تبلیغ به معنای رساندن امری و چیزی به بلوغ آن است. این که مطلبی را به کسی برسانید آن نیز تبلیغ است. پس بلوغ رسانی و هم ابلاغ کردن کاری خوب و پسندیده ای است؛ اما مشکل این است که برخی تبلیغ را به عنوان یک ابزار برای فریب و نیرنگ دیگران به کار می برند؛ یعنی به جای آن که با تعلیم و تعلیل مخاطب را به بلوغ رسانند و با این کار مطلبی را ابلاغ کنند که حق است، با تکرار به جای تعلیم و تعلیل، باطلی را به خورد مردم می دهند.
جامعه انسانی نیازمند تعلیم و تعلیل است. کسانی که عالم هستند باید دیگرانی که جاهل هستند، آموزش و تعلیم دهند و سپس با تعلیل و بیان علت آن، حقیقتی را فهمیده به دیگران برساند. تعلیم باید در نهایت همراه با تعلیل باشد تا تاثیر مثبت و سازنده ای داشته باشد، تا شاگرد هم استاد شود و خودش به جای معلم و تعلیم دهنده قرار گیرد.
اما کسانی که می خواهند مردم را فریب دهند به جای تعلیم و تعلیل، به تبلیغ از راه تکرار می پردازند و یک مطلب باطلی را تکرار می کنند تا در جان و دل مردم جا گیرد. وقتی یک کالا یا غذای زیانبار از راه رسانه های دیداری و شنیداری تکرار شود، این امر پذیرفته می شود؛ این گونه که تواتر فریبنده از راه تکرار به جای تعلیم و تعلیل قرار می گیرد و با تاثیرگذاری در فرهنگ عمومی مردم آنان را در مسیر باطلی حرکت و سیر می دهند.
دشمن نخستین کاری که می کند فرهنگ مردم را دستکاری می کند؛ زیرا تغییر و دستکاری در فرهنگ مردم موجب می شود تا مردم خودشان بر اساس فرمان عقل و قلب در مسیری بروند که برنامه ریزان و مکاران می خواهند؛ یعنی بی هیچ هزینه ای مردم همان کاری می کنند که مبلغان می خواهند.
اصولا مستکبران با تبلیغ به جایی تعلیم و تعلیل بر آن هستند تا مردم را به استخفاف و خواری بکشانند و آنان خودشان تابع محض مستکبران شوند. همان کاری که فرعون می کرد و مردمش را با تبلیغ باطل به استخفاف می کشاند و آن مردم خودشان مطیع محض فرعون می شدند: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ(زخرف، آیه 54)
به عنوان نمونه امیرمومنان علی(ع) درباره استفاده از دین برای اهداف دنیوی پیش از خلافت رسمی خودشان می فرماید: فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا؛ این دین اسیر در دست اشرار و بدکاران بود و آنان در دین به هواهای نفسانی خودشان عمل می کردند و دنیا بدان طلب می شد.( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59)