زیبایی مهتاب از آن روست که در آسمان تیره شب می درخشد. بی گمان چهره سپید در میان چادر این گونه است. شاید اگر خواهر چهره اش روشن و سپید است می بایست خود را پوشیده تر دارد به ویژه آن که در روی در ورودی مقابل کسانی بایستد که وارد نمایشگاه می شوند و می خواهد به بی حجاب ها تذکر دهد. به نظر می رسد که رعایت حجاب برای آن است که کسی به گناه نیافتد ولی این عمل خلاف مطلوب و مقصود بود.
چون بخش حجاب و مساله اش مربوط به عفت و امنیت عمومی جامعه است همه این اندازه سر بسته نوشتم . به هر حال عفت در کلام لازمه این بخش و این گونه مسایل است.
پارسی زدگی
این پارسی زدگی زمانی برای مبارزه با عرب زدگی عصر اموی بود. این گونه شد که نهضت های مختلفی پدید آمد. اما در این سال های اخیر این نهضت پارسی زدگی خود مصیبتی شده است. همه چیز را می خواهند پارسی باشد و آن هم از نوع اصیلش حتی اگر کسی نفهمد. بی چاره مردمی که می خواهند ترجمه قرآن تهیه کنند گاه با واژه های رو به رو می شوند که نیازمند فرهنگ دهخداست . این واژه سازی هم هنری است. یکی از دوستان آذری می گفت این آقای حداد با آن فرهنگستانش هر وقت می خواهد واژه جدیدی بسازد می رود سراغ لهجه گیلکی که باقیمانده دوره اشکانی و پارتی است.
آقایان مترجمان قرآن به گونه ای عمل می کنند که مردم عادی نمی توانند با معنای قرآن ارتباط برقرار کنند. هر وقت مردم می پرسند کدام ترجمه؟ می گویم : ادبی و هنری می خواهی یا ترجمه سلیس و همین روزنامه ای و معمولی ؟
برخی دیگر که می آیند و می گویند قرآن بی متن عربی می خواهیم . این دیگر خودش حکایتی است. مگر نه این است که تلاوت قرآن و خواندن آن دارای ثواب است؟ خوب قرآنی بخر که هم متن باشد و هم ترجمه سلیس و روان . دیگر این هم پز پارسی گرایی نمی خواهد.
یکی در وبلاگ نوشته بود که شب دعای جوشن را می خواندم خسته شدم و خوابم برد. رفتم فارسی خواندم حال کردم . آخر این جوشن که تنها اسم است و اسم همانی هاست که روی ایرانی هم گذاشته شده است و ما هر روز می گویم : حمید ، مهدی ، رحیم و کریم و ...
ترجمه اش اگر برای تدبر باشد برو بعد از دعا بشین در این اسما و نام ها فکر کن . تو اگر می خواهی در آیات قرآن تدبر کنی ، آیه ای را به عربی بخوان و بعد فارسی اش را تا تدبر کنی . این هر دوانه است هم تدبر است و هم ثواب.
خبرنگار سوژه
همه سوژه خبری می شوند و این بار می خواهم خود خبرنگاران را سوژه کنم . بی چاره ها هر چه می دوند تا دو کلمه خبر تهیه کنند. این ملازمان دربار هم که نمی گذارند. بگذریم که همیشه باید آهسته بروند و آهسته بیایند که سردبیر ناراحت نشود و نان ایشان بریده نشود. همه را باید راضی نگه دارند. اگر بخواهد همه را راضی نگه دارند که دیگر نمی توانند از حقیقت بنویسند. اگر هم بنویسند می بایست دور نان و حتی زندگی را قلم بکشند.
هر فحش و ناسزایی را تحمل می کنند و باید پاسخ گوی خرد و درشت باشند. این هم شد حرفه که برای خودشان دست و پا کردند. یک لقمه نان چه خواری و خفت ها که به دنبال ندارد.
شوهر می خواهم!
بخش پرسش و پاسخ های قرآنی این روزها مملو است از حاجت مندان به پیشگاه قرآن . هر کسی که از هر جا رانده شده و حتی روان پزشکان جوابشان کرده اند آمده اند مصلی در قرآن دنبال درمان می گردند. دخترهای چندی آمده اند که از مدارک عالی برخوردارند ولی در مسایل دقیق اعتقادی شبهه داشتند. عجب شبهات ریشه ای !
