به نظر می رسد که کسی خبر نشده که در تهران یک ماهی است که نمایشگاه بین المللی در حال برگزاری است.
شاید همه آمده باشند ولی از ما بهتران کسی نیامد. خیلی سر مسئولان فرهنگی و کشوری شلوغ است. ما شاء الله این قدر کشور مشکلات دارد که هسته ای آن کوچک ترین آن می باشد.
در این مدت نمایشگاه از مسئولان و محققان قرانی کسی نیامد و یا ما خبر نشدیم و خیلی آهسته آمدند و رفتند که گربه خبرنگاران شاخش نزند.
در سطح شهر مثل این که تبلیغات نشده بود. نیمه های کار متوجه شدند و کاری شد ولی آثار آن ظاهر نشد. شاید بایکوت شده است این نمایشگاه با این مشکلات دولتش . والله اعلم
دیداری مردم در نمایشگاه
ظاهرا در دوران گذشته عید نوروز و سپس در عصر اسلامی در روزهای عید قربان و عید فطر ، شاهان بار عامی داشتند و از رعایای مملکت هر کسی به این مجلس در می آمد و مشکلات خودش را می گفت و راهکار می جست. البته همیشه حاجبانی بودند که یا راه نمی دادند و یا با پول راه را هموار می ساختند. بیچاره فردوسی که نتوانست جز با پارتی بازی برود و آن هم دست خالی بازگشت. بنابراین امید نمی باید داشت که به حتم به هدف و مقصود رسید.
رییس جمهور عزیز نیز برای دیدار از نمایشگاه آمدند و ظاهرا افطاری خورده و نخورده پا شده بود و آمده بود.
یکم آن که خیلی دیر آمد و وقتی آمد مردم سرش ریختند که نمایشگاه شد بارعام . مردم حاجت داشتند و درد و پول می خواستند و کار و از این چیزها که با قرآن سخنیتی عجیب دارد. ماه رمضان است و ماه ضیافت الهی نمی شود که بنده خدا احمدی نژاد در این ضیافت به نیابت به مردم نرسد.
وقتی جلوی غرفه مطالعات حوزه رسید همراهان هولش دادند که زودتر برود یک جای دیگر و به اصطلاح همه نمایشگاه بازدید شود. نمی دانم که دیده بودند که این بار بازدیدش بود. شاید نویسندگان خبری و خبرنگاران حرفه ای خودشان در خیال او را آورده بودند و برده بودند و حالا بار دومش بود.
یکی از غرفه داران این دوست گرامی و عزیز شفیق رضایی هم ولایتی و هم صنفی ما بود که گفت: آقای رییس جمهور خیلی دیر آمدی و خیلی زود می روی . بهتر بود که اصلا نمی آمدی . آخر این همه فعالیت بخش های مختلف حوزه را چگونه می شود در یک کلمه به اطلاع جناب عالی رساند. رییس جمهور هم حیا کرد و گوش داد. او هم بیست دقیقه ای رییس مملکتی را به خود مشغول کرد. اما این بیست دقیقه همراه با صدا ها و صدها امضا و خواهش و نامه همراه بود. نمی دانم چقدرش را رییس جمهور شنید و چه قدرش را فهمید.
بعد که رفت غرفه ای چیزی بخورد که نگذاشتند و غرفه مرکز فرهنگ هم به تنهای به معرفی دایره المعارف بسنده کرد و به دیگر آثار نپرداخت . پشت پرده را من نمی دانم شاید یک توافقی از قبل بوده است که بعضی از چیزها گفته نشود و یا حتی دیده نشود. این را به خودشان و خدایشان واگذار می کنم. وی بوی یک توطئه و یا توهم توطئه این میان به مشام می رسد . اگر دماغ سوخته نشوم.
رییس جمهور تنها با مردم دیدار کرد و نامه گرفت و نامه داد و ساعتی با مردم در راه پله های نمایشگاه ماند. او نتوانست از نمایشگاه نه دیدن کند و نه بازدیدن . شاید روزی دیگر
شعرش گل کرده بود
این آقای فردوسی هم شعرش گل کرد و یک شعر بالبداهه از خورجینش در آورد و برای رییس جمهوری هسته ای ما خواند تا همه هسته ها را بشکند و این را به دروازه هسته ها برساند و در باشگاه جایشان دهد.
مردم از این همه قرآن شناسی
باور کنید از قرآن شناسی برخی ها آدم می مرد و غش می کند. در نمایشگاه قرآنی از فلسطینی نمایشگاه زدند ولی کم تر از آیات قرآنی استفاده شده است. آخر درباره یهودیان و مشکلات و مسایل و ویژگی هایشان خیلی در آیات مطالب جالب و خواندنی است . بروید دست کم آن آیاتی را بیاورید و به مردم نشان دهید و توضیح و تفسیر و با امروزی کردن مساله عمق فاجعه نشان داده شود.
مردی که همه چیز می دانست
معاون اول رییس جمهور را مشاورانی باید باشد نمی دانم این ها کجایند. آن وقت ها در دوره ریاست جمهوری هاشمی با چند نفرشان نشست و برخاست داشتم . از مشاور تنها این را فهمیدم که یک مقام تشریفاتی دخل افرادی است. همان صندوق ارزی است که هرکسی می تواند هر مقدار دلش بخواهد بردارد و اگر دولت و دادگاه توانست بدود آن را باز پس بگیرد. مشاوران همه در منطقه نهاد ریاست جمهوری مشغول مشاوره دادن با دیگران برای ساخت و سازهای بودند . با این همه هرگز نه به رییس جمهور و نه دیگری مشاوره نمی دادند . بعدها که رفتند خیابان جردن ( همان اردن خودمان) همان آش بود و همان کاسه . جالب این که رییس جمهور از راست باشد یا چپ این مشاوران تغییر چندانی نمی کنند. در فیلم آقای نخست وزیر گوشه ای از این نشان داده شده است. می گفت همه می آیند و می روند و ما تنها در این نخست وزیری می مانیم . کشور را ما مدیریت می کنیم و آن ها تنها عروسک نمایش های تلویزیونی هستند.
خوب این مشاوران به آقای وزیر کمی اطلاعات می دادند خوب بود تا خالی الذهن نیاید و مساله دار شود. به وزیر دست کم گوشی را بدهید که اوضاع تا چه اندازه قمر در عقرب است واصلا این کژدم نیش دارد و یا زهر .
این هم طلب وزیر
شاید همه دردهای زمین را یک باره در این جا گرد آورنده اند. این را می توان از بین الملل آن فهمید. هر چه مشکل است در این نمایشگاه گرد آمده است. اول که برق نبود بعدهم مشکل اینترنت بود و تهویه هوا که آدم را خفه می کرد.
هوای گرم آغازین روزهای نمایشگاه و گرد و خاکی که بلند می شد. ما هم که معتاد به اینترنت هستیم و نمی توانیم بی آن کاری انجام دهیم .
یک هفته ای این گونه سپری شد. ما را آوردند و بدون رایانه و اینترنت به ذکر چه کنم چه کنم مشغول شدیم . اطلاع رسانی از نمایشگاه بین المللی کار هر کسی باشد کار من نیست؛ بی گمان بودن در این نمایشگاه تنها موجب شد تا در بیهودگی غرق شویم و اگر این رایانه و اینترنت نمی آمد ما بی کارها کلی پول از دولت گرفته بودیم برای سماق مکیدن.
کارگر تا ابزار کار نداشته باشد کاری از دستش بر نمی آید. این گونه بود که مکیدیم و مکیدم...
می گویند فردی کسی را به کاری خواست. در دستان آن ربابی دید و گفت که می نوازی گفت آری پس در خلوتگه شدند و به صوتی خوش خواند و نوازید و شام گاه رسید. گفت : مزدم ده . گفت : به چه کاری ؟ گفت به نوازندگی و خوانندگی . گفت که کار نساختی چرا مزدت دهم؟ مزدور تو بودم گفتی بکن کردم. ماهم به مزد می خواهیم کار کردن هر چند که به سماق مکیدن باشد. ( البته سماق توهمی بود و روزه ما را باطل نمی کند)
این درد بی درمان و این مهجوریت قرآن همه را می گیرد و ظاهرا هر کسی با قرآن دمخور شد مهجور و مظلوم شد. مگر نه این است که درهمین چند سال پیش در حوزه های علمیه هر کسی مفسر قرآن بود فقیه و مرجع نمی شد ؟
کارگر افغانی
در قم هر وقت همایشی است و کسی جمع نمی شوند از مدارس و مراکزی افرادی را می آورند تا سالن ها پر شود. برخی نهاری می دهند که این افراد دلخوش شوند.
در قم می گویند برای پر کردن سالن بپر برو چند تا کارگر افغانی از سر میدان بر دار و بیاور این سالن را پر کن. اگر طلبه و خوش لباس باشد بهتر است و اگر ..... خیلی خیلی خوب می شود.
می دانید که درقم پر از خارجی های رنگارنگ از هر ملت و دینی است . از فرانسوی و آمریکای سیاه و سپیدش گرفته تا افغانی و عراقی .
