دراز است و برای مردمانی که به نیازی به سویش شتافته اند دست به نیایش بر داشته است. این دست ها همواره بلند است و در آن حضرت(س) چشم به آسمان دارد. این را وقتی از بلندی های مشرف به ورودی قم به نگاه کردم دیدم. آن جا در عوارضی آزاد راه قم تهران می توان دید که چگونه آن کریمه اهل بیت عصمت و طهارت (س) دست هایش را به آسمان بلند کرده است و نیاز نیازمندان را به پیشگاه ایزدی عرضه می دارد. سر طلایی اش مرا به یاد ستاره ای فرو افتاده از آسمان عشق الهی می اندازد. ستاره ای که می بایست در میان کروبیان به تهجد و عبادت می پرداخت اکنون در میان خاکیان آمده است تا دستگیره ایشان باشد. این حبل و ریسمان الهی است که به عشق انسان خاکی را به خدای آسمانی پیوند زده است. گاه گمانم می شود که خسته از این همه دوری است و می کوشد تا عرش الهی پرواز کند ولی با این همه دلواپس و دل تنگ این خاکیان است. این گونه است که این گوهر فریده دهر در میان کویر نشسته است تا هر تشنه خاکی را به آب کوثر هدایت خویش سیراب سازد.

هدف ما جمکران بود. با این همه گفتم دور از انصاف باشد که سری به این بانوی دو عالم نزنیم. هر چه باشد قم به نام او مزین است و این بانو یادگار مظلومیت فاطمه دخت گرامی پیامبر بزرگوار است. در روایت است که هر کس در جست و جوی قبر غریب فاطمه (س) است به قم برود و به یاد او آن قبر را زیارت کند. دیدار با این خانم همانند آن است که چشم در چشم فاطمه (س) دخت پیامبر(ص) کنی.

از همان جا به عشق این بانو حرکت کردم. خورشید بر گنبد زرین می درخشید و بازتاب نور زرین آن گنبد دور آسمان در این گنبد روحانی خدایی است که چشم را خیره می سازد. اکنون خورشید گنبد حضرت فاطمه معصومه(س) را برای وداعی دوباره می بوسد. زمان خداحافظی فرارسیده است و خورشید آهسته دست بوسی می کند و به آرامی دل به دیدار فردا کوچ می کند. شگفت آن که نخستین انوار خویش را هر روزه بر آن گنبد زرین خدایی می افکند و هر شب به عشق دیداری دوباره گونه های سرخش را می بوسد و می رود تا روزی دیگر.

دمی در کنارش می نشینم و عرض ادبی و نماز و نیازی می کنم. جمعیت هجوم آورده اند. فکرکنم امشب برای قمی ها جایی نباشد. دوستداران اهل بیت به خانه خویش آمده اند و چنان خوشحال و خندان هستند و سر از پا نمی نشناسند که نگو و نپرس. هر کس با عمه خویش سخن ها و داستان ها و حکایت ها و خواهش ها دارند. دست در دست و یا سر در آغوش او می افکنند. آن بانو با کرامت به سخن ها و درد دل ها و دلواپس هایی همه گوش دل می سپارد. هر کسی را وعده ای می دهد و یا امیدی در دل می افکند. بی گمان هیچ کس از این در دست خالی بازنگشته است. مگر می شود که کسی در خانه خویش چیزی نیابد و یا از عمه خویش چیزی نگیرد؟ عمه ای که بزرگوارانه آن جا نشسته و دل به همگان سپرده تا با ایشان باشد و نیازشان را روا سازد. امروز بار عام داده است و همگان از دوست و دشمن به این بارگاه شتافته اند و دست پر باز می گردند.

برای نماز مغرب به شبستان بزرگ امام خمینی (ره ) می رویم. دوست می داریم که در پس امام زمان(عج) نماز بخوانیم. می گویند پیش از آن که ستارگان در آیند امام نمازش را خوانده است. با طلوع ستاره ای امام (عج) به نماز می ایستد و با پیش از آن که آن جام زرین آسمان همگی رشته های زرین خویش را بر گیرد و شب را مهمان زمینیان کند غفلیه اش را نیز می خواند.