یکی می گفت مرا اقناع می کنی که خدا عادل است؟ گفتم من که کاری نیستم خود خدا هم بیاید و بگوید من عادل هستم و این همه نشانه هایش تو که قانع نمی شوی .
گفت: چرا ؟ گفتم آخر این پرسش از جایی دیگر ریشه دارد. شوهر کرده ای ؟ در عشق شکست خورده ای ؟ یا پدر و مادرت طلاق گرفته اند و یا شهریه دانشگاه آزاد نداری ؟ کدام بی عدالتی را از مردم دیده ای که این گونه به خدا پرخاش می کنی ؟
گفت : 35 سال دارم و هنوز شوهر نکرده ام . دکتر رفتم و جوابم دادند و در حال افسردگی شدید هستم . یکی از دکتر ها دیشب گفت برو مصلی روحانیون مشاور هستند و می توانند به تو کمک کنند.
گفتم : من که مشاور نیستم ولی دمی صبر کن تا بیایند.
وقتی دوستانمان آمدند رفت تا مشاوره بگیرد و ظاهرا برای دوستمان خیلی آبغوره گرفته بود که از درد بی عدالتی اش، از بی شوهری است.
سردم است.
من از سال های سرد و سکوت
سردم است.
من از سال های فراموشی ، خاموشی،
از سال های بهت زده تنهایی،
سردم است.
دیگر کدام پونه بهانه ی بهار خواهد شد؟
کدام فصل ، فصل ترانه خواهد شد.
کدام حسرت بی تدبیر پیوند خواهد زد،
سنگ های اندوهی را که
سکوت می شکند.
کدام فصل ترانه به قبله گاه رسولان سجده خواهد کرد؟
فصل درنگ نیست !
کو رویش دگر !
کو کوروش دگر!!
این بار تسامحی نخواهد بود
فصل درنگ نیست .
کدام شراب هفت ساله مرا گرم خواهد کرد؟
کدام فصل ترانه به قبله گاه رسولان سجده خواهد کرد؟
فریاد می زنم .
زنجیر برکنید !
فصل درنگ نیست .
من سنگ می زنم .
گریه می کنم.
کشته می شوم .
باشد که فصل من ،
فصل ترانه ها ،
فصل پریدن پروانه ها شود.
تقدیم به بچه های انتفاضه ( 22 ماه مبارک رمضان 1428 برابر با 12 مهر 1386 تهران مصلی امام خمینی )
علی عابد و سید مهدی محمد حسینی (سرو)
قرآن به یهود به دو عنوان متفاوت توجه داشته و رفتار و صفات ایشان را در حوزه های بینش و نگرش و کنش توصیف و تحلیل می کند. گاه از آنان به عنوان یهود یاد می کند و گاه دیگر به عنوان بنی اسرئیل سخن می گوید.
بنی اسرائیل ، مرکب از دو کلمه بنی ( به معنای فرزندان ) و اسرائیل ( یکی از نام های حضرت یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم علیهم السلام ) است. درباره علت این نامگذاری حضرت یعقوب (ع) برخی بر این باورند که این نام ترکیبی از اسرا به معنای عبد و ئیل به معنای خدا و الله است که در مجموع به معنای عبدالله است.(مجمع البیان ج 1 و 2 ص 206)
بنی اسرائیل در گزارش قرآن دوازده طائفه(سبط) و تیره بودند که هر کدام به یکی از فرزندان یعقوب (ع) منتهی می شدند.(همان ج 3 و 4 ص 754)
بنابراین مقصود از بنی اسرائیل در این جا تبیین اخلاق و صفات و ویژگی ها قوم و ملت است نه شریعتی از شرایع آسمانی؛ و هنگامی که از آنان به عنوان شریعت یاد می شود از واژه یهود استفاده می شود. بنابراین واژه و اصطلاح یهود اشاره به حوزه اعتقادی و بینشی دارد و از منظر دین و شریعت به آنان نگریسته می شود و واژه بنی اسرائیل ارتباط با مساله قومیت دارد و مباحث مرتبط به سنت های الهی جاری بر آنان نیز صدق می کند. قرآن گاه برای بیان این معنا از واژه قوم موسی نیز استفاده می کند تا به مسایل قومی و نژادی ایشان سخن گوید. بنابراین در این جا ما نیز به ویژگی ها آنان به عنوان یک نژاد و قوم اشاره می کنیم که روابط خونی و نژادی آنان را به هم وابسته و پیوند داده است.
