سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در دین خدا تفقّه کند، خداوند همّ وغمش را کفایت می کند و از جایی که به فکرش نمی رسد روزیش دهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :68
بازدید دیروز :82
کل بازدید :2108009
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/28
7:53 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

بدون مقدمه گفت: تاکنون پازل چیدی؟ گفتم: پازل دیگر چیست؟ گفت همین بازی جور چین که بچه ها بازی می کنند . گفتم: دیدم ولی بازی نکردم. همین مهدی رضا چند جورش را دارد و بازی می کند. البته اول که می خواهد درستش کند خیلی برایش سخت است.  مدتی طول می کشد تا هم قطعات را کنار هم بچیند و  تصویرش را درست کند. ولی وقتی یکی و دوبار این قطعات  بی ریخت و بی معنا را کنار هم چید ، دیگر آن چنان سریع می چیند که حوصله اش سر می رود و آن را کنار می اندازد و تا مدتها سراغش نمی رود . این بازی مثل این که یک نقشه کامل هم دارد که اگر آن را کنارش بگذارد خیلی سریع تر پازل را تکمیل می کند و تصویر مورد نظرش را به دست می آورد .

گفت : درست است. همان را می گویم . دیدی که این قطعات چه قدر بی ریخت و شمایل هستند و خیلی قاطی و پاتی برش خورده اند . کاملا بی مفهومی  و بی معنایی از سر و صورتشان می بارد . اما وقتی همین قطعات بی معنا درکنار هم قرار گرفتند و به درستی و با نظم و  ترتیب کنار هم چیده شدند چه قدر معنا و مفهوم می یابند.

گفتم: آره بعضی از تصاویرش زیبا و شاهکار هنری است . این بازی ها برای افزایش هوش و دقت بچه ها خیلی مفید و سازنده است . هم آنها را سرگرم می کند و هم یک ورزش فکری است. وقتی بچه ها با هم مسابقه می دهند تا هر که زودتر جور چنیش را تکمیل کند چه قدر بر سر ذوق و شوق می آیند. تمام هوش و حواسشان روی بازی جمع می شود. نه دیگر کسی را اذیت می کنند و نه بیهوده بهانه می گیرند .

گفت: اری . پس این بازی را برای بچه ها مفید و سازنده می بیینی ؟

گفتم : خوب نگفتی هدفت از بیان این مساله چیست؟

گفت: این را گفتم تا برویم سر اصل مطلب. بعضی از وقت ها اشکال هایی که تو درباره اسلام و قرآن می کنی مثل همین بازی می مامند.

گفتم: یعنی چه؟

گفت: گاهی اشکال می کنی که چرا پسرها از دختر ها بیشتر ارث می برند ؟ چرا حقوق زنان نادیده گرفته شد است؟ چرا در اسلام قصاص و حدود است؟ چرا در اسلام برده داری است؟چرا مردها باید اختیار طلاق را در دست داشته باشند؟ و هزاران چرا دیگر...

این چراها از آن جایی پیش می آید که تو می روی یک قطعه از پازل را  بر می داری و وقتی بهش نگاه می کنی می بینی نه تنها بی معناست بلکه خیلی بد شکل و بد قواره هم است. حق هم داری . وقتی می ببنی این گونه است هزار تا اما و اگر دیگر نیز پیش می آید و اصلا در این که این مسایل را خدا در قرآن گفته است شک و تردید می کنی و می گویی نکند که بی خودی به خدا بسته اند و یا خدای ناکرده این ها همه اش دروغ است و افترا. ولی اگر می توانستی یک نقشه دقیق مثل نقشه کامل شده بازی جورچین پیدا کنی بی تردید خیلی از این پرسش ها مطرح نمی شد و این قدر اما و اگر نمی کردی و می دیدی که می توان با آن قطعات ناهنجار و ناجور و بدشکل و بدقواره یک تصویر زیبا درست کنی. این کار را ایزوتسو استاد اسلام شناس ژاپنی در بخشی از کارهایش آغاز کرده بود و می خواست در یک شبکه مسایل اسلام را تحلیل کند ولی عمر ش کفاف نداد.