با انبوه نماز گزاران به یاد مهدی(عج) و به امامت وی به شاگردی از این مکتب اقتدا می کنیم و در ظاهر او را پیش نماز خویش قرار می دهیم و در باطن مهدی(عج) را به پیشوایی فرا می خوانیم. نماز که تمام می شود. با بانو دو عالم خداحافظی می کنیم. آخر مقصد  و مقصود دیگری نیز داریم.

شهر قم به دو نام آمیخته است. نام های بلند و جاودانه ای که عشق همه عاشقان و محبوب همه دل هاست. نام بزرگواری دیگری که این شهر به آن سربلند است نام حضرت مهدی (عج ) است. قم را حضرت معصومه ای(ص) است و جمکرانی که به نام مهدی (عج) پا برجاست. این نام ها چون شهر قم ابدی و ازلی است. می گویند در علم جغرافیا که قم نخستین خاکی است که از زیر آب های دوران های گذشته بیرون آمده است. قطعه ای یک دست و تخت که هیچ گسلی ندارد و یک پارچه از آب در آمد. شیطان به این خاک طمعه کرد و خواست در آن جا ساکن شود. اما ندایی آسمانی او را از جایگاه ساختن در آن سرزمین باز داشت و به او ندا داد: یا ابلیس قم ! ای شیطان رانده شده در این خاک مشین و از آن جا برخیز که این نه آشیانه و کاشانه تو بلکه آشیانه و کاشانه اهل بیت (ع) از فرزندان آدم است.

ابلیس از این سرزمین رانده شد و جایی برای او نیست. این گونه است که دربی از درهای بهشتی به قم باز شد و عشق به اهل بیت (ع) دری به سوی بهشت گشت. محبت و عشق به اهل بیت(ع) و مهدی(عج) با این خاک آغشته است. هر گوشه از خاکش را بر گیری از آن سلامت دنیوی و اخروی می یابی . خاکش را می توان توتیای چشم ظاهر و باطن کرد. از این رو خاکش را تبرکی است و برکتی و مردگان در این خاک خفته را عذاب قبری نیست. هر کس به عذاب قبر دچار شود در این خاک عذاب قبر از او برداشته شود؛ زیرا خاکش را با عشق و محبت اهل بیت(ع) آمیخته و عجین کرده اند و این خاک به حرمت اهل بیت(ع) کسی را نمی آزارد؛ زیرا اهل بیت (ع) همه محبت و عشق هستند و بس و خداوند ایشان را به عشق به همگان ستوده است. آنانی که از خود می گذرند و به عشق الهی و وجه اللهی حتی به دشمنی که در جنگ به قصد کشتن و قتل ایشان آمده است و اکنون در بند و اسیر ایشان است رحم می کنند  و از غذای خویش به ایشان می دهند و خود گرسنه سر به بالین می گذارند.(سوره انسان)

به سوی جمکران می رویم. جمکران را خاکی است شگفت و بزرگی است که قابل توصیف نیست. تو گویی بخشی از کویر است بی هیچ تمایزی . اما نمی دانم که میان کویر و عشق و محبت چه پیوندی است که در کویر قم و این بیابان های تشنه از آب، عشق و محبت در آن موج می زند. خاکش را بی گمان با عشق آمیخته است. من این را از چشم های دو میلیون زوار از پیر و کهن و برنا و جوان ، زن و مرد می خوانم.

از شهر معصومه تا جمکران مهدی اتوبوس هاست که همگان را به این جمع فرا می خواند. از هفت مسیر تا هشت بهشت راه است. اگر دوزخ را هفت در است بهشت را یک در افزون است. این هشتمین را خدا به عشق و محبت اهل بیت (ع) آفریده است. از این رو درب هشتم از دل باز می شود. ان للحسین فی قلوب المومنین لمحبه لاتبرد ابدا؛ برای حسین عزیز در دل های مومنان محبتی است که هر گز سرد نمی شود. محبت را گرما و سوزی است که در جان است . از این رو محبت را از مقوله گرمایی و کیفی دانسته اند که با آب وصال سرد و خنک می شود ولی عشق حسینی و محبت اهل بیت (ع) گرما و سوزی دارد که حتی با وصال نیز به سردی نگراید و همواره پا برجاست. حتی وصال این عشق و محبت را فروزان تر می سازد و گرمایش را دوچندان می سازد.