قرآن برای بنی اسرائیل صفات و ویزگی ها چندی بر شمرده است که در اسرائیلی های امروز می توان یافت. از جمله مهم ترین این صفات می توان به استکبار () اشرافی گری (بقره آیه 246 و 247) بدعت گزاری (بقره آیه 79 و نیز آل عمران آیه 93 و 94) برتر طلبی (اسراء آیه 4 تا 7) بهانه جویی (بقره آیه 67 تا 71) تجاوزگری(بقره آیه 51 و 92) تحریف گری (بقره آیه 42 و 58 و 59) توطئه گری ( آل عمران آیه 49 تا 55 و اعراف آیه 142) جهل () حس گرایی (بقره آیه 55 و نساء آیه 153 و اعراف آیه 138 و 155) ذلت و خواری (بقره آیه 83 تا 85) زیان کاری() سفاهت (اعراف آیه 155) ظلم و ستم (بقره آیه 51 و 92) عصیان (بقره آیه 83 و 93) فراموش کاری و نیسان (مائده آیه 12 و 13) فسق (بقره آیه 59) قساوت قلب و سنگدلی (بقره ایه 74 و مائده آیه 13) کوردلی (مائده آیه 70 و 71) گمراهی () نژاد پرستی (بقره آیه 92 تا 94 و آل عمران آیه 75 و 23 و 24 بقره آیه 80) حسادت (بقره آیه 90) حق ستیزی(مائده آیه 70 و 71) اسراف گری (مائده آیه 32) فساد و افساد (اسراء آیه 4 و اعراف آیه 142) التقاط گرایی (بقره آیه 40 تا 42) تنوع طلبی و دنیا خواهی (بقره آیه 61 و قصص آیات 76 تا 79) شخصیت گرایی (طه آیه 91) پیمان شکنی (بقره آیه 83 ) گستاخی (بقره آیه 93) توقع و درخواست بی جا(بقره آیه 108) آواره سازی هم کیشان (بقره آیه 84) و هواپرستی و مواردی دیگر از ویژگی های رفتار و شخصیتی ایشان اشاره کرد.
حتی در نظر غیرمتدینان پیامبران روشنفکران و مصلحان زمان خود بودند. این نقشی است که هیچ یک از دوست و دشمن آن را انکار نمیکند. آنان در جامعه خود تحول و دگرگونی پدید آوردند و انقلابیون زمان و زمانه خود بودند. آثار وجودی ایشان از مرزهای جغرافیایی و فیزیک نیز بیرون زد و در فراجغرافیایی مکانی و زمانی قرار گرفتند و در نظر برخی به اسطوره و افسانه پیوستند به طوری که وجود انسانی آنان در هالههایی از تقدس و پاکی فرازمینی نهان شد.
چرا چنین شد؟ برای دستیابی به پاسخی درست و منطقی میتوان به شواهد و گزارشهای مختلف مراجعه کرد. در این گزارش ها نیز میتوان بر یک هنر ایشان تاکید ورزید. پیامبران هنر دلربایی داشتند. آنان در دل ها نفوذ میکردند و بر جانها حکومت. نقش ایشان نیز از همین رو جاویدان و پایدار بود. آنان بر خلاف شاهان و حاکمان دنیا بر دلها و جانها فرمانروایی میکردند و آثار این حکومت در تمام جهات وجودی افراد پیرو به خوبی هویدا شد. آثار این تحول به آن اندازه بود که فرد گرفتار جذبه ایشان چون مسحور شدگان با دل و جان همه فرمانهای ایشان را به دیده منت پذیرا میشدند.
کسانی را به عشق و محبت خود گرفتار میکردند که همه از آنان قطع امید کرده بودند. این هنری بود که ایشان داشتند. از بد و بدترین، بهترین انسانها را ساخته و به جامعه انسانی تحویل دادند. کسانی که خود رهبران گروههای اجتماعی چندی را به عهده گرفتند.
در روایت است که زن فاحشه ای به حضرت عیسی(ع) گفت: آیا من هم میتوانم توبه کنم؟
آن حضرت پاسخ داد: آری.