البته این دو جنس که ازخود ما هستند. آقای رییس جمهور می گفت آن قدر این مهمان در خانه ماند که صاحب خانه شد.
نمایشگاه روزهای اول که مدارس شروع نشده بود خیلی کم رفت و آمد بود. البته خوب شد که مردم نیامدند چون بسیاری از بخش ها هفته دوم کارشان را شروع کردند.
با آغاز کار فرهنگی مدارس، بچه مدرسه یی ها همان کارگر افغانی بودند که شادی و نشاط به نمایشگاه آورند و با سرو صدای خویش بین المللی اش کردند.
برای این که تجسم بین المللی نمایشگاه افزایش پیدا کند در هفته دوم از چند طرح بچه افغانی و عراقی و جمهوری های فروپاشیده وابسته هم آوردند که بین الملل بودن تکمیل شود. و عجب بین الملل شد.
مدیریت پرواز
بخش حوزوی آن برای نخستین بار برگزار شد. برای این که دیر شده بود کم آمدند و این موجب شد تا نقش آن ها کم تر به چشم بیاید. البته دفاع صنفی نیست . در چیدمان هم به آن ها ظلم شد و در کنار بخش کودکان و نمایش های تئاتری توانستند خود شان را سر و پا نگه دارند.
مدیرشان را می گفتند پروازی بود. راست و دروغش گردن گوینده . راوی می گوید دیدم نبود و شاید در تهران جایی داشت ولی به نظر می رسید مساله همان مدیریت پروازی باشد.
با این همه، این صادق بود که صدق و صفایش آن بچه حوزوی ها را که از چند شهر آمده بودند گرد هم نگه داشت.
بچه ها تلاش کردند و فراتر از وظیفه به سوال ها پاسخ دادند. شاید هنوز درد دین داشتند که دارند.
دعا برای گربه
روحانی در هر جایی باشد پرسش های دینی و احکام شرعی گل می کند و گر می گیرد. هر کسی هر چه در طول سالیان در ذهنش بوده می خواهد بپرسد. از فال قهوه گرفته تا ارتباط با جن و جنیان . می گویند وقتی دعانویس مفتی شد برای پیشی خود هم دعا می خواهند. با اندامی روزه و در غربت مظلومانه با آلودگی صوتی می بایست جیغ می زدند تا پاسخ یکی را می دادند. با این همه این ها به خاطر همان اولین حضور و نا آشنایی و صفا و صمیمت با مردم برخورد کردند. شاید سال های دیگر این طور نباشد چون می گویند هر کسی مدتی در فضایی باشد رفتار و خلق و خویش عوض می شود. بهترین راهکار این است که هر سال نیروها را عوض کنند.
راسته تابلو فر وشان و سنگ فروشان
راسته مسگران و مجسمه سازان و سنگ فروشان بخش مهمی از نمایشگاه است که به خوبی فعالیت می کند و قرآن را به اشکال مختلف به زندگی مردم وارد می کند. واقعا دست مریزاد که حضور جدی قرآن در زندگی مردم این گونه فراهم می آید . می گویند نه چک زدیم نه چونه عروس بردیم به خونه .این گونه است که بی زحمتی قرآن در همه جا نفوذ کرده و جایی را فرو نگذارده است.
دست مریزاد
راسته نوازندگان و مغنیان
اگر بخواهی فضا کاملا رمانیتک شود و از هیاهوی کودکان رهایی یابید نیازی نیست که بپری همان جا در جنب بخش نوازندگان و مغنیان وارد می شوی و به یک اخلاق کاملا خدایی می رسید و روح و جسمت از آهنگ های نوازندگان سر مست می شود.
صدای سامی یوسف از زمین و زمان می بارید و پرهیزگار خودمان هم بدجوری می نواخت. صوت دلخوش قرآن به هیاهوی حمام زنانه می مانست.
باشد که همواره حضور آهنگ و موسیقی حتی در نمازهایمان اوج عرفان وعروج روحانی را به ما پیشکش کند. مگر نه این است که توهم شده فیض با موسیقی تنها می توانست با خدا سخن گوید و به عرفان و محو و فنا برسد.
اگر هم کمی عرفان سرخ پوستی همراه عود و دود قاطی این فضا می کردند، بسیاری از پسران و دختران به حالت یهوه می رسیدند و از مسیحیت گریخته و به آیین ایرانی مدرن روی می آوردند.
راسته هنرفروشان
به نظر می رسد که تجلی هنر برای هنر در راسته هنر فروشان به خوبی نمود یافته است. هر کسی با قلم و هویه اش کاری کارستان می کند و از وزیر می خواهد ارشادش کند تا پولی و پله ای به دست آورد و وزیر هم با هزار عشوه و رمز به میراث فرهنگی حوالتش می دهد . این روزها بازار قرآن بسیار گرم است و هر کسی قرآن را به بهایی اندک می فروشد و اما بازار مفاهیم آن یخ بسته است. آن چنان که آموزه های آن دیده نمی شود و تنها از همان در نمایشگاه تابلو فرش هایی است که مردم را به حاشیه می راند. این گونه است که متن به حاشیه می رود و قرآن به شکل نمادین در زندگی فرو می شود. عرصه قرآن پژوهی تبدیل به پیست اسکی می شود.
نمایشگاه قرآن کریم تهران شاید یک رخداد رمضانی برای تهرانی ها باشد که هزینه کلانی بر بودجه ملی تحمیل می کند. هر کسی از این رخداد تحلیلی ارایه می دهد که تحلیلی رسمی همراه با تسامح و مگوهای بسیاری است. اما این نوشتار فارغ از همه این ها می کوشد تا از زاویه دیدی دیگر به این نمایشگاه بنگرد و زوایای مختلف آن را به عنوان یک ناظر بی طرف بکاود.
مهجور همیشه تاریخ
قرآن مظلوم همیشه تاریخ بوده و هست و این را کسی انکار نمی تواند کرد. بر پایی نمایشگاه را برخی به عنوان راهکاری برای آشتی دادن مردم با قرآن تلقی می کنند تا در فرصت به دست آمده ماه مبارک رمضان که ماه نزول قرآن است بتوانند قرآن را به شکلی به میان مردم بیاورند. اما به نظر می رسد که این ظلم و مظلومیت هر گز از قرآن بر داشته نخواهد شد.
نمایشگاه بر پایه اخبار و گزارش های متعدد رسمی می بایست در 27 شعبان آغاز می شد ولی به دلایلی که در آغاز نامعلوم بود هر روز تاخیر می افتاد تا آن که در پنج شنبه اول ماه رمضان شروع شد. اما با چه شروعی ؟!
هیچ امکاناتی آماده نشده بود. برق های از سوی مدیریت مصلی قطع شد و دست شویی ها مهر و موم شد و تنها در گوشه ای از حیاط برای رفع ضرورت و حاجت جایی باز کرده بودند. ظاهرا مدتی بود که بین ارشادی ها و مصلی ها نامه نگاری شد ولی به جایی نرسید و می گویند عالیجنابانی مزاحم بودند و نمی خواستند چنین نمایشگاهی برگزار شود.
جالب آن که با این همه سنگ اندازی ها که حتی وزیر در جلسه رسمی افتتاحیه که پخش مستقیم می شد از آن نالید و از قطع برق و کوتاهی ها دیگر و این که آب را هم بر مردم بسته اند سخن گفت و این در حالی است که برای نخستین بار در تهران همزمان با اقدام دلیرانه شهرداری نمایشگاه قرآنی و حتی بزرگداشت از خادمان قرآن برگزار می شود تا شکل رقابتی و تجاری و بازاری به فعالیت های قرآنی داده شود و از تمرکز گرایی در حوزه قرآن راه گریزی پیدا شود و هر کس گوشت قربانی خود را بردارد.
فروتنی اش مرا کشت
نمی دانم این دکتر خواجه پیری مظلوم را از کجا آورده اند که بر خلاف همه این هایی که با پارتی بازی به منصب می رسند در این جایگاه نشسته و مدیریت ترویج و نمایشگاه را به دست گرفته است. اولین بار او را دیدم فهمیدم آدم مهذبی است و درد قرآن می شناسد و درد دارد. شاید کسی است که قرآن را مادبه خود کرده است و از آداب قرآنی بهره مند شده است. آن قدر فروتن و متواضع است که فروتنی و تواضع اش مرا کشته است. قرآن را دوست می دارد و بدان عمل می کند. این را می توان از برخورد آغازش با هر کسی فهمید نیاز نیست تا روزها با او بود.
این فعال قرآنی هم مانند قرآن مظلوم است. مصلی تا توانست سنگ اندازی کرد و گویا با نامه از بالاترها کمی مشکل حل شد. با این همه ناچار شدند خودشان مصلی را با کابل های زمخت کابل کشی کنند و به غرفه برق برسانند.
من دلم برای این دکتر واقعا سوخت.
بچه مرشد
خواجه پیری بچه مرشدی هم دارد که می توان گفت که آدم اخلاقی و قرآنی است. بچه است و شاید با پارتی بازی آمده باشد ولی این طور نیست که هر کس با پارتی بازی بیاید آدمی بد و نامتعادل باشد. چند بار که او را دیدم با آن زیرکی و هوش قزوینی اش خوب از عهده این مشکلات بر آمد. آدم که با همه دنیا می خواهد بجنگد و یک ارتش کوچک هم نداشته باشد نیاز به این بچه مرشد دارد.