مشکل خیلی ها این است که نه تنها این مسایل و احکام  آن را در یک شبکه نمی بینند بلکه می خواهند هر یک را جدا جدا ببینند و تفسیر کنند و یک تفسیر کامل و بی عیب و نقص هم ارایه دهند. این تصاویر قطعه قطعه شده  که از تصاویر آن نقاش اروپایی پیکاسو هم نامفهوم تر است.(البته از نظر من غیر نقاش که از این هنر چیزی سر در نمی آورم)

حال اگر بپذیریم که خدا حکیم است و این که این خدای حکیم این احکام را فرستاده است و این که گوینده و آوردنده اش هم معصوم در گرفتن و گفتن بوده است، اولین چیزی که ثابت می شود این است که می تواند کبرای یک قضیه قرار گیرد، مثل احکام یقینی و قطعی فیزیکدان درباره نور که کبرای یک قضیه قرار می گیرد و بر پایه آن مثلا فیزیکدان می گوید با توجه به این که سرعت نور این اندازه در ثانیه است، پس باید آن نوری که از دور دست می آید، در این مقدار از زمان آمده باشد؛ پس فاصله ما از منبع نور این اندازه است. یک محقق اسلام شناس نیز همین گونه عمل می کند و این احکام را کبرای قضایای خودش قرار می دهد.

دیگر این که وقتی در یک شبکه تحلیلی مثلا قطعه «ارث بیشتر پسر از دختر» را می بینیم و در می یابیم که پسرها باید زندگی خود و خانواده شان را اداره کنند و نفقه بر گردن آن هاست و این که این ارث برای خود دخترها به عنوان یک  اندوخته و ثروت باقی می ماند و هیچ چیزی هم  بر گردن و دوششان نیست، و یا این که بر شوهرش است تا جهیزیه تهیه کند و به خانه مشترک آورد( برخلاف سنت ایرانی که جهیزیه بر گردن دختر و والدین وی افتاده است)  و هم چنین چندین و چندین قطعه دیگر این پازل را کنار هم می گذاریم می بینیم که این قطعات تا چه اندازه با هم هماهنگ هستند و چه تصویر زیبایی را می سازند.

اگر نقشه بازی را نداریم باید تلاش کنیم ( همان ورزش فکری و هوش آزمایی ) تا این قطعات را با عقل و درایت و هوش و زکاوتمان در کنار هم چنان بچینیم تا تصویر واقعی خود را آن چنان که هست، نشان دهد . وقتی چنین کردیم و مثل ایزوتسو تلاش کردیم تا در یک شبکه این قطعات را ببنیم آن گاه است که همه چیز معنا و مفهوم درست خودش را می یابد و اسلام و احکامش چنان که هست خود را نشان می دهند .

وقتی این را گفت دیدم بی چاره پر هم بیراه نمی گوید. نظر شما چیست؟

  


85/1/26::: 6:52 ع
نظر()
  

 

از نظر روان شناسی مذهبی یکی از موجبات عقبگرد مذهبی این است که اولیای مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی تضاد برقرار کنند مخصوصا هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود.

