انسان ناچار است تا با دیگران زندگی کند. در این میان اگر کسی ماموریت دینی داشته باشد یا به عنوان نمونه و سرمشق دینداران مطرح شود، ضرورت ماموریت اقتضا می کند با مردم باشد.
اما اگر به هر شکلی به این شخص اتهام زده شود این دیگر مرده است و دیگر نمی تواند ماموریت خودش را انجام دهد. گاه اتهام به شخص فراتر از خودش مرتبط با خانواده اش است. در این صورت نیز آسیب می بیند؛ زیرا او را سرمشق خود می شناسند و مشکلی خانواده به معنای مشکل او تلقی و معرفی می شود.
خداوند در آیات سوره 30 تا 32 سوره احزاب به خانواه پیامبر(ص) هشدار می دهد که نگاه مردم نسبت به ایشان نگاه به خانواده های دیگر نیست؛ زیرا اینان همه چیز را از زاویه دیگر می بینند و کار مثبت و منفی آنان تاثیر دو چندانی دارد. از این روست که پاداش و کیفر نیز دو چندان و مضاعف می شود.
در آیه 11 سوره نور از داستان افک، سخن به میان آمده که به هدف تخریب شخصیت پیامبر(ص) از سوی منافقان ساخته و در جامعه پخش می شود. هدف از این افترا و بهتان آن بوده تا شخصیت پیامبر(ص) مخدوش شود؛ زیرا کسی که در حوزه اخلاق و دین کار می کند با تخریب و بردن آبرو، دیگر مرده است و نمی تواند کاری انجام دهد. او چون کشاورز و کارگر و کاسب و مانند آن نیست که تخریب هایی از این دست تاثیری در کارش نداشته باشد.
حضرت مریم (س) سرمشق زنانی بود که وقف خداوند شده و به عنوان بنده خالص برای خدا آزاد شده بودند.(آل عمران، آیه 35) حال اگر چنین شخصیتی متهم به زنا و مانند آن شود، دیگر کسی نمی تواند به این سمت و سو برود؛ زیرا به سرعت با همانند سازی و مشابه سازی متهم می شود و تحقیر می گردد. از این روست که ایشان از جهالت امت می ترسید، با آن که خداوند فرزندش را که بی پدر آفریده شده را آیت الهی برای مردمان قرار داده است.(مریم، آیه 21)
آن حضرت (س) و هم چنین حضرت موسی(ع) از جهالت مردمان هراسان بودند. این که خداوند می فرماید پس از این که ساحران ریسمان ها را انداختند و این ها به شکل مار در آمدند، مردم جاهل به خیال مار بودن گریختند و میدان را خالی کردند. در این زمان موسی(ع) ترسید؛ (اعراف، آیه 116؛ طه، آیه 67) زیرا جهالت مردم کارش را کرده بود. پس این ترسش برای این نبود که نسبت به حقانیت خود می ترسید، بلکه از جهالت مردم هراسان بود.
امیرمومنان علی(ع) می فرماید کسی که علم شهودی دارد دیگر شک در آن علم حضوری و شهودی راه نمی یابد، بلکه شک و شبهه در علوم نظری است. پس وقتی آدمی چیزی را ببیند و مشاهده کند دیگر معنا ندارد در حقانیت آن شک کند؛ چنان که خودش می فرماید: «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ؛ از زمانی که حق به من نشان داده شده در آن شک نکردم.» (نهج البلاغه، خطبه 4)
پس وقتی حضرت موسی(ع) حق را دید و رویت کرد دیگر ترس و شکی نسبت به حقانیت کارش و بطلان کار ساحران نخواهد داشت. پس این شک به جهالت مردم و میدان دادن به ساحران باز می گردد. از این روست که امیرمومنان در تحلیل و تبیین علت ترس و خوف حضرت موسی(ع) می فرماید: لَمْ یُوجِسْ مُوسَیعلیه السلام خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ؛ ترس موسی (ع) درباره خودش نبود بلکه نگران چیرگی و غلبه جهال و رهبران گمراهی بود. (نهج البلاغه، خطبه 4)