وزیر بی چاره
می گویند فرهنگ مظلوم است . قرآن مظلوم است ولی فکر کنم این صفار هرندی هم مظلومیت حسینی را ارث برده است. این وزیر دست کم شش باری تا حالا آمده تا کارها را راست و ریس کند ولی آن قدر از همه جا سنگ اندازی شده و نخ ها از هم گسسته که نمی تواند کاری کند. مساله زر افشان شد. زنه خواست سرش را بپوشاند پاهایش نمایان شد. آخر این چادر این اندازه کوچک و این توان آن اندازه نبود که در برابر این همه مشکلات بیایستد ولی فکر می کنم که آدم جربزه داری است که توانسته است یک نمایشگاه بین المللی را سر و پا نگه دارد. نالید و نالید و گفت و فریاد زد . خون خورد و زخم معده گرفت. ظاهرا به سفر اسپانیا هم نرسید و شاید روز دیگر ( بعدا هم درباره اش می نویسم )
سینمای قرآنی، غریب نمایشگاه
در گوشه حیات چادر زده اند و نمایش فیلمی قرآنی می دهند. شاید در روزهای گرم فضای خوبی بود ولی در شب های سرد با این فیلم های یخ که آدم گرم نمی شود. شبی به اتفاق رفتم چهار و پنج نفری نشسته بودند و هی بلند می شدند و می نشستند . شاید می خواستند هم تا فیلم را تا اخر ببینند و هم گرم شوند. این آخر امکانات بود .
ای سرزمین آسمانی
تو مهد موعود زمانی
ای قدس نامت خوانده قرآن
تو قبله گاه انس و جانی
ای قدس ! ای سرزمین آسمانی
در آسمانت می تراود
صد ها ستاره از شتیلا
از کودکان کََفرِ قاسم
تا غنچه های ام لیلا
ای سرزمین درد !
ای خاک توخونین شده با طبل تقدس
صدها هزاران واژه های آسمانی
همراه و یار توست در روزجهانی
ای قدس ! ای سرزمین آسمانی
قدس سرزمین قداست های آسمانی است. قدس دروازه ای به سوی آسمان و دری از درهای بهشت است . قدس در قرآن قرین پاکی های انسانی است . قدس سرزمین عروج آسمانی هاست . قدس سرزمین آسمانی و تکه ای از آسمان در زمین است که نقش و نگارهای زمینی آن را نیالوده است. قرآن این تکه از آسمان را سرزمین پاک و پاکیزه نام نهاد تا از سرزمین های دیگر باز شناخته شود. این گونه است که آسمان و زمین در این سرزمین با هم پیوند می خورد.
مگر نه این است که برای هر ارتباط و پیوندی، مناسبت و مناسختی می بایست؟ و مگر نه این است که برای نزول آسمانیان، سرزمینی پاک و بیرون از هر پلیدی بایسته است؟ این گونه است که تکه از آسمان و سرزمینی از بهشت موعود در زمین قرار گرفت و نامش را قدس خواندند تا با پاکی ها و قداست ها گره خورد و آسمانیان را با آسمان پیوند زند.
قدس جایگاه نزول وحی و فرود جبرئیل است ، آن سرزمینی که خاک پای کروبیانش گوساله سامری را به ندا می آورد و بی جان را جان می بخشد. سرزمینی که مردگان در آن زندگی می یابند و تربتش با حیات روحی وروانی آدمی آمیخته می شود.
خاکش بوی آسمان بر می دارد، زمانی که عیسای زمانه بر آن می بارد. آب های روانش تسنیم و سلسبیل را به خاطر می آورد وقتی مهدی درآن جریان می یابد.
این نام تو را خدا بر همه آن سرزمینی گذاشته است که اکنون فلسطین می نامند. این سرزمین آسمانی ، سرزمین معراج انسان است . از آدم تا خاتم همه از دروازه قدس به آسمان رفته و ره توشه سفر آسمانی خویش را برای بشریت به ارمغان آورده اند. قدس فرودگاه و مهبط فرشتگان مبارک و قداست است.
شاعر : علی جلالوند بر پایه متن
دور بی پایان حوزه ی پژوهش های قرآنی
محاسبه و حساب رسی تنها به محاسبه نفس و تزکیه و خودسازی اختصاص ندارد، بلکه هر چیزی که به نام پدیده و امر وجودی شناخته می شود می بایست مورد بررسی و حساب رسی قرار گیرد تا کاستی های آن دانسته و علل و اسباب ایجاد و یا موانع تحقق کمالی آن شناخته شود. از این رو، در هر مجموعه ای بخش هایی به عنوان نظارت و ارزیابی ایجاد می شود تا به آسیب شناسی همیشگی بپردازد. آسیب شناسی حتی در حوزه امور اجتماعی و سیاسی مطلوب است به گونه ای که از سوی مجالس کشورها گروه های تحقیق و تفحص برای آسیب شناسی مسایل مربوط به یک حوزه مامور می شوند. در آموزه های قرآنی مساله به شکل امر به معروف و نهی از منکر و ساز و کارهای دیگر خود را در همه حوزه ها تحمیل می کند و چیزی بیرون حوزه نظارت و ارزیابی و آسیب شناسی قرار نمی گیرد.
در حوزه پژوهش های قرآنی نیز نیازمند آسیب شناسی با نگاهی به وضعیت موجود و مطلوب انجام می شود تا ضمن شناخت وضعیت موجود ، ظرفیت سنجی و نیاز سنجی ، عوامل و موانع باز دارنده به روشنی دنسته شود و برای درمان درد و راهکارهای برونرفت از آن تدبر و برنامه ریزی صورت پذیرد.
با توجه به این رویکرد نگاهی گذرا به حوزه پژوهش های قرآنی می شود تا آسیب ها و کاستی های این حوزه دانسته شود و درصورت امکان پس از بیان توصیفی وضعیت موجود و تحلیل علل و عوامل ، توصیه و راهکارهای برونرفت از مشکل بیان شود.
وضعیت کنونی
با نگاهی به وضعیت موجود در حوزه پژوهش می توان به صراحت و روشنی گفت که پژوهش های قرآنی، با بحران های چندی در حوزه های مختلف رو به روست. کارها و تولیدات فرهنگی که به عنوان بروندادهای پژوهشی از آن یاد می شود یا بازخوانی نوشته ها و تحقیقات گذشتگان است و یا گردآوری و تدوین مجدد در شکل و ساختار همراه با ادبیات نوین می باشد. در هیچ از یک از بروندادهای این حوزه نمی توان عنوانی را یافت که با توجه به اهداف پژوهشی می بایست انجام شود.
به سخن دیگر، اهداف پژوهشی در حوزه قرآن می بایست با توجه به راهبردها و رویکردهای کلان و اساسی تعریف و تبیین شود که قرآن خود برای خود تعریف کرده است. از آن جایی که قرآن کتاب زندگی و هدایت است می بایست پژوهش هایی که در آن انجام می شود در راستای راهبرد و رویکرد کلان آن انجام گیرد. در حال حاضر بیش تری پژوهش ها با نگاهی شناخت برای شناخت (همانند هنر برای هنر) انجام می شود. اگر ما سیاست های حوزه های علمیه که تاکنون متکفل اساسی در پژوهش های قرآنی بوده است، در پیش و پس از انقلاب بررسی کنیم به این مطلب می رسیم که تفاوت در عملکرد حوزه به دو شکل دورمصرح و دور غیر مصرح و مضمر بوده است.
پیش از انقلاب اسلامی سیاست آموزشی حوزه ها بر این پایه بنیاد نهاده شده بود که آموزش ها برای تربیت مدرس و یا مبلغ دین بوده است. شخصی که وارد حوزه می شد اگر قابلیت داشت آن اندازه تحصیل و تحقیق می کرد که بتواند مدرس و در نهایت مجتهد و مرجع شود و اگر ناتوان بود به میان مردم برای تبلیغ می رفت . آموزش برای آموزش اصل در حوزه بود که نمادی از دور مصرح است. این نظام آموزشی هرگز نمی توانست در حوزه های مختلف علوم دینی تاثیرات مطلوبی به جا بگذارد. آموزش برای آموزش بروندادی جز این نداشت که شخص همان چیزهایی که دیگران به او آموخته بودند با حواشی بیش تر به دیگری منتقل نماید. این گونه است که هر ساله بر حواشی کتاب درسی افزوده می شد و گاه این حواشی به اندازه ای بود که خود به صورت کتاب مستقل چاپ و منتشر می شد. فارغ التحصیلان حوزوی حاشیه نویسان قهاری بودند و در پیچ آن به توانایی هایی دست یافته بودند که می توانستند صدها جمله بیش از متن نوشته را حتی در حاشیه یک متن نویسند که به شکل اشکال هندسی زیبا خودنمایی می کرد. این گونه است که متن از دست می رفت و حاشیه بر حاشیه افزوده می شد تا جایی که برخی بیدار دلان فریاد بر می آورند علیکم بالمتون لا بالحواشی ؛ بر شماست که به متن توجه داشته باشید نه حواشی آن. نتیجه چنین وضعیتی جز تکرار پیش گفته ها با کمی تغییرات کم تاثیر و یا بی تاثیر و گاه گمراه کننده نبود.
