انسان در تاریکی جهل عقلی و جهل علمی همانند کوری است که راه نمی داند و چاه نمی شناسد. این گونه است که در بیراهه و گمراهی می افتد و در چاه جهالت به هلاکت.
اما هنگامی که از نور علم بهره مند شود، این نور الهی او را به سوی مقصود در مقصد هدایت کند و همانند چراغی راه را بر او در تاریکی فتنه ها بنمایاند.
بی گمان هیچ علمی همانند علم الهی نیست که در از طریق وحی به انسان می رسد؛ زیرا این علم الهی مواردی را به انسان نشان می دهد که از راه های دیگر قابل دانستن نیست.(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164)
بنابراین، نور علم وحی بسیار تابان و فراگیر و بی مانند است و انسان می تواند در میان مردم «مشی» و راه و روشی را در پیش گیرد که او را به سعادت برساند: أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ آیا کسى که مرده دل بود و زنده اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود؛ چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنى نیست. این گونه براى کافران آنچه انجام مى دادند، زینت داده شده است.(انعام، آیه 122)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، کسی که از علم نوری الهی بهره مند نیست، هیچ نوری ندارد؛ زیرا منبع نور همان الله است. این نور الله است که همه هستی را به معنای واقعی کلمه روشن کرده است؛ زیرا همه هستی چیزی جز نور الله نیست.(نور، آیه 35) پس اگر کسی فاقد نور الله باشد، هیچ نوری ندارد: وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ.(نور، آیه 40)
برخی از مردم به سبب آن که هم از نور هستی بخش نخستین سود برده اند و هم از نور علم الهی که به وحی به دلهای آنان تابیده شده، مصداق « نُورٌ عَلَى نُورٍ» هستند.(نور، آیه 35) چنین اشخاصی هر گاه به میدان عمل در می آیند با بهره گیری از تمام ظرفیت نوری خویش ، درست و راست وارد می شوند و با همان راستی و درستی خارج شده و به مقصود در مقصد می رسند.
البته باید توجه داشت که علم زمانی کارآیی دارد که از نور علم برای عمل استفاده شود؛ زیرا در این صورت است که نور علم کارآیی خود را نشان می دهد و عمل صالح انتخابی در پرتو نور علم الله موجب رفعت و رستگاری انسان می شود.(فاطر، آیه 10؛ مجادله ، آیه 11)
اما کسی که نور علم الهی را به کار نبرد، و در مقام عمل بر نیاید، این علم نوری خود حجاب اکبر می شود و او را به هلاکت می افکند؛ چنان که فرعونیان این گونه با همه بصائر برخاسته از معجزات الهی و نورانیت آن، به سبب ظلم و علو از آن بهره نگرفته و به انکار پرداخته و هلاکت شدند.(نمل، آیه 14) بنابراین، انسان می بایست مراقب باشد تا علم او بلای جانش نشود: لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا؛ علم خود را جهل و یقین خود را شک مپندارید. چون دانستید، عمل کنید و چون یقین کردید، پاى پیش نهید.(نهج البلاغه، حکمت 274)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، برخی چیزها انسان را رسوا می کند و آبروی آدمی را می ریزد یا پته ای آدمی بر باد می دهد.
از نظر قرآن، برخی از اموالی که انسان کسب می کند، این گونه آبرو بر و رسواگر است که از آن ها به عنوان «سُحت» یاد می کند. سحت در اصل به پی از گوشت یا جدا کردن پوست از گوشت است. وقتی علفخواری چون بز و گوسفند و گاو، به نهالی نرم و نازک حمله می کند و پوست تنه اش را می کند و می خورد، این حالتی که به نهال دست می دهد، «سحت» است؛ یعنی پوستش را کنده و ازاله کرده است. بر همین اساس، به برکه ای که آبش را از دست بدهد و تنها زمین خشک باقی بماند، می گویند: سَحَتَ البَرَکَةَ : أذْهَبَهَا؛ هم چنین به سر تراشیده که دیگر موی باقی نماند، می گویند: سَحَتَ رَأْسَهُ: اِسْتَأْصَلَهُ حَلْقاً.