این کلامی از شهید بزرگوار مرحوم استاد مرتضی مطهری است. وی در سیری در نهج البلاغه به این مهم اشاره دارد که هر دین و مذهبی که نتواند میان یک نیاز فطری بشر و احکام خود جمع کند در نهایت این مذهب است که شکست خواهد خورد؛ چون انسان به طور طبیعی می‌کوشد تا آن نیاز فطری خود را بر آورده سازد، بنابراین مذهب مخالف را یا به تمام و کمال کنار می نهد، چون مخالفت فطرت است یا به آن حکم مذهبی مخالف فطرت اعتنایی نخواهد کرد. ما این شیوه دوم برخورد با احکام خلاف فطرت  را در بسیاری از جوامع می یابیم ؛  زیرا یکی از آمارهایی که گاه و بی گاه منتشر می شود آمار اقبال و یا ادبار به مذهب است و یکی از شاخصه‌های مهم در آمار گیری  نیز توجه به عمل کرد جوامع نسبت به آن گزاره‌ها و آموزه های دستوری هر دین و مذهی است. در این تحلیل‌های آماری می خوانیم که به دلیل واگرایی مثلا جوانان از فلان حکم مذهبی باید نتیجه گرفت که جوانان از دین گریزان شده اند و یا به جهت عمل به فلان حکم اقبال و رویکرد گرایش به مذهب در فلان جامعه افزایش یافته است.

یش از بیان مساله به این نکته توجه داده می‌شود که دین اسلام مدعی آن است که بر پایه فطرت است و احکام آن با توجه به فطرت الهی ساخته و پرداخته شده است. دین فطری به معنای دینی است که با توجه به نهاد و سرشت طبیعی و آفرینشی انسان احکام و آموزه‌های دستوری خود را تنظیم و وضع کرده است. بنابراین با توجه به آیات چندی از قران ، دین  اسلام پذیرفته است که دین فطری باشد و به اصول فطری انسان نیز توجه داشته باشد. پس هرگاه میان یک نیاز فطری و یا اصول آن با احکام اسلامی و یا گزاره هی هستی و معرفت شناختی آن تضاد و تناقضی دیده شد، باید آن گزاره و آموزه را کنار نهاد و یقین کرد که حکم دینی نیست. چنان که ما درباره این آیه که خدواند آمد چنین می‌کنیم؛ زیرا آمدن درباره ذات الهی به حکم صریح عقل معنا و مفهوم درستی ندارد. پس یا آن را به کل و تمام کنار می نهیم در صورتی که یقین به کلام الهی بودن نداشته باشیم و یا آن که آن را تاویل می‌بریم و می‌گویم که مراد امر الهی است که می‌آید و یا چیزی مانند آن؛ و این درصورتی است که به کلام الهی بودن آن یقین داشته باشیم مانند ایات قرآن که هیچ گونه تحریف و تصحیف و تصرفی در آن نشده است. پس در تعارض میان حکم عقل و نقل به عقل و در تعارض میان فطرت و حکم شرع به حکم فطرت عمل می‌کنیم .

یکی از مسایل مهم در جامعه امروز ما مساله ارتباط دختر و پسر است. از نظر فروانی پرسش و پاسخ‌هایی که دوستان از مدارس راهنمایی و دبیرستان ارایه می‌دهند به این مهم توجه داده شده است که بیش از هفتاد در صد پرسش‌ها در این مقاطع تحصیلی پرسش‌هایی در این باره است.

فراوانی این دسته از پرسش‌ها نه تنها امری غیر طبیعی نیست بلکه امری بسیار طبیعی است و اگر این پرسش‌ها در این از حد از فراوانی نباشد باید در سلامت جامعه جوان ایران شک کرد.

پیش از طرح راه احتمالی پاسخگویی به این مساله باید به این نکته توجه دهم که این آمارها هیچ نشان دهنده وجود بحران در میان جوانان و یا گریز آنان از مذهب نیست. فراوانی پرسش‌ها آن هم از سوی جوانان و بیان آن به  اولیای امور پاسخگویی و مشاوره نشان می‌دهد که آنان دغدغه دین دارند و نه دین گریزی و برای یافتن راه حل مناسب و مشروع تلاش می‌کنند. از سوی دیگر این یک  امرطبیعی است که از مسایل و دغدغه‌های روز خود بپرسند و از اولیای امور پاسخ‌های درست و متقن بگیرند.