همه ما می خواهیم از این در هشتمین بهشت وارد شویم. هنگامی که سواری یکی از این اتوبوس ها  می شویم دیگر جایی برای نشستن بلکه حرکت و جنب خوردن نیست. به هر زحمتی است خود را سرپا نگه می داریم. عشق و محبت ایشان همگان را به وجد آورده است و از هر گوشه ای زمزمه های عشق به گوش می رسد. یکی در دل صلوات می فرستد و آن دیگری با صاحبش زمزمه نیاز دارد و آن سومی اسیر دوری اوست. نیایش برای فرج و رهایی انسان به شکل فرج امام (عج) خود نمایی می کند. آن یکی تنها می داند که عزیز فاطمه و یوسف علی در چاه کنعان و یا در مصر غربت است. این می داند که هست و چون خورشیدی در پس ابر به همگان نور می رساند و جان می فشاند و ایشان را از شر و بدی نگه می دارد. آن دیگری می داند که هست و این جا با اوست و در همه عالم مانند نور خورشید می تابد و هر رشته ای از رشته های وجودش به یکی مدد می رساند. آن دیگری در این جا می جوید و آن دیگری در مکه . یکی امید امروز دارد و آن دیگری امید فرداهای دور و هر چند که خودش چهره به چهره او نکند که می داند او چهره در چهره اش دارد وگرنه او کجا و عشق مهدوی و اهل بیت (ع) کجا؟

یکی از آفریقا آمده و آن دیگری از چین و آن سومی از عراق . من حتی مردی را دیدیم که از واشگتن و نیویورک آمده بود. هازن را به عشق حسین گره زده بود و لنگان با عشق مسیح خود را به عشق مهدی(عج ) رسانده بود و شگفت آن که او مهدی (عج) بارها و بارها در همه جا دیده بود. نه تنها در جمکران یا در مکه بلکه در نیویورک و در قلب آن کاخ سیاه که به فریب و رنگ سپیدش کرده بودند.

دختر بچه ای در ته اتوبوس زمزمه فرج داشت و زنان دیگر نیز همراه او شدند. او کاروان زنان را رهبری یم کرد. با عشق و سوز می خواند و زنان را به گریه می انداخت. هر کسی شوری داشت و هر سری نیازی را می جست.

راه یک ربع را بیش از دو ساعت با ماشین پیمودن و آن هم ایستاده تنها به عشق ممکن شود. مردمان در پیاده روها می رفتند با عشق می دویدند و پا برهنه دل می سپردند. راه بس طولانی به زمزمه  و زمزم عشق مهدی (عج) کوتاه می شد.

گروهی بزرگ گویی چند ساعت مانده به غروب به عشق مهدی از حریم حرم اهل بیت (ع) پای برهنه و پای پیاده سیر و سلوک می کردند تا خود را به حکم افضل الاعمال احمزها به سختی عشق را دریابند که هر چه سخت تر در مقصد شیرین تر و گواراتر است. بسیار شده است که راهی بس طولانی و سختی را پیموده ام و در هنگام رفتن خستگی مرا می آزرد ولی هنگامی که اکنون آن را به خاطره می آورم یاد شیرین آن جانم را به وجد می آورد. اینان این پابرهنگان خاکی پا در افلاک می نهند با این گام های کوتاه و بس دراز خویش . این زمزمه پسرم را به وجد می آورد و می خواهد از اتوبوس پیدا شود. زنان و کودکان و مردانی که پا برهنه در میان خاک گام به عشق بر می دارند و به محبت مهدوی(عج) راه دل می سپارند. گویی هر گام که بر می دارند در آسمان است هر چند که در میان خاک است که چشم را می آزارد و تن را معذب می دارد و گلو را می خارد.