زن پرسید: اگر توبه کردم به خانه من میآیی؟
فرمود: آری.
همراهان و حواریون ایشان اعتراض کردند که این چه قولی است که دادهای؟
آن حضرت رو به ایشان کرد و فرمود: اگر چوپان باشید و گوسفندتان گم شود به دنبال آن نمیگردید و یا تنها از بقیه مواظبت میکنید که گم نشوند؟
گفتند: گوسفندان را در یک جای امن میگذاریم و به سراغ گمشده میرویم.
آن حضرت فرمود: من برای یافتن گمشدهها آمدهام.
از عوامل بقای مشروعیت سیاسی، پایبندی به ارزشها و اصولی است که نظام بر پایه آن مشروعیت یافته است. در حقیقت عدم پایبندی به عوامل مشروعیت، نظام را با مساله مهم دیگری به نام بحران مشروعیت رو به رو میسازد.
از این رو، نظام سیاسی اگر نتواند بر اصول و ارزشهایی که نظام سیاسی بر پایه آن شکل گرفته و از حمایت و مشارکت مردمی برخودار گشته، خود را در معرض خطر و نابودی قرار داده است. به این معنا که نظام با پشت کردن به اصولی چون پایبندی به ارزشها و اصول، رضایت و مقبولیت، مشروعیت سیاسی خود را از دست میدهد.
فقدان مشروعیت سیاسی به معنای جواز شورش، انقلاب و هر گونه مقاومت و مخالف از نوع مدنی و غیر مدنی آن خواهد بود. در این مرحله اگر دستگاههای نظارتی قانونی نتوانند به مسئولیت خود عمل کنند، مردم خود به طور مستقیم میتوانند بر نظام سیاسی خروج نمایند.
در نهضت حسینی ما با این شیوه و روش اخیر مواجه میشویم. آن حضرت (ع) به دنبال عدم پایبندی نظام سیاسی حاکم کوشید تا از ابزارهای قانونی مستقیم برای بازگشت سیاسی امور به مجاری اصلی آن بهره گیرد، ولی عدم توانایی و کم ظرفیتی نهادهای قانونی، وی را بر آن داشت تا از ابزار قانونی دیگر به نام خروج ضد نظام سیاسی نامشروع سیاسی ( به جهت عدم پایبندی به ارزشها و اصولی که عامل ایجاد مشروعیت سیاسی نظام بود) بهره جوید. آن حضرت خود را خارجی مینامد تا بیان کند که این حرکت نظامی، سیاسی عملی کاملا قانونی برای دگرگونی نظامی است که خود را نامشروع ساخته و در بحران مشروعیت قرار داده است. بنابراین توصیف قیام آن حضرت به خروج و فرد وی به نام خارجی عنوانی درست و به جایی است. ریشه این جواز خروج را باید در اصول مهم دوگانه امر به معروف و نهی از منکر جست. برای این دو اصل ابعاد و جهات متعددی است که یکی از مهمترین آن بعد نظارتی نسبت به نظام سیاسی حاکم بر جامعه است. نظارت به معنای کنترل دقیق حاکم و حکومت در راستای وظایف قانونی است که یکی از مهمترین وظایف آن، تعهد به اصول و ارزشها موجد حاکمیت و نظام است. در صورت عدم پای بندی به این اصول حاکم به خودی خود منعزل و حکومت نیز مشروعیت سیاسی خود را از دست میدهد. در پی فقدان مشروعیت حاکم و حکومت، اگر حاکم به طور مسالمتآمیز کنارگیری کرد، مردم بر پایه اصول پذیرفته شده و قانونی فردی دیگر را به عنوان حاکم قرار میدهند وگرنه با استفاده از روشهای خشونتآمیز ( و قانونی نسبت به ایشان) ضد نظام خروج کرده و آن را ساقط میکنند.