می‌دانیم که دختران در دوره راهنمایی به بلوغ جنسی می‌رسند و تمایل به تشکیل خانه و خانواده و شوهر دارند. چنان که دوره دبیرستان چنین حالتی در پسران پدید می‌اید . اگر در شرایط دوره پیامبر اکرم بودیم به سادگی این دختران و پسران تشکیل خانواده می‌دادند و مساله ارتباط آنان برای آشنایی یک دیگر به جهت کوتاهی زمان ارتباط بسیار مفید و سازنده بود. ولی در شرایط کنونی که به علل نادرست اقتصادی و نیز شرایط نادرست تر اجتماعی دختر ناچار است که تا پایان دست کم دبیرستان شوهر نکند و پسران نیز تا یافتن کار و خانه و .. چنین امکانی را ندارد تا تشکیل خانه و خانواده دهند، از نظر زمانی نیز با مشکل جدی مواجه می‌شویم. یکی آن که زمان ارتباط طولانی می‌شود به جهت این که زمان تشکیل خانواده و ازدواج به تاخیر افتاده است و از سوی دیگر شرایط اجتماعی و فرهنگی و... جامعه با ادامه ارتباط مخالفت می‌ورزد. اکنون این مشکل پدید می‌اید که با ارتباط دختر و پسر چگونه برخورد کنیم؟ اصولا برخورد واژه ای نادرست است. بلکه باید از رو به رو شدن با یک پدیده  طبیعی سوال کنیم. آن چه باید گفت این است که این مشکل نه یک مشکل برخاسته از احکام بلکه مشکل اجتماعی است. دو راه حل طبیعی در این جا وجود دارد یا آن که بپذیریم که زمان ارتباط طبیعی کمی افزایش یابد و یا آن که شرایط اقتصادی و اجتماعی را تغییر دهیم و بگذاریم در همان زمان طبیعی ازدواج انجام گیرد و فکری دیگر برای ادامه تحصیل و .. بیاندیشم.

به هرحال مشکل ارتباط دختر و پسر و یک مشکل اجتماعی است و نه مشکل و معضل مذهبی و دینی . اسلام هیچ گاه با تشکیل خانواده که یکی از مقدمات آن اشنایی و شناخت از یک دیگر است مشکلی ندارد چنان که به نص و صراحت آیات قرآنی و سنت معتبر معصومان(ع) هرگز اسلام با فطرت انسانی درگیر نمی شود.


  

مثل این که این بحث عدالت دست از سر ما بر نمی دارد . شاید به این جهت که در این دوره و عصر جدید ، گفتمان عدالت به جای گفتمان اصلاحات نشسته است و هر جا که برویم مثل سابق ، ناچاریم نیم نگاهی به آن داشته باشیم تا نگویند فلانی  توی باغ نیست. از آن جایی که این روضه خوان ها حتما باید گریزی به کربلا بزنند ما هم چنین می کنیم چنان که دیگران کردند؛  به هرحال از قدیم گفته اند: قس علی ذلک فعلل و تفعلل.

عید نوروز امسال به ساحل دریای مازنداران رفته بودیم . البته ما از آن با پول هایش نبودیم که سفرهای نوروزی شان را کنار دریا و در ویلاهای آن چنانی به سر می برند. به هرحال داستان شمال رفتن ما حکایت آن لطیفه را دارد که می گویند روزی ...برگشته بود به صورت اعتراض به بچه اش گفته بود : آخر چه قدر تو کودن هستی. من که انگلیس رفته بودم این بچه های کوچک آن جا را دیدم که داشتند انگلیسی صحبت می کردند. خوب ! ما هم از قماش همان بچه های انگلیسی هستیم که ناخواسته انگلیسی صحبت می کنند. از آن جایی که مسقط راس ما شمال بود همین مساله جزیی موجب شد که ماهم اهل ویلا شویم و عید و تابستانش را در شمال بگذارنیم.