این مشکل در حوزه تفسیر به شکل دیگر و حاد تری نمود می کرد، زیرا حوزویان بر این باور بودند که روایات اهل بیت (ع) برای ایجاد نظامی کامل برای زندگی کفایت می کند و اگر کسی بخواهد خود مستقیم به سراغ قرآن برود گرفتار تفسیر به رای می شود که جز گمراهی و شقاوت و بدبختی ثمری ندارد. بنابراین تفسیر خود به طور کامل از دور خارج می شود و به جای آن اصول فقه یکه تاز میدان می شود تا دست فقها را باز نگه دارد. تفسیر قرآن نیز در مساله و مشکل متن و حاشیه گرفتار بود و آن دسته از افراد که با جانفشانی و ابراز علاقه به ساحت قرآن به آن حوزه وارد می شدند با بی مهری و قطع شهریه و یا کمک های مردمی مواجه و از اعتبار اجتهاد و مرجعیت می افتادند و اگر تلاشی می کردند نتیجه جز همان متن و حاشیه نبود که تکرار یک بیماری در حوزه دیگر بود.
پس از انقلاب اسلامی سیاست راهبردی حوزه در بخش آموزش با کمی تغییر مواجه شد. حضور حوزویان در راس نظام و بخش های کلیدی موجب شد تا اندیشه ای هم چون اندیشه ایجاد آغازین دانشگاه به سراغ حوزویان و راهبران آن بیاید و آن این بود که می بایست کادرسازی و تامین منابع انسانی بخش کلیدی نظام را در دست گیرند. از این رو آموزش گرایش شدیدی به تخصصی شدن درحوزه هایی گرفت که بخش منابع انسانی را تامین می کرد. آموزش قضات نخستین اقدام دستگاه آموزشی حوزه بود که نتیجه آن روحانیونی بود که می بایست در مسند قضاوت می نشستند. بعدها بخش های دیگر نیز به این افزوده شد. با این تفاوت که مساله در اساس تغییری نکرده بود. آموزش برای آموزش هنوز اصل در حوزه بود و تنها بخشی که می توان به آن بخش دانشگاهی حوزه نام گذاشت برای کادرسازی به میدان آمد. از آن جایی که دانشگاه به مبلغان ماهر و خوبی نیاز داشت تا مباحث عقیدتی را به خوبی القا کند بخش تخصصی تبلیغ با رویکردی این چنین در عمل پدید آمد هر چند که ممکن است گفته شود اهداف دیگری در نظر بوده است. این بخش نیز به نظر می رسد که نگاهی کارکردگرایانه دارد و تنها برای تامین منابع بخش دیگر از نظام پدید آمده است.
بخش دیگری که به تازگی پدید آمده است رهایی از مهجوریت قرآن از حوزه های علمیه شیعی بود. با این رویکرد که بتوانند دوباره قرآن را به متن زندگی باز گردانند. اما کدام بخش را ؟
در آموزش های کنونی رویکرد کارکردگرایانه آن به خوبی مشخص است . آموزش کسانی که بتوانند در دانشگاه و مراکز آموزشی دولتی به آموزش بپردازند. این گونه است که باز مساله پیشین خودنمایی می کند و به شکل دیگر آموزش برای آموزش هدف قرار می گیرد.
این ها بخش هایی است که حوزه قرآن و حوزه های علمیه در وضعیت کنونی با آن درگیر هستند.
مشکل کجاست؟
به نظر می رسد که مشکل در فهم جایگاه و ارزش و اعتبار قرآن در حوزه زندگی بشر است. بر خلاف آن چه قرآن برای خود تبیین می کند حوزه و یا دیگر کسانی که در حوزه آموزش علوم دینی ( از جمله قرآن) هستند، نظر دیگری نسبت به جایگاه قرآن دارد هر چند که این را به زبان نمی آورد ولی در عمل نشان می دهد.
اصولا رویکرد حوزه های علمیه به علوم دینی و حتی فقه رویکردی خلاف و نادرست است. در تمام آموزش ها و خروجی ها حتی در فقه زندگی به معنا و مفهوم محدود و خاص مراد است. در تحلیلی که شهید محمدباقر صدر از وضعیت فقه ( که همین مساله در قرآن و تفاسیر قرآنی نیز مطرح است) می دهد به این نکته مهم اشاره می کند که رویکرد کلان فقه به فقه فردی و نه اجتماعی است. از این رو فتاوا رنگ و روی احتیاط به خود می گیرد که قابلیت اجرایی ندارد؛ زیرا نظام نیازمند قانون است و قانون نیازمند صراحت قانونی می باشد که با حوزه احتیاط نمی تواند جمع شود. با اندیشه و رویکرد فقه فردی نمی توان جامعه را اداره کرد و برای مسایل و مشکلات آن راهکارهایی فقهی ارایه داد.
تغییر در رویکردها در حوزه آموزش و پژوهش از این رو ضروری است که قرآن برای خود کارکردیی در همه حوزه های حتی نظام اجتماعی و سیاسی تعریف می کند از این رو می بایست با این رویکرد به حوزه آموزش و پژوهش قرآنی رفت.
مشکل آن است که آموزش در حوزه های دینی همراه با رویکرد ورود متن و بازتاب های آن به زندگی مردم و جامعه نیست. بسیاری از تحقیقات و پژوهش هایی که انجام می شود با توجه به نوع آموزش و سیاست های آموزشی ، پژوهش هایی است که به شکلی بازتاب همان اندیشه آموزش برای آموزش است. پژوهشگر حوزه قرآنی می کوشد تا به علوم قرآنی توجه کند و آن را بشناسد و برای آن بخش تحقیق و پژوهش داشته باشد. بازخوانی میراث قرن هفتم سیوطی و یا قرن دهم و باز نگارش و باز و باز تنها همان حواشی ای است که بر متن نگاشته می شود تا متن خود گم شود.
می گویند برای از میان در کردن موضوع از متن زندگی می بایست آن را مورد توجه قرار داد با این نگاه که به مسایل جانبی آن اهتمام ورزید. اگر گلی هدف باشد می بایست آن اندازه آب نما و طرح های رنگارنگ در کنار این گل قرار داد که گل خود محو شود و به جای متن حاشیه دیده شود. در نمایشگاه قرآن این را می توان به خوبی لمس کرد. این گونه است که متن هست ولی در میان حاشیه ها گم می شود و آن که اصل است به فرع و آن که متن است به حاشیه تغییر شکل و ماهیت می دهد.
پژوهش در حوزه علوم قرآنی خوب است ولی اگر این پژوهش بر متن چیره شود آن که آیا زدودن مهجوریت قرآن است یا افزایش مهجوریت در میان تزیین هایی حاشیه ای.
آموزش های کنونی با مشکل جدی دیگری مواجه است. آموزش در حوزه های علمیه به گونه ای است که پژوهش در آن یا اصلا حضور ندارد و یا برای رفع مسئولیت است. پژوهش های صورت گرفته که آن اندازه در بوق و کرنا می شود پژوهش های سست و ناکارآمدی حتی در همان حوزه پژوهش برای پژوهش است. شاید آفت مدرک گرایی دامن گیر بسیاری از این پژوهشگرهای حوزوی از جمله حوزویان قرآنی شده باشد. این افزون بر درد بی درمان گم شدن هدف از پژوهش در همه صحنه های پژوهش های انسانی است.
مشکل اساسی دیگری که می توان در حوزه پژوهش های قرآنی بر شمرد عدم تغییر در زوایه دید در حوزه برنامه ریزی آموزشی و پژوهشی است. در همه برنامه ریزی های آموزشی و پژوهشی قرآن به عنوان موضوع ای از موضوعات آموزشی و تحقیقاتی است نه موضوع برای رجوع به عنوان کتاب هدایت و راهنمای زندگی بشر.
از این روست که هیچ خروجی متناسب با کارکردهای قرآنی در حوزه آموزش و پژوهش وجود ندارد و آن چه برای قرآن نگاشته می شود همانند قرار دادن متن در حاشیه است.
چه باید کرد؟
به نظر می رسد که مهم ترین عامل در حوزه علوم دینی به ویژه فقه پژوهی و قرآن پژوهی قرار گرفتن فقه و قرآن به عنوان موضوع و هدف است؛ در حالی که فقه و قرآن خود ابزاری برای امر مهم دیگری است که آن بهره مندی از آموزه های فقهی و قرآنی در زندگی بشر در همه ابعاد و زوایا و بخش هاست. اگر این زوایه دید تغییر نکند همواره ما با دور مصرح و یا غیر مصرح پیشین مواجه ایم و قرآن نه تنها از زندگی بیرون می رود و تنها به شکل نمادین و نمایشی و نمایشگاهی باقی می ماند بلکه همانند فقه کارکرد خود را از دست می دهد و به حاشیه رانده می شود. (البته تلاش های افرادی چون امام خمینی و شهید صدر و مانند ایشان حوزه فقه را دست کم تا اندازه از این وضعیت بیرون آورد)
بنابراین می بایست در نگاه خود به قرآن و اهداف نزول آن تجدید نظر کنیم .