در فرهنگ قرآنی، «سُحت» به هر مالی گفته می شود که از راه حرام کسب شده باشد:اکتسب المالَ الحرامَ وما خبُث وقبُح من المکاسب؛ زیرا چنین مالی حرام مانند پوست کنی است که آبروی شخص را می برد و او را رسوا می کند: خدا درباره منافقان و اهل کتاب نیز می فرماید:سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ؛ پذیرا و شنواى دروغ هستند ، و بسیار سحت و مال حرام مى خورند.(مائده،آیه 42)
از نظر قرآن بسیاری از اهل کتاب و منافقون، گرفتار چنین حرام خواری رسواگر و آبروبر است که ریشه آنان را می کَند و آنان را خشک می کُند: وَتَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ و بسیارى از آنان را مى بینى که در گناه و تعدى و سحت و حرامخوارى خود شتاب مى کنند؛ واقعا چه اعمال بدى انجام مى دادند.(مائده، آیه 62)
از نظر قرآن چنین کاری بس خطرناک است؛ بنابراین خدا از ربانیون و احبار می خواهد تا مردمان را از چنین حرام خواری باز دارند که رسوا کننده و آبرو ریز است و موجبات استیصال و ریشه کنی آنان می شود: لَوْلَا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ؛ چرا ربانیون و دانشمندان آنان را از گفتار گناه آلود و «سحت» حرامخوارگیشان باز نمى دارند؟ راستى چه بد است آنچه انجام مى دادند.(مائده، آیه 63)
از نظر قرآن، هر گونه افترایی به خدا این گونه است؛ خواه این شخص با این افترا پولی را در بیاورد یا بخواهد دینی بسازد؛ از همین رو در جایی دیگر می گوید: قَالَ لَهُمْ مُوسَى وَیْلَکُمْ لَا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِبًا فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى؛ موسى به فرعونیان گفت: واى بر شما به خدا دروغ مبندید که شما را به عذابى سخت پوست شما را می کند و ریشه شما را از جا می آورد و به هلاکت می رساند و هر که دروغ بندد نومید مى گردد و به هدفش نمی رسد.(طه، آیه 61)
نسیان یا همان فراموشی حالتی است که می تواند ارادی و اختیاری باشد یا غیر ارادی و غیر اختیاری.
از نظر آموزه های اسلامی، نسیان و فراموشی که غیر ارادی و غیر اختیاری باشد، مشکل آفرین نیست و کسی بدان مواخذه و مجازات نمی شود؛ از همین روست که جزو نه گانه ای شمرده شده که رفع القلم بر آن نقش بسته است؛ چنانکه پیامبر (ص) می فرماید:رُفِعَ عن امّتی تِسعَةٌ: الخَطَأُ، والنِّسیانُ، وما اکرِهُوا علَیهِ، وما لا یعلَمونَ، وما لا یطیقونَ، وما اضطُرُّوا إلَیهِ، والحَسَدُ، والطِّیرَةُ، والتَّفکرُ فی الوَسوَسَةِ فی الخَلقِ ما لم ینطِقْ بِشَفَةٍ؛ مسئولیت نُه چیز، از امّت من برداشته شده است: خطا، فراموشى، آنچه بِدان مجبور شوند، آنچه نمى دانند، آنچه از توانشان بیرون است، آنچه بِدان ناچار شوند، حسادت، فال بد زدن، و تفکر وسوسه آمیز در آفرینش، تا زمانى که به زبان آورده نشود.(الخصال، شیخ صدوق، ص 417، ح 9؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 303، ح 14)
البته باید توجه داشت با توجه به احادیث دیگر، قید « ما لم ینطِقْ بِشَفَةٍ»؛ یعنی «تا زمانی که به زبان آورده نشود» قید برای سه گانه حسادت و فال بد زدن و تفکر وسوسه آمیز است؛ یعنی مسئولیت حسادتی برداشته شده که به مرحله ظهور نرسیده باشد؛ چنانکه این حدیث با بیانی دیگر اینگونه بیان شده است: وُضِعَ عن امّتی تِسعُ خِصالٍ: الخَطاءُ، و النِّسیانُ، و ما لا یَعلَمونَ، و ما لا یُطیقُونَ، و ما اضطُرُّوا إلَیهِ، و ما استُکرِهُوا علَیهِ، و الطِّیَرَةُ، و الوَسوَسَةُ فی التَّفَکُّرِ فی الخَلقِ، و الحَسَدُ ما لم یَظهَرْ بلِسانٍ أو یَدٍ؛ تکلیف و مسؤولیت نسبت به نُه خصلت، از امّت من برداشته شده است: خطا، فراموشى، آنچه نمىدانند، آنچه توانش را ندارند، آنچه بدان ناچارند، آنچه به زور بدان وادار مىشوند، فال بد زدن، وسوسه تفکّر در آفرینش و حسادت تا زمانى که به زبان یا دست، آشکار نشود.(کافی، ج 2، ص 463، ح 2)
به هر حال، از نظر آموزه های وحیانی اسلام و قرآن، نسیان و فراموشی غیر ارادی و غیر اختیاری از مواردی است که مواخذه ندارد؛ از همین روست که حضرت موسی(ع) جوان همراه اش را به سبب نسیانی که شیطان ایجاد کرده، مواخذه نمی کند(کهف، آیه 63) و هم چنین از خضر(ع) می خواهد تا او را به نسیان مواخذه نکند(کهف، آیه 73) و هم چنین ما از خدا می خواهیم در مواردی که خطا و نسیانی از این جنس باشد، ما را مواخذه نکند.(بقره، آیه 286)