روزی کنار ساحل در همان محدود نور تا رامسر می گشتیم که یک دفعه با یک سرباز کلاش به دست رو به رو شدیم . وی که با کشیدن گلنگدن نشان می داد که حق به جانب کسی است که زور دارد ،گفت: ساحل این جا خصوصی است. هرچه سریع تر از این جا بیرون بروید.

 البته این اندازه هم با ادبیات و ادب نگفت ولی ما می توانیم به خاطر آن که خدای ناکرده این نوشته های ما بد آموزی نداشته باشد یک کمی یا بیش از یک کمی در تعبیرات تغییرات لطیفی انجام دهیم تا خدای ناکرده به پر قبای کسی برنخورد.

داشتیم از تعجب شاخ در می آوردیم. گفتم که نکنه خدای ناکرده گوش های مان از حد مجاز  خودش تجاوز کرده و به شکلی از زیر موهای بلندمان که تقریبا مد روز است بیرون زده باشد و ما خودمان خبر دار نشده باشیم که بله ما هم از جنس نوع اهلی همان گور خر شده باشیم. یک کمی هم به خودمان و اطرافیانمان نگاه کردیم که ... ولی بحمدالله به خیر گذشته بود و ما هنوز به شکل حیوان غیر ناطقش در نیامده ایم. به گمانم آن سرباز چنین گمان کرده که ما از آن جنس درازگوشش هستیم چون به صراحت اعلام کرد که نه تنها ساحل دریا خصوصی است بلکه منطقه نظامی هم می باشد.

گفتیم: اول این که این خصوصی بودنش نمی تواند درست باشد . گویا تا شصت مترش جزو منابع طبیعی و غیر قابل واگذاری به اشخاص حقیقی و یا حقوقی است. و اصولا قابل خرید و فروش هم نیست. دوم این که همین چند سال پیش ما بارها و بارها از این جا گذشتیم و عمو می بوده است. سوم آن که منطقه نظامی بودنش معلو م نیست. نه سیم خارداری است و نه دکل نگهبانی و نه منطقه مین گذاری است پس هر علامت و مشخصه دیگری که نشان از این مطلب بدهد وجود ندارد.

گفت: اول این که از محدوده دور شوید تا توضیح دهم . دوم این که همین اسلحه و من سرباز خودش نشان از نظامی بودن می دهد. سوم این که نظامی، تفریحی است و چهارم و ختم کلام این که بروید بیرون... و با ادب تمام یعنی با نوک اسلحه و حرکت تند دست نشان داد که نه تنها باید حق بودنش را بپذیریم بلکه حق بودن سخنش را نیز  بپذیریم و باید هر چه زود تر تا برای حال و آینده خودمان خطری بسازیم از آن منطقه دور شویم.

گفتیم : تفریحی بودن را از همه جایش می بینیم ولی نظامی بودنش از کجا ثابت می شود؟ گفت : از من سرباز و این اسلحه.

گفتیم : اگر منطقه نظامی است و آن هم در کنار یک مرکز تفریحی عمومی باید یک علامت و نشانی داشته باشد تا خدای ناکرده یکی شبانه وارد این منطقه نظامی نشود و خدای ناکرده شما ناکارش کنید.

گفت: منطقه نظامی است و خودشان می فهمند و ربطی هم به شما ندارد.

گفتیم: چه فرقی میان این مجتمع تفریحی با دیگر مجتمع های تفریحی است. همان طور که ساحل آن ها عمومی است و نمی توانند و نباید جلوی کسی را بگیرند باید این جا هم چنین باشد؟

گفت: اینجا نظامی است و غیر نظامی نمی تواند وارد آن شود.

گفتیم : عدالت علوی هیچ فرقی میان من غیر نظامی و تو نظامی در این مکان عمومی  نمی گذارد؟

گفت: هر کس که برای ممکلت بیشتر کار کرد حق بیشتری می برد...