پیاده می شویم همانند این ایشان در رود عشق به جریان می افتیم. از هر کجا آب و نان و غذا و شیرین است که تعارف می کنند. آن اندازه است که آدمی را به شگفت می دارد. باور کن سیرم . دیگر جایی ندارم. این را من و بردارم می گوییم . اما اصرار و پافشاری کودکان و نوجوانانی که به عشق ایستگاه های صلواتی را بنا نهاده اند را نمی توان نادیده گرفت . می نوشیم و می خوریم به عشق و سلامتی مهدی(ع) باشد که همیشه آن وجود بی مثال شاد و سلامت باشد.

جمکران را دیگر نمی توان شناخت. اگر در عظمت و بزرگی این قطعه از خاک تنها به ساختمان وبناهایش بسنده کنیم جز مسجدی بر آمده در کویر نیست ولی عظمت آن در مردمان بزرگ و عاشقی است که این جا به عشق دیدار و شادباش گرد آمده اند. بیش از دو میلیون نفر که هم چون پروانه ها به خانه  و کاشانه خویش کوچ کرده و یا بازگشته اند. بازگشت به خویشتن خویش را می توان در این کویر یافت. ناظر بیرونی جز کویر و مسجدی نمی بیند که میلیون ها دیوانه را پروانه وار دور خویش گرد آورده است ولی عاشقان را حالی دیگر است. آنان را نه انبوه خاک برخاسته از زمین می آزارد و نه نگاه های شگفت دشمنان. پروانه وار به نماز عشق می ایستند. می کوشیم به هر جان کندنی است خود را به مسجد برسانیم . مسجدی که به حکم ولی عصر (عج) به حسن بن مثله فرمان داد تا به عشق مهدی(عج) ساخته شود و یادگاری باشد برای آنانی که می خواهند در عصر غیب کبرا به دیدار او برسند. این مسجد را حسن بن مثله در عصر و دوره غیبت صغرای آن  حضرت ساخت. زمانی که هر از گاهی عاشقان او به طور مستقیم با او دیدار داشتند و یا از راه نواب اربعه به خدمت ایشان می رسیدند. آن گاه شیخ صدوق که خود به دعای آن حضرت به دنیا آمد و شیخ علی بن بابویه را به قدوم خود و اهل بیت عصمت را به علم و دانش خویش سربلند کرد بازسازی می شود. این مسجد را اگر نامی جز عشق مهدی نباشد همین بس کفایت کند که مردمان را به وحدت مهدوی می رساند. اگر خانه خدا مرکز توجه عالم به خداست و این مسجد جمکران را تنها همین یاد آور بودن آن امام همام بسنده است.

نمازی چون دیگران خواندیم و پای پیاده مسیری بس طولانی را باز گشتیم و این تنها به عشق بازگشتی دوباره بود که از آن مسجد جدا شدیم.

دلواپسم اما این دلواپسی من از تنهایی امت است و غربت امامی که در غیبت است. میلیون ها عاشق را چه شد که امامی غریب دارند. اگر ما منتظران واقعی اوییم کاری کنیم که آن حضرت از غربت غیبت به در آید و چشمان دل های عاشقان به جمالی بیافتد که همواره دلواپس مومنان و عاشقان خویش است. این دلواپسی من برخاسته از دلواپسی امامی است که در پس پرده غیب است. باز می گردم اما به کجا؟

به خانه و کاشانه ایی که از آن همگان است. قم شهر اهل بیت و کاشانه ای همه عاشقان ایشان. این گونه است که پروازی را امسال آغاز کردم و می کوشم تا سال دیگر دوباره در کنار این کاشانه بچرخم و کبوتر چاهی این  حرم باشم تا سالی دیگر دوباره بر آشیانه ایشان فرود آییم.

به امید آن دیدار و آن هم نشینی در آشیانه عش ال الله .

 

http://www.samamos.ir/Link/Safar%20Name/S7.htm


  
   1   2      >