قرآن بقای مشروعیت سیاسی نظام را پای بندی و عمل به اصول و ارزشها میداند و بدون کمترین تساهل و تسامح نظام را نامشروع بر میشمارد. حاکم اسلامیدر صورتی مشروعیت دارد که چارچوب قانون شرعی (اصول ارزشی نظام) حرکت کند. این مشروعیت سیاسی با مشروعیت دینی در هم آمیخته شده است. بنابراین مرزهای مشروعیت سیاسی حکومت اسلامی را باید پایبندی به اصول ارزشی اسلام افزون بر کار آمدی و... دانست. (کارآمدی مساله دیگری است که درباره آن بحث خواهد شد) حکومیاسلامیاز آن جایی که بر پایه قانون شریعت و اصول و ارزشهای اسلام شکل میگیرد با مخالفت و تعطیل هر یک از آن قوانین و اصول دچار بحران مشروعیت سیاسی شده و نامشروع تلقی میگردد. حکومت اسلامیحق تشریع نداشته و تنها در جارچوب قوانین الهی حق تقنین و تیین سیاستها و خط مشی را دارا میباشد. در منطقه الفراغ نیز با توجه به اصول و ارزشها به قانونگذاری اقدام میکند و در صورت تشکیک و تردید میبایست از هر گونه اقدامی خودداری ورزد تا حکم آن از سوی خدا و رسول(ص) و راسخان علم بیان گردد. بنابراین حکومت اسلامیدر صورت عبور از هر یک از خطوط قرمز دچار بحران مشروعیت سیاسی و فقدان مشروعیت میشود و بر امت اسلامیمبارزه قانونی و مخالفت و حتی شورش نسبت به آن به عنوان یک وظیفه افزرون بر حق واجب میشود. بنابراین خارجی بودن بر خلاف بغی (تجاوز از حدود شرعی و قانونی مشروع) عنوان منفی نیست بلکه خروج واجب شرعی است چنان که حضرت امام حسین (ع) خود را بدان میستاید و میگوید: انما خرجت لطلب اصلاح فی امه جدی. بنابراین خروج امام (ع) برای ایجاد اصلاحات در امت و نظام سیاسی حاکم بر امت بوده (نه در اصلاحات در ذات و ماهیت دین، چون این نوع اصلاحات خاص پیامبران است نه صاحبان امر و اولیای امور) و چنین خروج و اصلاحاتی پسندیده و ستوده بوده است.
دمکراسی و مردم سالاری به معنای پذیرش حکومت و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود است. مردم سالاری دو جنبه مهم دارد: یکی نگاهی اجتماعی به مسایل انسانی، دوم نگاهی تبعیض آمیز و عناد آمیز نسبت به حکومت و دولت.
این که گفته شد که نگاه اجتماعی دارد به این دلیل است که اصولا مردم سالاری به مساله قدرت ، دولت و حکومت توجه دارد و در حقیقت میکوشد تبیین و توصیه ای دقیق از تعامل دولت و ملت ارایه دهد. از این رو ، نگاه دمکراسی به دو اجتماع انسانی است. اجتماعی که قدرت را در اختیار دارد و اجتماعی که میکوشد تا قدرت را در اختیار گیرد و آن را تحدید کند و محدودیتهای را بر آن تحمیل نماید. به هر حال دو سوی آن را اجتماع تشکیل میدهد.
این نگاه ، در حقیقت نگاهی جامعه شناختی به مساله و ماهیت انسان است و تنها به این بعد از انسان یعنی به عنوان جمع توجه داشته و از جنبه روان شناسی و عاطفی انسان غافل است. یعنی بر خلاف لیبرالیسم که به جنبههای فردی توجه دارد آن را نادیده میگیرد.
جنبه دوم دمکراسی از آن حا ریشه میگیرد که نگاهی آرمانی به مساله انسان و اجتماع دارد. نظریه پردازان دمکراسی گمان میکنند که مردم (ملـت) یک جور میاندیشند، یک جور میخواهند و یک جور عمل میکنند حتی اگر بپذیریم اهداف مشترکی دارند. در حالی که چنین نیست. انسان این گونه که نظریه پردازان دمکراسی تصویر کرده اند نیستند حتی اگر فرض را بر اشتراک اهداف قرار دهیم در اعمال ، روشها و شیوههای رسیدن به اهداف دارای سلایق و علایق مختلف ، پیچیده ، متعدد و متضادی هستند. از این رو تنها به اعتبار پنجاه به اضافه یک نمیتوان گفت که مشترکات مردم (ملت ) را مورد توجه قرار داده ایم. این آغاز یک تبعیض و نادیده گرفتن آن چهل و نه درصدی است که این مجموعه از کارگزاران و یا سیاستها و یا برنامهها را نخواسته و نپذیرفته اند.