دیدیم بحث بی فایده است. مفهوم عدالت غریب تر از آن است که بشود آن را پیدا کرد تاچه برسد به مصادیق آن. در زمانی که هر که قدرتمندتر و ثروتمندتر است حق با اوست در میان کوه تبعیض و بیابان شور حق کشی در پی چه عدالت می گردی. دی شیخ کوری با چراغ همی گشت شبانه دنبال چیزی که قرن ها مردمان در نور آفتاب ظهرش با دو چشم بینا نیافتند.

می گویند گروهی به نزد امیر مومنان علی (ع) شکایت بردند که ما اهل سابقه در اسلامیم و در جنگ بدر و احد در کنار پیامبر اکرم (ص) شمشیر زده ایم ، پس حق ما از بیت المال بیشتر از این تازه مسلمانان است؟ آن حضرت گفته بود: اگر برای خشنودی و رضای خدا شمشیر زده اید که مزد و اجرتان را از او می گیرید. اگر برای مال دنیا و مقام آن بوده بیش از حقتان به شما چیزی در دولت من تعلق نمی گیرد.

عدالت علوی برای هیچ گروه و طبقه و صنفی استثنا قایل نمی شود. مگر خون برخی از برخی دیگر رنگین تر است.

از قدیم گفتن حق گرفتنی است. عدالت حقی است که باید گرفته شود و هیچ کس آن را به کسی نمی دهد. اسلام و پیامبر اکرم و امامان گرامی (ع) این حق را برای همگان به عنوان یک امر طبیعی پذیرفته و تایید کرده اند. چنان که این حق من و توست که اعتراض کنیم. قرآن از همگان خواسته تا برای تحقق این حق طبیعی قیام کنند. تا همگان و به تعبیر قرآن الناس قیام نکنند این حق اجرا نمی شود. هر یک از ماها باید در حد توان و قدرتمان علیه ظلم و تبعیض و بی عدالتی و بیداد اعتراض و قیام کنیم . یعنی هم نفی بیداد کنیم و هم برای تحقق عدالت و دادگری و دادگستری قیام کنیم. این همان چیزی است که امام حسین (ع) برای آن شهید شد. امر به معروف یعنی قیام همگانی به عدالت و نهی از منکر یعنی اعتراض ضد بی عدالتی .


  

تا حالا ازجایی بلند پریدی ؟ یا در اتومبیلی که با سرعت می رود و   گرفتار شیب جاده شده نشسته ای ؟ یک حالتی به آدم دست می دهد که به نوعی تخلیه روح شبیه است. حالتی شبیه مرگ و از دست دادن جان. وقتی این حالت می رود و دوباره به حالت اول بر می گردی احساس خوشایند بهت دست می دهد گویی سبک شدی و دوباره جان به کالبدت بازگشته است. به نظرم هبوط یک چیزی شبیه این است. معلق شدن و این که در حالتی قرار بگیری که نه زنده ایی و نه مرده. این که میان آسمان و زمین معلق باشی و هر آن احتمال بدهی که این روح از تنت بگریزد.

خیلی سخت است که ندانی وضعیتت چیست. بی ثباتی ، پوچی و ترس از آینده که نتیجه اش افسردگی است.

در قصر کافکا محیطی ترسیم و تصویر شده که شبیه این حالتی است که می خواهم ترسیم کنم. شباهت هایی دارد و تفاوت هایی. شهرکی که معلوم نیست کجاست و گویی ارتباطش با بیرون و خارج بریده است. البته داستان این صراحت را ندارد. ولی کافکا مساله را یک جوری ترسیم می کند که گوی هم شهرکی در این دنیا و مرتبط با شهرهای دیگر است و هم نیست. آن چه بیشتر احساس می شود تک بودن و بی ارتباطی است. و تنها سرنخی که از ارتباط می دهد آمدن غریبه است. این غریبه معلوم نمی شود از کجا آمده است و گویی یک دفعه در همین شهرک از آسمان افتاده است.