با تغییر در این مساله ممکن است که نظام آموزشی و پژوهشی ما تغییر کند و آموزش برای این انجام شود که قرآن در متن زندگی مردم حضور جدی داشته باشد و در تمام برنامه ریزی و دست یابی به درمان و راهکار مودر توجه قرار گیرد.
اگر این مساله حل شود و نظام آموزشی با نگاه جدید برنامه های خود را بازنویسی کند گام دیگری نیاز است و آن توجه به پژوهش در هنگام آموزش است که حوزه های علمیه در حال حاضر فاقد آن است و اگر نباشد محسوس و ملموس نیست.
گام دیگر آن پژوهش هایی که انجام می شود با توجه به مساله باشد. مراد از مساله در این جا همان چیزی است که شهید مطهری از آن به نام درد یاد می کند. پژوهش قرآنی اگر بخواهد مفید و کاربردی باشد می بایست هم پژوهشگر آن دارای مساله باشد و هم موضوع پژوهشی دردی از دردهای اشخاص و یا جامعه و یا نظام کشوری و یا جهانی باشد.
مطهری انسان را به کسی تعریف می کند که صاحب درد باشد و مساله خود و دیگران را درک کند و احساس آن را در خود بیابد. آن گاه است که خود برای دردی که در خود می یابد اقدام می کند.
بنابراین دردشناس بودن محقق و نیز در جست و جوی درمان رفتن، همانی است که از آن به مساله یاد می شود. در پژوهش های کنونی مساله ، مساله نیست بلکه موضوعی برای تحقیق و پژوهش است که می بایست انجام شود.
تحقیقات و پژوهش های کنونی حتی در مقاطع عالی چون دکترا موضوع هستند نه مساله. از این رو ست که از خصصیه دکترین برخوردار نمی باشند و صاحب نظریه در جست و جو حل مساله و دردی از دردهای خود و اجتماع بر نیامده است. رویکرد پژوهش برای پژوهش و یا آموزش در مقطع دکترا بزرگ ترین آسیب را به جامعه وارد می سازد. فرصت ها و هزینه هایی که از دست می رود و دردهایی که بی درمان می ماند و قرآنی که هم چنان مهجوریت خویش را در جامعه به اصطلاح قرآنی دارد.
امیرمومنان (ع) می فرماید که قرآن صامت و ساکت است پس از او بازجویی کنید و به نطقش آورید. استنطاق به معنای به نطق در آوردن این گونه است که با مساله و درد به سراغ قرآن رفته و از وی راهکار دردهای اجتماعی و فردی خویش را بجوییم این گونه است که قرآن به مقام و جایگاه اصلی خویش باز می گردد و نقش هدایتی خویش را ایفا می کند و مهجوریت معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. پژوهش های قرآنی می بایست با شناخت درد و برای درمان درد باشد. پژوهشگر می بایست با مساله به سراغ قرآن برود و او را به نطق آورد و رهکارهایی هدایتی آن را بشناسد و به جامعه و مردم ارایه دهد.
این ها نمونه های کوچک از دردی بزرگ است که بخش های دیگر آن به علل ناگفته مانده است.
دوستی تا مرا دید به تلخندی گفت: عدالتتان را هم دیدیم. فصلی که نیکوست از بهارش پیداست.
گفتم: چه شده که این قدر جلز و ولز میکنی. اسپند روی آتش شدهای و هی بالا و پایین میپری و میترکی؟
گفت: چرا نه؟ این رییس اداره ما آمده به بعضیها مبلغی را همین طوری دلبخواهی داده است و به بعضی دیگر محل سگ هم نکذاشته است.
گفتم: شاید آنها کاری کارستان کرده باشند که نیازی به تشویق داشته است؟
گفت: نه جانم! همه ما در تولید یک محصول کار میکنیم بدون هیچ تفاوتی در این میان. بعدش هم تشویق و تنبیه در ادارات برای بهبود بهروهوری و افزایش راندمان کار است. این روش مدیر ما که همه را بیانگیزه کرده است و بهرهوری را کاهش داده و میدهد. چون همه یک جوری احساس میکنند که در حقشان ظلم شده و حقشان ادا نشده است. همهشان داد از تبعیض دارند. چون این دادههای آقای رییس یک طوری بوده که به یکی سه برابر و یا دو برابر رسیده و به دیگری خیلی کمتر و یا هیچ. آن کسی هم که کمتر گیرش آمده است غرولند میکند که من با فلانی چه فرقی داشتم. در یک رده و در یک مسئولیت و از نظر کاری مثل هم ولی چطوری شد که آن بغل دستیام دو برابر و یا سه برابر من گیرش آمده است؟
گفتم: خوب! همین نشان میدهد که تبعیض نبوده و عین عدالت بوده است. عدالت آن نیست که به همه برابر داده شود. عدالت به این است که حق هرکسی آن چنان که در خور و لایق و شان و حقش است داده شود. این مسئول شما آدم مسئول و منصفی بوده و به عدالت رفتار کرده که یکی دو برابر و یا سه برابر و حتی بیشتر گیرش آمده و به دیگری چیزی نرسیده است.
گفت: نه جانم! این مسئول (که نه بلکه این آقای رییس آن طور که خودش مینویسد و میخواهد) بر پایه قرب و بعد منزلت افراد پرداخت داشته است نه از روی انصاف و عدالت.
گفتم: خوب! اعتراض میکردید؟
گفت: اعتراض هم کردیم ولی نتیجهای نداد.
گفتم: چرا؟
گفت: میگوید از اختیارات مطلقه من است.
گفتم: خوب! اختیارات درست ولی این مطلقهاش یعنی چه؟
گفت: اتفاقا همین را ازش پرسیدیم.
گفتم: خوب! جوابش چه بود؟
گفت: میگوید: من از طرف رییسم و آن هم از طرف رییسش و آن هم از طرف مدیرکل و آن هم از طرف وزیر و وزیر هم از طرف رییس جمهور و آن هم از طرف ولیفقیه این اختیارات مطلقه را دارد. از آن جایی که اختیارات ولیفقیه مطلقه است من هم که نماینده ایشان هستم دارای همان اختیارات مطلقه در حوزه مسئولیتم هستم.
گفتم: به قول خودت به این رییست میگفتی. این حدیث عنعنهاش را سلسله الذهب میکرد.
گفت: یعنی چه؟
گفتم: یعنی همین طوری ادامه میداد و میگفت: ولیفقیه هم از امام معصوم(ع) و امام هم از پیامبر(ص) و او هم از خدا این اختیارات مطلقه را دارد. پس به عنوان خلیفه الله و ولایت الهی این اختیارات را دارد. اگر این طوری بگوید این ولایتش مطلقه و شرعی و به نصب الهی بوده و در همه چیز و همه جا ثابت میشود و دیگر چوب لای درزش نمیرود. اعتراض هم بی اعتراض.
گفت: خوب گفتی و در سفتی.
گفتم: خوب بافتم.
این حکایت اختیارات ولیفقیه چه مقیده و چه مطلقهاش از قدیم بوده است. این ربطی به امروز و دیروز ما ندارد. از زمان خود پیامبر(ص) این دعوا و گفتمان بوده که وضعیت اختیارات ولایت خود را مشخص و معین کن. پیامبر هم که چشم به آسمان بود تا خدا چه حکم کند. خدا هم حکم کرد که پیامبر اولی از خود مردمان است. این اولویت ولوی هم برای حضرت نبوی تثبیت شد و جو آرام گرفت و بگو مگوها خوابید. ولی از فردای رفتن پیامبر آش همان آش و کاسه همان کاسه شد. بعضیها هم پا را از گلیم خودشان درازتر کرده و این بحث را درباره خود پیامبر هم کش دادند که این اختیاراتش تا کجا بوده است؟ آیا در حوزه امور سیاسی و اجتماعی اولویت ولوی دارد یا حتی در حوزه خصوصی افراد این ولایتش ادامه دارد؟ یعنی میتواند مردی و زنی را به ازدواج یا طلاق وادارد و یا حکم به به طلاق و یا ازدواج کند و رضایت مرد و زنا دیگر شرط نباشد یا آن که این ولایت محدود است و حدود و مرزهای مشخصی برای این قدرت و ولایت است؟ این حکایت در گذشته در حوزه اختیارات خلقا و امامان بوده است و میان خود شیعیان و یا حتی سنیها یک توافق و اجماع نبوده است. مثلا همین شیعیان به خاطر اختلاف در ولایت معصوم به غالی و غیر غالی تبدیل شدهاند و یکی آن دیگری را به خاطر همین چیزها از شهر تبعید میکرده و یا خونش را مباح. اینها که گفته شد بحث کلامیاش بود. در کتابهای فقهی هم این بحث ادامه یافت و درباره اختبارات حاکم شرع در عصر غیبت و این اواخر درباره همان حاکم شرع به عنوان ولی فقیه بحث شد. این اختلاف خیلی زیادتر از آن است که فکرش را هم بکنید. حالا اگر فرض را بر این بگذاریم که حاکم شرع همین اختیارات ولیفقیه را دارد و در حوزه سیاست هم میتواند افزون بر امور اجتماعی و قضایی دخالت کند چنان که حق مطلب هم همین است آن طور که از اصول دین و روح حاکم بر آن فهمیده میشود ولی درباره نفوذ این اختیارات در حوزههای خصوصی افراد و حریم خصوصی اختلاف جدی است. در این زمینه دو دست فتوای متخالف و متضاد داریم که به نحوی به اختلاف روش شناختی و معرفت شناختی بر میگردد. آن دسته از فقهیان که روش معرفتی عارفان را پی گرفته اند مثل امام خمینی و ابن عربی، از آن جایی که ولایت را به معنای عرفانی آن میگیرند و آن تفسیر را به حوزه فقهی هم میکشانند، این دسته از فقهیان میگویند که ولایت ایشان در حوزه حریم خصوصی هم ادامه دارد و محدودیتی برای آن تصور نمیشود. بلکه ولایت ایشان از حوزه انسان خارج و به حوزههای بیرونی نیز تعمیم و گسترش مییابد. در این صورت از آن جایی که ولایت ولی فقیه ادامه همان ولایت معصوم است در همه حوزهها جاری و ساری است و تنها محدودیت این ولایت، موارد اختصاصی ولایت پیامبر و معصوم است که یقین به اختصاصی بودن آن داریم وگرنه در موارد مشکوک فقدان دلیل اثبات میکند که در موارد مشکوک همه ولایت دارد.