این مشکل نخست از جنبه دوم است که همان پدیده تبعیض و نادیده گرفته اقلیتی در حد اکثریت است.
مشکل و معضل دوم در دمکراسی نگاه غلط و عناد آمیزی است که در نظریه دمکراسی پردازان است. خاستگاه این نظریه نگاه نادرست و غلطی است که نظریه پردازان دمکراسی به حکومت و قدرت دارند. البته موجد این نگرش باطل و غلط ، رفتار حاکمان و حکومتها در طول تاریخ بوده است. وقتی نخبگان جامعه با این مساله مواجه شدند که بخشی از جامعه قدرت را در اختیار و از آن برای اهداف جمعی ( حوزه خصوصی) بهره میبرند و در حقیقت حقوق اکثریت مطلق مردم (حوزه عمومی) نادیده گرفته میشود، طرح دمکراسی را پیشنهاد دادند تا هم حوزه خصوصی و دولت را محدود سازند و هم بخشی از قدرت ار تقسیم کنند و هم مردم را در حوزه قدرت مشارکت دهند. از آن جایی که نمیتوان همه را در حوزه قدرت وارد ساخت بخشی از جامعه را به نمایندگی به این محدوده قدرت راه دادند و مشارکت نمایندگی را پدید آوردند تا حوزه قدرت در حد امکان و توان محدود و یا عمومیشود.
اگر ما قدرت را شر محض بدانیم و یا آن را تنها ابزاری برای رسیدن به اهداف گروهی و یا جمعی بشناسیم آن گاه این نظریه توجیه پذیر خواهد بود و بهترین راه حل شناخته میشود. ولی اگر مانند اسلام به دولت بنگریم و دولتمردان را نه حاکمان بلکه والیان (دوست ، یاور ، سرپرست مهربان ) و مسئولان و موظفان بدانیم آن گاه قدرت مفهوم دیگری مییابد. در این صورت والیان و کارگزارن نظام که در حوزه خصوصی و دولت قرار گرفته اند تنها کارگزاران مردم و پاسخگو در برابر خلق و خالق هستند.
اشاره: دیروز یکی از دوستان نقل میکرد که طرف رفته در جامعه الزهرا(س) گفته است باید مساله لعن و زیارت عاشورا و مضامین از این دست جمع شود. لعن و نفرین درست نیست و باعث جدایی میشود. برای این که وحدت حفظ شود لعن و نفرین باید جمع شود. باید تقیه کرد و نفرین را در مجامع شیعی به ویژه در این دانشگاه ها جمع کرد.
مقدمه اول: دکتر علی شریعتی در جلد دوم کتاب تاریخ تمدن نوشته است: تقیه یک عبث فکری است که در جامعه وجود دارد و عامل انحطاط بزرگی است که در سرنوشت جامعه ما اثر گذاشته است، زیرا اقلیت شیعه در گذشته که از لحاظ فکری و سیاسی مخالف رژیم خلافت بوده اند برای ادامه مبارزه شان شرایط مبارزه مخفی را ناچار مراعات میکنند و در شرایط مبارزه ، سازمان مخفی ای که در یک جامعه علیه رژیم حاکم مبارزه میکند ، اساسی ترین آموزشش به افراد این است که بگوید عقاید خود و افکار خود را از کسانی که جزء شما و رابط تشکیلات شما نیستند ، ولو بدانید که شیعه هستند و هم فکر شما، باید پنهان کنید. چزا پنهان کننند؟ برای این بتوانند مبارزه را ادامه بدهند....
(تقیه یعنی) این که عقیده ات را نگو، یک دستور تشکیلاتی بود. به این معنا که عقیده و عمل استراتژیکت را مخفی کن... بعد تقیه که دستور تشکیلاتی و تاکتیکی بودة بر اثر طول مدت و نسل ها تبدیل به عادت و عقیده شد.