محیط سرد و خشک شهرک و آدم هایی که در یک قصر زندگی می کند. این قصر چیست و برای چه مردمانش هرگز دیده نمی شوند؟ غریبه ای که تلاش می کند راهی به قصر بیابد و با آن جا ارتباط برقرار کند. این ارتباط آیا به سود دهکده است یا نه؟

به نظرم یک شباهت هایی میان این داستان و داستان هبوط است. نباید کافکا را آدمی پوچ گرا و یا چیزی شبیه این آدم ها بدانیم. آن چه کافکا گرفتارش شد گرفتاری همه آدم هایی است که می خواهند وضعیت خودشان را مشخص کنند و بدانند کیستند و در کجای هستی قرار گرفته اند؟ سرنوشت هر کسی را که در این وادی حیرت گام بر می دارد اصول روش شناختی و ابزارهایی مشخص می سازد که از آن بهره می گیرد. من به نتیجه ای که کافکا گرفته کاری ندارم . این خودش مساله دیگری است و می تواند خودش را در پایان این داستان نشان دهد. هرکس اگر خوب و با روش درست و ابزارهای مناسبی وارد نشود در چنبره این پرسش گرفتار و در نهایت سرانجامی چون کافکا خواهد یافت.

کافکا آدم متفکری بود. دغدغه و پرسش اصلی او همان موضوع بحث و مساله من است: هبوط. پرسشی که تنها برای انسان هایی متفکر پدید می اید و از خودش می پرسد از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود و به کجا می روم؟ کافکا خواست درداستان قصر به این پرسش پاسخ دهد تا خودش را برهاند و از همان حالت تعلیق در آورد . آخر بی ثباتی و زندگی بر زمینی سست و بی بنیاد و خانه ای بر باتلاق که هماره انسان با دلهره به سر می برد، زندگی نیست. انسان می کوشد تا به این پرسش فلسفی که با همه هستی او ارتباط دارد پاسخ دهد. کاری که کافکا کرد و هرچند ناکام. ولی وی ترسیم درستی از وضعیت آدمی در وضعیت هبوط داد.

این غریبه داستان کافکا کسی جز انسان دور افتاده از حقیقت و وطن مالوفش نیست. انسانی که گرفتار وضعیت زمین شده است. او می کوشد تا با قصر ارتباط برقرار کند تا وضعیت خویش را تثبیت کند. به نظر می رسد قصر جز ماورا یعنی کس یا کسانی که سرنوشت این ده و آدم هایش را رقم می زند ، نباشند. از این رو غربیه سعی می کند تا به عنوان پیامبر ارتباطی پدید آورد و به تثبیت وضعیت دهکده کمک کند. در داستان کافکا این امکان فراهم نیست. در تفسیر و ترسیم مسیحی مساله به گونه ای است که کافکا نمی تواند ارتباط درست و سالمی میان انسان و خدا و در نتیجه میان وضعیت کنونی بشر با خالق برقرار کند. از این رو کافکا خود هم چون غریبه داستانش سرخورده می شود و به پوچی می رسد.

ما انسان ها هرچند اکنون در یک هبوط سخت و جانکاه در سرزمینی سرد و یخبندان در یک جای پرت و دور افتاده به نام زمین به سر می بریم ولی این امکان فراهم است که با قصر الهی که سرنوشت ما را رقم می زند ارتباط بر قرار کنیم و وضعیت خود را تثبیت کنیم. قرآن پس از داستان هبوط آدم می گوید که برای او این امکان فراهم است که در راستای هدایت الهی وضعیت خود را تثبیت کند و از این که موجودی باشد که معلق در میان آسمان و زمین است و هر آن ممکن است ربوده و به ناکجا آباد برده شود ، می تواند با او که سرشار از عشق و محبت است ارتباط دوستانه برقرار کند و به سرزمین مالوف خود بازگردد. این قصر خدایی به روی همگان باز است و آن پیامبر غریبه کافکا ، پیامبری آشناست و از جنس همین مردمان است و این که تنها به فکر خود نیست بلکه برای رهایی همگان تلاش می کند...