ولی آن دسته دیگر چون شیخ انصاری و صاحب کفایه و نایینی که در حوزه معرفت شناختی و روشی از روش عرفانی بهره نمیگیرند هیچ گونه ولایتی را برای پیامبرش هم در حوزه و حریم خصوصی قایل نیستند چه برسد به ولی فقیه. در نتیجه اینان در حوزه اختیارات حاکم شرع و ولی فقیه به محدودیتهای زیادی افزون بر محدودیتهای شرعی قایل هستند و نمیپذیرند که حاکم شرع در حوزههای غیر از امور اجتماعی و قضایی و با نوعی کراهت در حوزه سیاسی از اختیاراتی بیشتر و فراقانون شرعی برخوردار باشد.
این اختیارات ولی فقیه است حالا نمیدانم این مسئولان رده صدم چگونه این همه اختیارات مطلقه و تام و تمام دارند که هر روزی بیت المال را این گونه بذل و بخشش میکنند و آن هم به شکلی بسیار....
دوستی دارم که باید هر روز سری به این شبکه جهانی بزند و از احوالات این جهان آگاه شود. میگوید خیلی عبرت انگیز است. شاید حق با او باشد. این را میگویم تا ببنیم که از این همه گشت و گذار در اینترنت چه نصیبش شده که سخن از پند و عبرت میکند.
دیروز صدایم کرد و گفت و بیا و ببین و عبرت گیر! رفتم ببینم که چه دیده که عبرت انگیز است. بروم یک سری بهش بزنم تا شاید ما هم عبرت گرفتیم. هر چند که به این سادگی میخ آهنین نرود در دل سنگ ما.
یکی از پایگاه های شخصی را آورده بود و به تصاویرش نگاه میکرد. بیش از هزار عکس متنوع بود. البته از آن مستهجنهایش نبود. آقایی بود که از فعالیتهای دینی و فرهنگیا خود به نوشته و تصویر سایت زده بود تا خلق الله را به راه آورد و دست خاکیان را در دست افلاکیان بگذارد و این مردم دور از خدا را به خدا برساند. البته خودش هیچ ادعایی نداشت. اگر هم خیلی از خودش خوشش آمده بود تعبیر استاد میکرد.
گفتم: خیلی خوب! این که کار مثبت و خداپسندانه ای میکند؟ کجای کارش عیب دارد؟ حتم میخواهی بگویی باید از این مردان خدا و بریدگان از دنیا عبرت کرفت و این قدر توی این کتابها دنبال خدا نرویم که خدا در میان خلق است نه کتاب و الفاظ و مفاهیم؟
گفت: نه حانم! پس همین طوری سرسری نگاه میکنی ؟ این عکسها کلی حرف و حدیث دارد؟
گفتم: چه حرف و حدیثی؟
گفت: این که چشم دل نداری، حق داری. باید از چشم مردم این عکسها را دید نه از چشم هم فکریها و هم پیالهها. تو که خود از همان جماعت و قماشی فکری میکنی مردم هم مثل تو میبینند؟ نه جانم.
گفتم: تو که از مخالفان این تفکری و یک جور دیگر میبینی، تفسیر خودت را از این عکسها و در حقیقت فکرها بگو. چون هر کسی از زاویه دیدی میبیند که بینش و نگرش او اقتضا میکند. از زاویه دید تو این زندگی چگونه تفسیر میشود؟
گفت: پس خوب به این عکس ها نگاه کن! این آقا کیست؟ آقایی که ادعا ارتباط با افلاک دارد و از خودش به عنوان کروبیان و عرشیان یاد میکند و میخواهد این گله گوسفندان را به سلامت به سرای جاویدان ببرد. البته گله گفتم به خاطر همین ایمیلهایی است که خودشان مینویسند و تعبیراتی که خودشان دارند.
گفتم: خوب!
گفت: خوب به جمالت! نگاه کن در زیر عکس ها چه نوشته است.
گفتم: خوب! چه نوشته است؟
گفت: نوشته: حضرت استاد در منزل خود در لواسانات.. حضرت استاد در منزل خود در شمال... حضرت استاد در منزلشان در قم... حضرت استاد در منزلشان در مشهد... حضرت استاد....
گفتم: خوب این چه اشکالی دارد. در همه این جا با پول شخصی رفته خانهای برای خودش خریده است؟
گفت: پول شخصی ؟!!... خانه!!... بگو کاخ... خودم برایش ایمیل کردم گفتم: حضرت استاد این پول را از وجوهات دارد و این همه بذل و ببخش برای مقام شامخ خودش و خویشان خویش... گفته است: اینها همه مال خودم است از درآمدهای شخصی است. اخر اولا حضرت استاد تو مگر تاجری ؟(البته هستی ولی از نوع دیگرش همانی که قرآن درباره عالمان یهودی گفته که یشرون ...) دوم حتی اگر مال شخصی باشد این همه خانه در حالی که خیلی بی خانمانند. سوم مگر امیرمومنان(ع) به شریح قاضی نگفت که اگر این خانه را از بیت المال گرفتی که باید پاسخگوی خلق باشی و اگر از مال شخصی باید پاسخگوی خدا.
گفتم: تند نرو! پیاده شو تا با هم برویم. خوب میتازی. مگر نه این است که خیلیها را به بزرگان میبندند. همین امروز توی صف شیر یکی میگفت این کارخانه پگاه مال آقای ن ن است. گفتمش یقین داری ؟ گفت: هان. گفتم: فکر میکنم شرکت دولتی باشد نه خصوصی... حالا تو هم به این آقا میبندی؟
گفت: نه جانم. این را که من به او نبستم. او خودش در سایت شخصیاش اینها را گذاشته تا مردم ببینند و از حال و وضع استاد با خبر شوند. دیدی که چه خانهها و چه درخت و گل و گیاه در حیاط منزل میپروراند. آقا که این جا بهشت دارد چه حاجت به بهشت آن جا دارد؟
یاد آن حدیث افتادم که در داستان راستان در باره تصوف آمده و قبلا برایتان در تصوف و مطهری نوشتم و هم یاد این شعر حافظ که: واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند. چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
خداوند در قرآن درباره این اساتید هدایتگری که تنها در حرف و حدیث خدا خدا میکنند برای تحمیق تودهها زهدنمایی و... نشان میدهند، میگوید:ای کسانی که ایمان آوردهاید. بسیاری از دانشمندان و راهبان، اموال مردم را به باطل میخورند و آنان را از راه خدا باز میدارند( چون برای خودشان دکان باز کردهاند و مردم را به نام خدا به خود میخوانند) و کسانی که زر و سیم و گنجینههای ذخیره میسازند و در راه خدا انفاق نمیکنند، به مجازاتی دردناک بشارت ده.
در آن روز که (همین زر و سیم را)در آتش دوزخ گرم و سوزان کرده و با آن چهرهها و پهلوها و پشتهایشان را داغ میکنند و به آنها میگویند این همان چیزی است که برای خود اندوختید و گنجینه ساختید. پس بچشید چیزی را که برای خود میاندوختید.(توبه، 34 و 35)
اشاره: دیروز یکی از دوستان نقل میکرد که طرف رفته در جامعه الزهرا(س) گفته است باید مساله لعن و زیارت عاشورا و مضامین از این دست جمع شود. لعن و نفرین درست نیست و باعث جدایی میشود. برای این که وحدت حفظ شود لعن و نفرین باید جمع شود. باید تقیه کرد و نفرین را در مجامع شیعی به ویژه در این دانشگاه ها جمع کرد.