مقدمه دوم: در شیعه ما دو نوع دستور العمل داریم یعنی غیر از گزاره هایی که برای ایجاد بینش و نگرش به عنوان اصول دین و مذهب داریم که پنج گانه است یک آموزه های کلی داریم که دستور العمل و خط مشی کلی را تعیین میکند و شاید بتوان از آن ها به سیاست های تشیع نام برد. این اصول و ساست های کلان یکی از آن ها تولی و دیگری تبری است. تولی یعنی دوستی و ولایت پذیری و تبری یعنی برائت داشتن و اعلان رسمیبیزار و نفرت. یعنی تعیین مرزهای خودی از غیر خودی . باید مرزهای میان دوست و دشمن به وضوح و شفافیت روشن شود . ما اهل ریا و نفاق نیستم به صراحت مرزهای میان خود و دشمن را مشخص و اعلان میکنیم و به عنوان آذان من الله و رسوله به گوش همگان میرسانیم تا آنان نیز سیاست های خود را بر پایه این اصول و ارزش های اعلان شده از سوی ما تعیین و مشخص کنند.
پرسش: حالا این در این بین تقیه چه نقشی بازی میکند؟ از سویی اعلان رسمی و تعیین مرزهای میان خودی و غیر خودی بر ما به عنوان یکی از اصول ارزشی و راستین واجب شده است و از سوی دیگر تقیه به عنوان دین امامان و خط مشی ایشان به طور رسمیاعلان شده است. این تقیه همان طور که پیشتر گفته شد یک نوع نفاق است به این معنا که در حوزه حضور قدرت چه مشروع و چه نامشروع دو واکنش از سوی مومنان و کافران رخ میدهد. مومن تحت حاکمیت و قدرت کافران و مخالفان به تقیه پناه میبرد و ایمان خود را مخفی میسازد. از سوی دیگر مخالفان و کافران نیز در حوزه قدرت مومنان کفر خود را مخفی میدارند و به زبان اعلان اسلام میکنند که قرآن از ایشان به منافق یاد میکند. حالا با این وضعیت یک مومن در حوزه نفوذ مخالفان و کافران چه باید بکند ؟ عمل به تولی و تبری و یا تقیه؟
برای رهیدن از مرگ دستور نهانکاری و تقیه است ولی وقتی قدرت و توان در اختیار مومنان است اعلان تولی و تبری واجب عینی است و استفاده از روش و تاکتیک تقیه چیزی جز نفاق نیست. نفاقی که خود عامل ایجاد دشمنی و عدم اعتماد میان دو طرف است. برای اعتماد سازی نمی توان از روش نفاق استفاده کرد. از سوی در این حالت گشایش نمی توان از عنوان تقیه استفاده و رفتار را بدان توجیه کرد. پس باید در شرایط کنونی در جامعه ایران تولی و تبری اصل قرار گیرد و مرزها میان خودی و غیر خودی به طور مشخص معلوم ومعین گردد.
اما مساله وحدت میان مسلمانان چه جایگاهی در این میان پیدا میکند؟
پاسخ این پرسش از این مطلب روشن میشود که وحدت در عمل به مواردی است که کلمه سواء است . به این معنا که در مواردی که اتفاق کلمه وجود دارد میبایست هماهنگ و همراه و همگام با هم عمل کرد ولی این به معنا کنار گذاشتن عقاید نیست. بلکه اتحاد در عمل است نه اتحاد در مذهب و یا دین. بنابراین نباید میان وحدت گرایی و کنار گذاشتن اصول اعتقادی که تمایز میان دو مذهب را پدید میآورد خلط شود.
نمیدانم بعضی ها چطوری جرات میکنند به راحتی هر چیزی را به اشخاص و یا ادیان نسبت دهند؟ میگفت: یهودیان بچه هایی را میکشند و خونشان را در عید فصح میخورند . فلان طائفه از مذاهب اسلامیدم دارند. یا وقتی میمیرند مثل سگ و یا خوک میشوند و یا در قبر صدای سگ در میآورند و یا میگویند فلان عارف این جماعت و یا آن جماعت را به شکل فلان حیوان دیده است. گویا گمان کرده اند حکایت بوزینه شدن و مسخ شدن یهودیان ماهیگیر تکرار شده است. همین امروز یکی با قاطعیت تمام نوشته بود که من از شیعیانم و میدانم که این ها زن شوهر دار را صیغه میکنند. درباره زرتشتی و مسیحی و بودایی نیز از این نسبت های ناتراشیده و ناخراشیده بسیار میدهند همان طور که به عارفان و سالکان حق و حقیقت و یا فلاسفه به نام چون ملاصدرای شیرازی میدهند.