این داستان هبوط داستان شگفتی است و ما دوباره به سراغش می رویم تا اقلا وضعیت کنونی واینده خود را به درستی ترسیم کینم . راهی سخت و دشوار است ولی باید پاسخی گرفت هرچند این پاسخ شبیه آن چه کافکا یافت، باشد . به هرحال تلاش خود را می کنیم . البته وضعیت ما از کافکا کمی بهتر است چون تفسیر زندگی ما تفسیر دروغین عبری و مسیحی نیست و اسلام تفسیر زیبایی داده است که این همان اختلاف روش شناختی و هستی شناسی و در نتیجه اختلاف در جهان بینی خواهد بود....

 

 

 


  
   

در اندیشه ی سیاسی اجتماعی اسلام انسان آزاد و مختار است و از این رو است که مسول کارهایی است که انجام می دهد. مسئولیت پذیری انسان در عین آزاد بودن او با توجه به مسئله ی آزادی انتخاب موجب می شود تا به رشد در همه ی ابعاد انسانی دست یابد. مسئله ی اشتباه و خطا یکی از عوامل موثر در رشد انسان به شمار می آید، زیرا با درک اشتباه و خطا و جبران آن قابلیت های بالقوه خود را به فعلیت می رساند. نقش انتخاب آزاد در فرایند رشد امری غیرقابل انکار است. اندیشمندان بزرگ اسلامی بر پایه ی کلام عقلانی شیعی بر این مسئله در همه ی عرصه ها تاکید ورزیدند. نمونه ی آن را در مسئله ی آزادی انتخابات حاکمان و مجالس شورا و خبرگان می توان یافت. از آن میان به دیدگاه شهید مطهری در اینجا اشاره می شود. وی می فرماید:

اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل بکنید و بگوید شما نمی فهمید و باید حتما فلان شخص را انتخاب بکنید ، اینها تا دامنه قیامت مردمی نخواهند شد که این رشد اجتماعی را پیدا کنند. اصلا باید آزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند، آن که می خواهد وکیل بشود، تبلیغات کند، آن کس که هم می خواهد انتخاب کند، مدتی مردد باشدکه او را انتخاب بکنم یا دیگری را او فلان خوبی را دارد، دیگری فلان بدی را دارد. یک دفعه انتخاب کند، بعد به اشتباه خود پی ببرد، باز دفعه ی دوم و سوم تا تجربیاتش کامل بشود و بعد به صورت ملتی در بیاید که رشد اجتماعی دارد و الا اگر به بهانه ی این که این ملت رشد ندارد باید به او تحمیل کرد، آزادی را برای همیشه از او بگیرد، این ملت تا ابد غیر رشید باقی می ماند. رشدش به این است که آزادش بگذاریم، و او در آن آزادی ابتدا اشتباه هم بکند، صد بار هم اگر اشتباه بکند باز باید آزاد باشد.( شهید مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، صفحه ی80 و 81 )

ونیز می فرماید:

اگر به مردم درمسایلی که باید در آن ها فکر کنند از ترس اینکه اشتباه بکنند، به هر طریقی آزادی فکری ندهیم یا روحشان را بترسانیم که در فلان موضوع دینی یا مذهبی مبادا فکری بکنی، که اگر فکر بکنی و یک وسوسه ی کوچک به ذهن تو بیاید، به سر در آتش جهنم فرو می روی، این مردم هرگز فکرشان در مسایل دینی رشد نمی کند و پیش نمی رود. دینی که از مردم در اصول خود تحقیق می خواهد( و تحقیق هم یعنی به دست آوردن مطلب از راه تفکر و تعقل) خواه ناخواه برای مردم آزادی فکر قایل است.(همان صفحه ی 122)


84/12/23::: 5:0 ع
نظر()
  
<      1   2