مقدمه اول: دکتر علی شریعتی در جلد دوم کتاب تاریخ تمدن نوشته است: تقیه یک عبث فکری است که در جامعه وجود دارد و عامل انحطاط بزرگی است که در سرنوشت جامعه ما اثر گذاشته است، زیرا اقلیت شیعه در گذشته که از لحاظ فکری و سیاسی مخالف رژیم خلافت بوده اند برای ادامه مبارزه شان شرایط مبارزه مخفی را ناچار مراعات میکنند و در شرایط مبارزه ، سازمان مخفی ای که در یک جامعه علیه رژیم حاکم مبارزه میکند ، اساسی ترین آموزشش به افراد این است که بگوید عقاید خود و افکار خود را از کسانی که جزء شما و رابط تشکیلات شما نیستند ، ولو بدانید که شیعه هستند و هم فکر شما، باید پنهان کنید. چزا پنهان کننند؟ برای این بتوانند مبارزه را ادامه بدهند....
(تقیه یعنی) این که عقیده ات را نگو، یک دستور تشکیلاتی بود. به این معنا که عقیده و عمل استراتژیکت را مخفی کن... بعد تقیه که دستور تشکیلاتی و تاکتیکی بودة بر اثر طول مدت و نسل ها تبدیل به عادت و عقیده شد.
مقدمه دوم: در شیعه ما دو نوع دستور العمل داریم یعنی غیر از گزاره هایی که برای ایجاد بینش و نگرش به عنوان اصول دین و مذهب داریم که پنج گانه است یک آموزه های کلی داریم که دستور العمل و خط مشی کلی را تعیین میکند و شاید بتوان از آن ها به سیاست های تشیع نام برد. این اصول و ساست های کلان یکی از آن ها تولی و دیگری تبری است. تولی یعنی دوستی و ولایت پذیری و تبری یعنی برائت داشتن و اعلان رسمیبیزار و نفرت. یعنی تعیین مرزهای خودی از غیر خودی . باید مرزهای میان دوست و دشمن به وضوح و شفافیت روشن شود . ما اهل ریا و نفاق نیستم به صراحت مرزهای میان خود و دشمن را مشخص و اعلان میکنیم و به عنوان آذان من الله و رسوله به گوش همگان میرسانیم تا آنان نیز سیاست های خود را بر پایه این اصول و ارزش های اعلان شده از سوی ما تعیین و مشخص کنند.
پرسش: حالا این در این بین تقیه چه نقشی بازی میکند؟ از سویی اعلان رسمی و تعیین مرزهای میان خودی و غیر خودی بر ما به عنوان یکی از اصول ارزشی و راستین واجب شده است و از سوی دیگر تقیه به عنوان دین امامان و خط مشی ایشان به طور رسمیاعلان شده است. این تقیه همان طور که پیشتر گفته شد یک نوع نفاق است به این معنا که در حوزه حضور قدرت چه مشروع و چه نامشروع دو واکنش از سوی مومنان و کافران رخ میدهد. مومن تحت حاکمیت و قدرت کافران و مخالفان به تقیه پناه میبرد و ایمان خود را مخفی میسازد. از سوی دیگر مخالفان و کافران نیز در حوزه قدرت مومنان کفر خود را مخفی میدارند و به زبان اعلان اسلام میکنند که قرآن از ایشان به منافق یاد میکند. حالا با این وضعیت یک مومن در حوزه نفوذ مخالفان و کافران چه باید بکند ؟ عمل به تولی و تبری و یا تقیه؟
برای رهیدن از مرگ دستور نهانکاری و تقیه است ولی وقتی قدرت و توان در اختیار مومنان است اعلان تولی و تبری واجب عینی است و استفاده از روش و تاکتیک تقیه چیزی جز نفاق نیست. نفاقی که خود عامل ایجاد دشمنی و عدم اعتماد میان دو طرف است. برای اعتماد سازی نمی توان از روش نفاق استفاده کرد. از سوی در این حالت گشایش نمی توان از عنوان تقیه استفاده و رفتار را بدان توجیه کرد. پس باید در شرایط کنونی در جامعه ایران تولی و تبری اصل قرار گیرد و مرزها میان خودی و غیر خودی به طور مشخص معلوم ومعین گردد.
اما مساله وحدت میان مسلمانان چه جایگاهی در این میان پیدا میکند؟
پاسخ این پرسش از این مطلب روشن میشود که وحدت در عمل به مواردی است که کلمه سواء است . به این معنا که در مواردی که اتفاق کلمه وجود دارد میبایست هماهنگ و همراه و همگام با هم عمل کرد ولی این به معنا کنار گذاشتن عقاید نیست. بلکه اتحاد در عمل است نه اتحاد در مذهب و یا دین. بنابراین نباید میان وحدت گرایی و کنار گذاشتن اصول اعتقادی که تمایز میان دو مذهب را پدید میآورد خلط شود.
اندر حکایت هسته فروشان
روزی روبهی از دهی بگذشتی. آواز مرغکان و خروسکان بشنیدی. گمان بردی که نغمه داودی است و یا مزامیر الهامی. آواز خروسکان نغمات الخناس الوسواس شدی تقوای سگان از یاد بردی. پس به نغمه هوشربا گامی پیش رفتی و ندانستی که این قرقگاه سگان است و هرکه در آن در آمدی نابکار شدی. چون به جماعت ایشان رسیدی از رنگهای شاد و سرور برانگیزشان مدهوش شدی و چون همسران دربار مصریان «تبارک الله و حاش لله» خواندی و آیت حسن «ما هذا بشرا ان هذا الاملک کریم » زمزمه کردی. پس در دام رنگ گرفتار آمدی و هم چنان پیش رفتی تا جایی که جز ایشان هیچ ندیدی و نشنیدی. چنان که اگر آیت «شغف حبا » بر وی خواندی مثال برخود گرفتی. هنوز چند گامینرفته بودی که سگان در کمین بر او شبیخون زدی و زخمیعمیق بر جان.
روبهک دو پا داشتی دو پای دیگر به وام از سگان بگرفتی که در اضطرار وام به بهره اضعاف مضاعف و به اشکال ربوی بتوانی گرفتی که این از باب اکل میته بودی و چاره جز این نبودی که جان از بلا و خطر رستن در آیین مسلمانی از اوجب واجبات بودی.
پس هم چنان که از قرقگاه سگان گریختی به کلبه ای رسیدی. در آن در آمدی و پناهگاه جستی. سگان چون او را گریخته پای یافتی ره خود گرفته و بازگشتی. روبهک دم بیارامید و با خود همیگفت که این چه بود که بر خود روا داشتی. تو که به قصد نان رفته بودی چه شد که گرفتار رنگ و دام شدی؟
چو ن لختی بیارامید شیری بدید که بر کنج خانه بنشسته و چشم در چشم او دوخته. از هیبت شیر زهره اش آب شدی و زالش بترکیدی. که این زاله از آن زال سپید موی تنها همنامی به وراثت بردی و در معنا دوگانه بودی. یعنی آن که در خود بشاشیدی و نام به ننگ بگذاشتی.
پس بسیار ادب کردی و احترامات فائقه به جا آوردی که جز این حیلت وی را چاره ای نبودی. اما روبهک هر چه ادب فرو گذاشتی. این نر شیر نگذاشتی و نه برداشتی و هم چنان خیر بدو نگریستی. روبهک پیش تر رفته تا دستبوس شاه جنگل باشی و چون به هزار آب و تاب و سخنان شیرین و ناب به وی نزدیک شدی و دست پیش بردی تا ادب به جای آوردی. ناگهان شیر از جا بجست و خود را بر روی روبهک انداخت. این به شد که از روبهک هر آن بودی برفت و خود را به نجاست آویخت. چون روبهک در آن زیر بودی کم و کیف حال فهمیدی که نه این شیری است که چنین پیش از مرگ رحیل کوچ خود برآوردی. این پوستین بیش از شیر نیست. من چه ساده و بزدلم که به نام شیر خود را بفروختی.
چون خوب در پوستین بنگریست. شکافی در زیر بدید و سر در آن فرو برد از فضولیت. پوست در او آویخت و او گریخت. هر کار کردی پوستین از تن برون نرفتی که خوش جای کرده بودی. ناگاه خود را با سگان مواجهت دیدی خواستی بگریزی که سگان چون هیبت شیر بدیدی از او گریختی. روبهک حال دانستی و خود را به برکه رساندی و در آب آیینه وش بدیدی که شیری بس به هیبت ترسناک و خشمناکی.
روبهک کنون به بیشه شیران در آمدی. در آن حوالت گروهی شیران بودی که به صنعت جدیدی دست یافته باغات انگور بساختی تا از هسته آن به فصل فقدان گوشت و پشم گرما ساختی. روبهک نیز که از قدیم به شغل شریف انگور دزدی مشغول بودی گاه گاه بیامدی از این تاکستان بدزدی. اکنون به جامگان شیران مشابهت چنان افتادی که خود از جمله ایشان بودی. پس به تاکستان در آمدی و شکمی از عزا در آوردی به هیچ خوف و هراسی.
