انسان نگرشی دارد که بر اساس فلسفه هستی شناختی انسان به خود و جهان شکل می گیرد. رفتارهای انسانی بر اساس این نگرش است. پس اگر سخاوت می کند و خود می خورد و به دیگری هم می دهد یا حتی بالاتر از مقام اکرام ایثار می کند و با از خودگذشتگی چیزی که خود دوست و نیاز دارد به دیگری می دهد، ریشه در همین نگرش های آدمی دارد؛ مگر آن که شخص منافق باشد و خلاف اعتقاد و باور خویش عمل کند و یک ناهماهنگی شناختی و رفتاری را به نمایش بگذارد.
نگرش های انسانی آهسته و پیوسته شکل می گیرد و سال ها طول می کشد که یک نگرشی در شخص شکل گیرد و در قالب ایمان و اعتقاد او تقویت شود. از این روست که تغییر نگرش ها و ایمان ها یا نشدنی یا سخت است.
انسان تغییر نگرش ها را نمی پذیرد و اگر با واقعیتی مواجه شود که خلاف نگرش وی باشد می کوشد تا آن را تفسیری کند که با نگرش وی مطابق باشد. این گونه است که در صورت دیدن واقعیتی بر خلاف نگرش به جای تغییر نگرش ترجیح می دهد تا واقعیت را دوباره تفسیر کند تا به طوری مطابق با نگرش وی باشد؛ زیرا نگرش ها ، همانند یک قانون کلی است که جزئیات را در یک کلیت سامان داده و معنا می بخشد . پس اگر واقعیتی بر خلاف آن کلیت و قانون کلی باشد، آن را نقض نگرش نمی شناسد و می کوشد تا آن را به گونه ای تفسیر کند که مطابق نگرش وی باشد.
وقتی قوم ابراهیم(ع) با واقعیت عدم نطق و ناگویایی بتان مواجه می شوند به جای تغییر نگرش درباره خدا و پروردگار، واقعیت را تفسیر دوباره می کنند.(انبیاء، آیات 63 تا 66)
وقتی انسان نتواند برای رفتاری علت بیرونی بیابد تا آن را توجیه و تفسیر درست کند، به سراغ توجیه درونی می رود که همان بهانه جویی است؛ چنان که اهل فجور برای فسق و فجور خودشان بهانه ای را جور می کنند تا مساله معاد و رستاخیز را انکار کنند و رفتار خویش را توجیه نمایند.(قیامت، آیات 1 تا 5)