میگفت:(همین رفیق شفیق ما ابوذرخان که به حق در تند و تیزی زبان به ابوذر غفاری میماند) بهره کشی تا به کی؟
گفتم: چه شده است؟ دستم را گرفت و برد و عکسی بر دیوار را نشان داد و گفت: این از محققان این مرکز بود. خدایش بیامرزد! پانزده، بیست سال این جا جان کند و آخرش هم سکته مغزی کرد و جان داد. آن هم کجا سر سفره و بعد از آخرین لقمه غذا پیش زن و بچهاش. یک لقمه نان بخور و نمیر میبرد خانه و با آن روزگار میگذراند. این یکی هیچ، یک دقیقه به این اطرافت نگاه کن! آن که با دو چوبدستی زیر بغل با آن یال و کوپالش که به سختی به کمک پسرش میآید، آن هم چند وقت پیش سکته زد و یک طرف بدنش فلج شد. آن هم بیست سالی است که این جا کار تحقیقاتی میکند و کتابها هم به نام دیگران چاپ میشود و افتخارات میآفریند. این یکی دیگر که نزدیک ربع قرن است که میدود. زندانی سیاسی هم بود. این هم سکته زد. خوب شد که زندانی سیاسی دوران گذشته بود و یک تسهیلاتی به آنها تعلق میگیرد. وگرنه خرج دارو و درمانش که ورشکستش میکرد. از این چند نفر که بگذریم چند نفری هم تصادف کردند و به خاک سیاه نشستند...
دیدم که این طومار را پایانی نیست. پا برهنه دویدم توی کلامش. هر چند که میدانستم وطی کلام از وطی متکلم بدتر است، ولی چارهای نبود. گفتم: خوب! فهمیدم. اینها یعنی چه؟
گفت: یعنی چه؟! پدر آمرزیده! میگویند امیرمنان (ع) از جایی میگذشت پیرمردی بینوا و ناتوان را در گوشهای دید که گدایی میکند. پرسید کیست؟ گفتند: مردی ترساست که برده و بنده فلانی بوده و چون از کار افتاده است آزادش کرد و اکنون به گدایی نان میخورد. گفت: از بیتالمال نانش دهید. آن زمانی که توان داشت از او کار کشیدید، اینک که ناتوان و افتاده است رهایش کردید. نانش دهید که این حکم مسلمانی است. این امیر مومنان(ع) است که نمونه و سرمشق دولت ما است. او چنین میکرد. اینک چه شده است که ما مرد مسلمانی را در هنگامه ناتوانی رها میکنیم. این تکافل اجتماعی اسلامی کجا رفت؟
گفتم: تکافل اسلامیچیست؟
گفت: همین که اینک شماها آن را تامین اجتماعی و بیمه و این جور چیزها مینامید و میخوانید؟
گفتم: حال چه شده است؟
گفت: یک عمر از بیچاره بیگاری میکشید و به نام اسلام و دفاع از بیت المال و حفظ آن از حق الناس میخورید و میزنید. مگر نه این است که حق الناس دشوار و پاسخ به آن در روز بازخواست سختتراست. چه دلیلی است که به نام حفظ حقی به حقی ظلم و ستم روا میدارید؟ این بهرهکشی و ظلم و ستم و بیداد تا به که باید ادامه یابد؟ اگر از مردم نمیترسید از خدا بترسید. شگفت آن که از همین حق الله و بیتالمال برای خودشان وامها با با بهره کم میدهند و میروند خانه و ماشین آن چنانی میخرند. آخر چرا یک بام و دو هوا میکنید؟ اگر حفظ آن واجب است و به همین عنوان و توجیه حق بیچاره را نمیدهید و میگوید که حفظ بیتالمال است، چرا وقتی به خودتان میرسد آن بیتالمال میشود بیتالحال. میروید با آن حال میکنید. آخر ظلم و تبعیض و بیداد تا به کی؟
گفتم: جالب آن که این بیتالمال در حقیقت بیتمالالمسلمین است. یعنی مال خود این مردم است. مال خودشان را به خودشان نمیدهند.
گفت: آری! میپرسم چرا این سیاه و سفیدداران یک کمی به این مساله رسیدگی نمیکنند؟ طرف بیست سال از عمرش را این جا گذرانده و با یک پول کم و نان بخور و نمیری سر کرده است. بیمهاش نمیکنند. آخر نهاد انقلابی و غیر انقلابی چه فرقی دارد؟ تحقیق و تکمیل و اجرا و اداره چه فرقی دارد که این همه تبعیض است؟ آن ماده انقلابی برای تسهیل کار بود تا نیروهای انقلابی بهتر کار کنند. حالا همان امر مثبت دیروز چماق شده است و یک امر منفی و این گونه میشود که حق مردم را به مردم نمیدهند.
گفتم: به خدا من هیچ کارهام. چرا سر من داد میزنی؟
گفت: آخر دیواری کوتاهتر از تو نیافتم.
گفتم: خدا نانت را آجر کند که این آجر را برداشتی و میکوبی توی این ملاجم.
گفت: چرا من و تو ؟! خدا کاری کند که نان سوار و این ها پیاده!
گفتم: آمین یا رب العالمین یا رب الجبارین یا رب المنتقمین یا رب المظلومین!