اما اگر خود انسان به سبب عدم اهتمام به امری، موجبات فراموشی را فراهم آورد، هرچند که این نسیان نیز به یک معنا غیر ارادی است، اما خود شخص آن را موجب شده است؛ چنان که گفته می شود: الاضطرار بالاختیار لاینافی الاختیار؛ کسی که خود را به اختیار در ضرورت انداخته، باید پاسخ گوی امر اختیاری باشد؛ زیرا خودش رفته روی لبه و شرایط سقوط را رقم زده و حالا سقوط کرده است. هم چنین کسی که به سبب عدم اهتمام چیزی را فراموش می کند و علمی را به دست فراموشی می سپارد، باید پاسخگوی انتخاب اختیاری و ارادی خویش باشد؛ از همین روست که خدا می فرماید: قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى ؛ مى فرماید همان طور که نشانه هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى شوى.(طه، آیه 126) یا می فرماید:وَقِیلَ الْیَوْمَ نَنْسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ نَاصِرِینَ ؛و گفته شود: همانگونه که دیدار امروزتان را فراموش کردید، امروز شما را فراموش خواهیم کرد و جایگاهتان در آتش است و براى شما یاورانى نخواهد بود(جاثیه، آیه 34)؛ زیرا با سرگرم شدن به زندگی دنیوی ، زندگی اخروی را به دست فراموشی سپرده اند(همان، آیه 35) و هم چنین می فرماید:فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ پس به سزاى آنکه دیدار این روزتان را فراموش کرده و از یاد بردید عذاب را بچشید؛ ما نیز امروز فراموشتان کردیم، و به سزاى آنچه انجام مى دادید عذاب جاودان را بچشید.(سجده، آیه 14)
بنابراین، اگر در حدیث آمده که «آفَةُ العِلمِ، النِّسیانُ؛ آفت علم فراموشی است»(تحف العقول، ص 6) مراد همان نسیان ارادی و اختیاری است که انسان با عدم به کارگیری و عدم اهتمام به علمی آن را به دست فراموشی می سپارد؛ نه آن مواردی که خودش به بیماری و حالت خلقتی به فراموشی می رود.
عقل واژه مظلومی است، چنان که واژگانی دیگر آزادی و حقوق بشر مظلوم است؛ زیرا وقتی مدعیان عقلانیت و تعقل سخن می گویند، مراد و منظورشان، عقلانیت حقیقی نیست، بلکه همین آگاهی حسی است که پایین ترین سطح از میان آگاهی و شناخت است؛ زیرا شناخت انسان، از آگاهی حسی آغاز می شود، سپس به نیمه تجربی – حسی می رسد؛ سپس به آگاهی ریاضی می رسد ؛ پس از آن به آگاهی فلسفی و در نهایت به آگاهی شهودی – عرفانی و در اوجش به آگاهی وحیانی حضوری الهی می رسد.
بنابراین، وقتی مادیگرایان از عقلانیت سخن می گویند، چون به هیچ چیزی فرامادی اعتقادی ندارند و حتی روان و نفس انسانی را امری مادی می دانند، و در سطح بالاتر منکر روح و عالم غیب و ماورای ماده هستند، این افراد عقلانیت را همان آگاهی حسی – تجربی می دانند، در حالی که اصولا از مصادیق عقلانیت نیست؛ زیرا تعقل هر چند که می تواند بر اساس داده های حسی باشد، ولی امری غیر مادی و غیر حسی است؛ زیرا ذات عقلانیت و تعقل غیر حسی است.
از نظر قرآن، کسی که ایمان به غیب ندارد و همه چیز را همان عالم شهادت و محسوس می داند و حقیقت و واقعیت را همان داده های حسی می داند، چنین شخصی ممکن است از عقل بگوید، ولی چیزی که دارد همان محسوس است نه معقول.
از نظر قرآن، فرعون و فرعونیان این گونه هستند؛ زیرا آنان خدا را معبودی می دانستند که می بایست از طریق حواس درک شود، و اگر درک حسی نشود، به معنای عدم وجود است؛ یعنی عدم وجدان حسی به معنای عدم وجود خواهد بود؛ زیرا وجود تنها می تواند حسی و محسوس باشد و اگر چیزی وجود حسی نداشته باشد، اصلا موجود نیست؛ پس خدایی که به حواس ادراک نشود، اصلا موجود نیست.(قصص، آیه 38)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، پیامبران و مومنان هماره از امدادهای غیبی الهی برخوردار هستند. این امدادهای غیبی نسبت به اولیای الهی از پیامبران و مومنان موجب سکونت نفس(فتح، آیات 4 و 18) و رهایی از هر گونه خوف نسبت به آینده و حزن نسبت به گذشته (یونس، آیه 62؛ انعام، آیه 4؛ بقره، آیه 112) می شود. از همین روست که این افراد از نفس مطمئن برخوردار می شوند که پیامد تصرفات تکوینی الهی در نفوس آنان است.