شیری بر بگذشتی و وی را به تاکداری مشغول یافتی. سلامیکردی و برفتی و روبهک را نشناختی. پس خود را چنان یافتی که یکی از ایشان است. پس نزد شاه شیران برفتی خود را کم کمک به جایگاه نزدیک ساختی. مدتی به شیرین زبانی و لطیفه گویی و سخنان گزاف مشغول داشتی تا شاه وی را بر جناح چپ نشاندی.
در این بیشه شیران صنعت به کار بودی که هسته انگور بشکافتی و به فص خزان و چله زمستان خود را گرم نمودی. این صنعت هنوز به کمال نی. در آن سوی برکه گروهی شیران متکبر بودی که بر هفت اقلیم روبهان حکومت کردی و از دسترنج ایشان بخوردی و بر دانش ها بسیاری دست یافتی به حیلت و استعمار و استثمار جانوران اقالیم هفتو همگان از ایشان به هراس و وحشت که ایشان را از آن هسته سلاحی بود بس مخرب که هر جا زدی کون فیکون ساختی و ایشان نخواستی این شیران برکه باران یاران به این صنعت برای گرمازایی دست یافتی. البت که این صنعت را هزاران فایدت دیگر بودی از نهان و پنهان.
مدتی روبهک در نزد شاه شیر بودی از محبت او بهره بردی و از انگور تاکستان بخوردی و از زیادت آن سرمایه ساختی و بانک نامه زدی و گوش فلک را بدان کر کردی.
چون مدتی این سان گذشت. روبهک گروهی دیگر از دوستان خویش به جامه شیران در آوردی و نزد خود بخواندی و با این جماعت توطئه و توهم توطئه کردی. گاه گمان بردی که شاه شیر حقوق شهروندی به کمال ندادی و گاه که این سرمایه به چه نمیبخشی و همه در اختیار خود گرفتی. اگر تو هم خواهان صنعت شکاف هسته انگوری تا گرمازایی کنی این در حقیقت اعلان جنگ است به شیران آن ور آب. با این همه گاه چنان در بانک زدی که همگان گمان بردی که این شیران از همه شیر تر و از نسل نجیبترند. چون روبهان صوتی داشتند نه همسان صوت شیران و نه روبهان. که این عجیب از جامه و پوستین شیران بودی که فضای خالی در آن بودی و باد در آن به گردش .
مدتی بدیسنان گذشت. روبهان شیرنما اختیار ملک و مملکت بگرفتی و همه اسناد از هسته شکافی انگور به دشمن دادی تا از طریق اینجوها کار مملکت به سامان آورند و جماعت نسوان را آلت دست. پس جماعتی از نسوان را به کار های پست بگماردی تا ایشان را گمان شود که کسند و کاری اند و اینان ندانستی که بی کاره اند و امراته حماله الحطب. پس جماعت نسوان هیزم آوردی و روبهان آتش افروختی و هر روز کشور را به دشمن بفروختی از انگور و هسته انگور.
این بشد تا گروهی از جوانان شیران بدانستی که زیر کاسه این شیران حراف و بانگ درشت برزن نیم کاسه ای است. پس حیلتی کردند و ایشان را به کنار برکه بردند در وقت یخبندان. گفتند که اگر دم در آب آویزی ماهی بگرفتی به این سان. ایشان در دام شدند و دم ایشان در آب بماند و به سرما شبانه یخ بستی. شیران جوان از آن به حیلت به شبانه دور شدی و روبهان ندانستی این حیلت که دست بالای دست بسیار است. پس بامدادن گذر گروهی از سگان از آن جا شد. روبهان چون آواز سگان شنیدی ترسیدی و به جان کندنی دام در آب بگذاشتی و به جامگان بگریختی و به آن سوی آب رفتی که حالت ایشان خلق بدانستی . این حکایت گفتم تا بدانی که در میان شیران هماره روبهانی بانگ بسیار زن هستند که دین و ایمان به دشمن فروشند.
برخی از آدم ها هنرهایی دارند که از توان هیچ هنرمندی بر نمی آید. به نظر می رسد که انسان هایی تیزهوشی هستند و اگر در طبقه بندی هوشی بخواهیم رده بندی کنیم از کسانی هستند که از تمام ظرفیت خود استفاده کرده و بیش از ظرفیت نیز از آن کار کشیده اند. از این رو سلول های خاکستری آن ها افزایش و فعالیت الکترودها در آن ها به شدت شتاب جریان دارد. شاید کله هایشان یک کمی بیشتر از دیگران بزرگ شود تا این حجم زیاد اطلاعات و پردازش را انجام دهند. چنان که از این رو پیشانی های بلندتری هم دارند و بخش پیشین جمجمه برای سرعت پردازش نیازمند آن شد که بزرگ تر و بلندتر شود.
به هر حال حجم بسیار بالایی از فعالیت مغزی خود را به امر پردازش منطقی اطلاعات اختصاص می دهند. برخی می گویند که دروغگوها و خالی بندان برای این که بتوانند یک سیر منطقی و شبه عقلانی و عقلایی برای گفته های خودشان ترتیب دهند از بیش از شصت در صد فعالیت های مغزی خودشان را به این امر اختصاص می دهند و کارایی و فعالیت مغزی ایشان به شدت افزایش می یابد که در انسان معمولی و حتی دانشمندان این گونه نیست. این که گفته اند دروغگویان و خالی بندان کم حافظه اند برای این است که آنان از بخش حافظه خودشان برای پردازش اطلاعات بهره می برند و چیزی را برای حافظه به جا می گذارند تا اطلاعات پردازش پیشین در آن جا نگه داری و ذخیره شود.
از آن جایی که این بخش حافظه نیز در خدمت پردازش و فعالیت جاری و کنونی قرار می گیرد، موجب می شود که نقش حافظه کاهش فزاینده ای پیدا کند و نتواند دروغ ها و پردازش های پیشین را نگه داری کند. از این رو، دروغگو کم حافظه است و یادش می رود که پیش از این برای اثبات مطلب خود از کدام مطلب و یا مطالب دروغ و خالی بندی ها استفاده کرده است. این را تنها کسانی درک می کنند که خودشان در حدی از تیزهوشی باشند وگرنه بافندگی اطلاعات و پردازش فعلی خالی بندان در آن حد و اندازه است که مخاطب و شنونده یادش می رود که طرف پیش از این چه بافته و پرداخته بود. برای همین خالی بندان حرفه ای کم تر لو می روند و پته ایشان روی آب می آید.
به هر حال خالی بندی هنری است که هر کس ندارد. مادرم می گفت: غیر از خالی بندی، هنر دزدی نیز نیاز به هوش و تیزی و زیرکی خاصی دارد و از عرضه هرکسی بر نمی آید. گاو نر می خواهد و مرد کهن تیز هوش. هر کسی که نمی تواند از بیت المال حال کند. این ها عرضه می خواهد. این عرضه را می توان در چن بعد مورد تحلیل و بررسی قرار داد. یکی آن است که باید خیلی خوب تربیت شده و ورز آمده باشد تا بی خیال دین و وجدان بشود. یعنی از ساختار روحی و روانی خوبی برخودار باشد تا بتواند این هنر دزدی و دروغگویی و خالی بندی را به خوبی عرضه کرده و نشان دهد و هم باید از استعداد و تیزهوشی خدا داد بهره مند بوده باشد. چون کسی که تیز هوش نباشد هم در دزدی لو می رود و هم در خالی بندی و دروغگویی دستش رو می شود. پس باید هم از نظر طبیعی و فیولوژی آدم توانا و تیزهوشی باشد و هم از نظر تربیت به خوبی ور آمده و ورزیده شده باشد.
مادرم در حالی که به ما سر کوفت می زد، می گفت: شما نه از تیز هوشانید و نه این طوری تربیت شده اید. هم مشکل ذاتی دارید و هم عرضی. نه ژن شما درست و حسابی بوده و نه من عرضه تربیت درست حسابی داشتم. بی چاره مانده بود از این همه بی عرضگی ما و بی کله ای مان. توقع بی جا داشت که ما در این جماعت جای پا باز کنیم. نه عرضه خالی بندی را داریم و نه دزدی. ما کاملا بی هنریم.
بی خود نیست می گویند دروغگویی و دزدی و خالی بندی هنر است و این هنر مادر همه هنرها از یکم تا این هنر هشتم است. این هنر را نیز تنها تیز هوشان و تربیت شدگان دارند با یک شرط اساسی و آن بی ریشگی و بی وجدانی است که بحمدالله در این جماعت عیان است. پس می پذیریم که این جماعت هم هنرمند هستند و هم تیز هوش و هم تربیت یافته و ورزو ( همان گاو نر) هر چند که کم حافظه هم هستند ولی این عیب بزرگی نیست.
اینان تیزهوشانی هستند که از استعداد خود برای دنیا خود استفاده می کنند و دانش را به جهت منافع خود سوق داده اند. اگر این دانشمندان از این هنر استفاده می کردند چه می شد؟ خدا به همگان رحم کند. گویا جماعتی از ایشان که پیش از این در حکومت بودند دوباره برای خود راه باز کرده و به منابع قدرت چسبانده اند.