قرآن یک کتاب معمولی آموزشی و پرورشی نیست، بلکه کتابی است که بر اساس فطرت الهی انسان به آدمی می آموزد چگونه فکر و عمل کند و فلسفه و سبک زندگی خود را مطابق فطرتی قرار دهد که به هر دلیل بر او نهان شده و می کوشد با شخم زدن در عقول آدمی و شیار کردن، دانه های نهفته را بر انگیزد و زمینه رشد و نمو آن ها را فراهم آورد.
آموزه های وحیانی قرآن هرگز عقل و قلب را از هم جدا ندیده است و همانند یک کتاب فلسفی با انسان سخن نگفته و برهان و استدلال نیاورده است؛ هم چنین همانند یک کتاب رمانی و عاشقانه روی عواطف و احساسات انسان ها کار نکرده تا به گونه ای شخص با هم ذات پنداری خود را در جای شخصیتی قرار دهد و رفتارهای آن شخصیت را سرمشق خود قرار دهد و متاثر از عواطف و احساسات کورکورانه رفتار و عمل کند؛ بلکه به گونه است که در یک گزاره مقدمه و بخش اول و ابتدایی اش را با عقل و برهان شروع کرده و بخش دوم و خبری اش را با عشق و عواطف پایان برده و نتیجه ای بر اساس ترکیب عقل و قلب گرفته است. اگر یک قضیه ای را مطرح می کند صغری آن را عقل یا قلب و کبرای آن را قلب یا عقل قرار می دهد. پس اگر صغری عقلانی بود کبرای آن عاطفی است و اگر صغری ، عاطفی است بی گمان کبرای آن عقلانی است.
به عنوان نمونه حضرت ابراهیم(ع) وقتی با ستاره پرستان و ماه و خورشید پرستان سخن می گوید، در بیان استدلال خودش عقل و قلب را چنان به هم می آمیزد که فیلسوف نمی تواند منکر استدلالی و برهانی آن شود، ولی نمی فهمد چرا با اصطلاحات عاطفی و احساسی جملات را بیان می کند؟ اگر در مقام استدلال برهانی و عقلی است، چه اصطلاحات و واژگان عاطفی و احساسی را به کار می برد و اگر در جایی با عواطف و احساسات انسانی کار دارد، چرا عبارت و اصطلاحات علمی و برهانی را به کار می گیرد؟
خداوند می فرماید که حضرت ابراهیم(ع) در استدلال خود بر نفی ستاره پرستی فرمود: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَـذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ؛ پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره اى دید گفت: «این پروردگار من است.» و آن گاه چون غروب کرد، گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم.»(انعام، آیه 76)
این که در استدلال در نفی ربوبیت و پروردگاری ماه و خورشید بگوید: انی لا احب الآفلین، من افول کنندگان را دوست ندارم؛ این خلاف اصول و روش های استدلالی و برهانی است؛ زیرا در استدلال جایی برای دوست داشتن و نداشتن نیست؛ اگر سخن از این است که افول کنندگان شایسته پرستش و عبودیت نیستند؛ زیرا یک رب و پروردگار باید در همه حالات در کنار مربوب باشد تا او را به درستی ربوبیت و پروردگاری کند و چون ماه و خورشید افول می کنند و در دسترس نیستند نمی توانند پاسخ گو باشند ، پس شایسته عنوان ربوبیت و پروردگاری نیستند، چرا باید این استدلال را با کلماتی عاطفی و احساسی که برخاسته از قلب است به کار گیرد در حالی که باید کلمات و اصطلاحاتی را به کار گیرد که مربوط به حوزه اندیشه و عقل است.
در حقیقت قرآن با این روش ویژه خود بیان می کند که نمی توان روش تعلیم و تزکیه ای جز ترکیب عقل و قلب داشت؛ زیرا ایمانی که مطلوب قرآن و خداوند است، اقرار به زبان، اذعان به قلب و عمل به جوارح است؛ یعنی تا عقل اندیشه ای جزم نکند و قلب ارادی نپذیرید و عزم نداشته باشد، ایمان حقیقی شکل نمی گیرد و موتور حرکتی انسان برای زندگی بر مدار حقیقت قرآنی روشن نمی شود. پس باید عقل و قلب یعنی جزم اندیشه ای و عزم قلبی و ارادی در کنار هم باشند تا حقیقت حرکت درست تحقق یابد. باید عقل و معرفت ذهنی با قلب و عشق و شوق عمل درکنار هم تحقق یابد تا ایمان واقعی شکل گیرد.