همین تصرفات تکوینی الهی است که پیامبران را به سکونت و آرامشی می رساند که نمی تواند به شکل عادی و معمولی تحقق یابد، چنان که خدا درباره تصرف تکوینی در نفس پیامبر مکرم (ص) می فرماید:فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا؛ پس خدا سکینه اش را بر او نازل کرد و او را به لشکریانی تایید نمود که شما آن را نمی دیدید.(توبه، آیه 40)
از آیات قرآنی به دست می آید که حضرت موسی(ع) نیز بارها با تصرفات تکوینی الهی در نفس از این سکونت و آرامش بهره مند شد، به ویژه وقتی که با دو برهان و معجزه الهی در کوه طور ناگهان شگفت زده شده بود؛ خدا با تصرف تکوینی او را به آرامش رسانید و «رهبت» و هراس را از دلش بیرون برد: وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ؛ جناح خویش را از رهبت به سوی خودت ضمیمه کن!(قصص، آیه 32)
این ضمیمه کردن جناح که به حکم تکوینی الهی موجب رهایی از رهب می شود، غیر از آیه 22 سوره طه است که می فرماید: وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَى جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْرَى؛ و دست خود را به پهلویت ببر سپید بى گزند برمى آید. این معجزه اى دیگر است؛ زیرا در این جا «ضمیمه کردن» جزیی از معجزه دوم است؛ اما در آیه مورد نظر ضمیمه کردن جز آن نیست، بلکه باید گفت که معجزه سومی برای خود آن حضرت(ع) است که ایشان با دو معجزه برای دیگران با معجزه سومی با خودش مواجه است که به حکم ارادی الهی در ساحت تکوین و قلب ایشان، آرامش از رهب به ایشان دست می دهد. این همان مصداقی از امداد غیبی الهی برای حضرت موسی(ع) است.
برخی از مردم به ظاهر اهل تعقل و عقلانیت و نیز تفکر و علم هستند، ولی وقتی در افکار و رفتار آنان تامل و دقت نظر می شود، معلوم می شود که نه تنها این گونه نیستند، بلکه در افکار و رفتار تابع ظنون غیر معتبر و تقلید کورکورانه غیر عقلانی هستند.
این مردم وقتی در برابر حقیقتی قرار می گیرند که یا سابقه ندارد یا شناختی نسبت به آن ندارد، معیار مخالفت و موافقت خویش نه بر عقل و علم بلکه تقلید محض می گذارند. از این روست که در معیار موافقت آنان نسبت به چیزی این است:إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم، و ما هم با پى گیرى از آنان راه یافتگانیم.(زخرف، آیه 22) از نظر قرآن، این سنت مقلدان نادان نابخرد است که هماره برای بیان علت موافقت می گویند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ؛ ما پدران خود را بر آیینى و راهى یافته ایم و ما از پى ایشان راهسپاریم و بدان اقتدا می کنیم.(زخرف، آیه 23)
خدا می فرماید: أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ؛ آیا هر چند پدرانشان چیزى نمى دانسته و هدایت نیافته بودند، باز همان راه را می روید؟!(مائده، آیه 104) یا می فرماید: أَوَلَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ؛ هر چند هدایت کننده تر از آنچه پدران خود را بر آن یافته اید براى شما بیاورم؟!(زخرف، آیه 24)
مقلدان همان طوری که در موافقت چیزی معیار را سابقه و سنت نیاکان قرار می دهند، هم چنین در مخالفت با چیزی همین را مبنا قرار می دهند و کاری به عقل و علم ندارند، از این روست که می گویند: مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ؛ ما در میان پدران نخستین خود چنین چیزى نشنیده ایم.(مومنون، آیه 24؛ قصص، آیه 36) آنان بر همان افکار و رفتار سنتی خویش پافشاری می کنند و بر آن تاکید داشته و علیه افکار و رفتار جدید مقاومت می کنند(ص، آیه 6) و می گویند: مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ ؛ این مطلب را در آیین اخیر نشنیده ایم. این ادعا جز دروغبافى نیست.(ص، آیه 7) در حقیقت دست به دامن هر چیزی می شوند تا از عقل و تفکر و علم بهره ای نبرند و بر همان سنت ها و افکار و رفتار پیشین نیاکان خویش باقی بمانند.
پس از نظر قرآن نفی و اثبات جاهلی بر معیار و مبنای تقلید باطل و کورکورانه است، نه تعقل و تفکر و تعلم.