چند وقت پیش در یکی از این ویژه نامه ها که ابزار انتقال مفاهیم غربی به جامعه اسلامیاست بدون هیچ نقد و نظری نوشته بودکه : نظریه تکاملی داروین با اصول اعتقادی اسلام در تعارض است. چنان که میدانیم به هیچ روی همخوان با خداباوری نمینماید. (صالح نجفی، داروین خداپرست، سالنامه شرق ، شماره 2 ، 1384)
من که نفهمیدم کجای این نظریه با اصول خداباوری در تضاد است و به قول آقای صالح نجفی به هیچ وجه همخوان خداباوری نیست؟ اگر نظریه تکاملی با همین شکل فعلی اش نیز از نظر علم قطعی اثبات شود نه تنها با خدا باوری در تضاد نیست بلکه موید آن است. پذیرش این که گونه های جانوری و حیاتی در زمین به صورت زنجیره ای تکاملی متصل به هم هستند کجایش با خداباوری در تضاد است؟ این را باید آقای صالح نجفی و همفکرانش اثبات کنند. حتی درباره آفرینش انسان هم معلوم نیست که چگونه تحقق یافته است . قرآن تصویر واضح و روشنی از چگونگی و کم و کیف قضیه به دست نمیدهد. تنها صراحت قرآن این است که خداوند در تحقق یک نوع ویژه از حیات مختص به آدم به طور مستقیم دخالت کرده و در آن دست داشته است.
اگر ما تفسیر درستی از آفرینش و نقش خدا در آن داشته باشیم هیچ گاه نیازی به تاویل و تفسیرهای بعید نخواهیم داشت.
پیش از هر چیز باید چند اصل اساسی را بپذیریم که یکی از مهم ترین آن ها این است که اصول اسلام هیچ گاه و به هیچ وجه از وجوه امکانی مخالف عقل قطعی و معقولات صد در صد بدیهی نیست. از این رو به دلیل پذیرش همین اصل است که به دنبال پذیرش عدم جمسیت خداوند صراحت آیه جاء ربک به جای خداوند آمد به معنای آمدن امر الهی معنا و تفسیر میشود . بنابراین در صورتی که به یقین و قطع علمیثابت شود که نظریه تکاملی داروین نظریه ای درست است نمیتوان آن را نادیده گرفت و به جهت مخالف با آیات متشابه کنار نهاد. به ویژه آن که در قرآن نه تنها آیاتی در مخالف با نظریه وجود ندارد بلکه آیات چندی به عنوان موید از سوی بزرگان فن تفسیر بیان شده است.
از سوی دیگر قرآن میگوید که حیات در زمین از آب است و در یک فرایند همه از آن پدیدار شده اند. از سوی دیگر ما که خدای ساعت ساز را نمیپذیریم که بگویم خدا جهان را خلق کرد و رفت استراحت کند بلکه معتقدیم که او هر دم در کاری است و اگر لجطه ای امساک نکند فرو ریزد کاینات و کهکشان ها.
مرحوم مطهری در باره موافقت اسلام با علم قطعی و اصول فطری مینویسد: اسلام از آن جایی که دین موافق فطرت است هیچ گاه با اصول فطری مخالفت نمیورزد. دینی که مخالف فطرت است نمیتواند پایدار بماند .
پس هر چیزی که به عنوان اسلام مخالف فطرت و اصول عقلی و علمیقطعی باشد باید مورد بازنگری قرار گیرد و تاویل شود.
به هرحال ما که نفهمیدیم که کجای این نظریه اگر اثبات شود با کجای خداباوری مخالف است؟ مگر اگر ثابت شود که جهان در یک فرایند شکل گرفته و شکل میگیرد مخالف حضور خدا خواهد بود؟ مگر خدا با نظم و فرایند نمیسازد؟ این مساله که به یقین نه در جنبه اثباتی و نه نفی آن محرز نیست، چرا باید به نام اسلام به خورد مردم داده شود؟ باید در شبهات یا سکوت کرد و یا به اهلش رجوع کرد؟ همین آقای مطهری دراین باره ساکت است و آقای مشکینی کتابی دارد درباره نظریه تکامل انواع که در دوره طاغوت چاپ شده است ولی نمیدانم الان چه وضعی دارد. ولی ایشان در این باره مساله داشت.
پس پیش از قظعی شدن نه به صورت نفی و نه اثبات چیزی را به اشخاص یا ادیان و مذاهب نسبت ندهیم که بعدا در آن بمانیم.