از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان گاه بین دو راهی سخت انتخاب میان خوب و بد یا میان خوب و خوب تر قرار دارد و گاه شرائط سخت تراست؛ زیرا انسان گاه در دو راهی انتخاب میان بد و بدتر قرار می گیرد که انتخابی هر چند دو سر باخت برای انتخاب کننده است؛ اما یکی از انتخاب ها هر چند که عنوان ضد ارزشی «بد» را با خود همراه دارد، اما آن دیگری ضد ارزشی تر است؛ زیرا عنوان «بدتر» را با خود همراه دارد.
البته برخی از مردم می گویند: «آب چه از سر گذشت چه یک وجب یا چند وجب»؛ از این روست که گاه وقتی کاری زشت و بدی چون زنا و قتل و مانند آن را انجام می دهند، به جای آن که با توبه و استغفار، به اصلاح امر بد و زشت و نابهنجار خویش بپردازد، غرق در انواع زنا و قتل می شود و به شکلی نوعی نسل کشی را در پیش می گیرد؛ زیرا با این تفکر و نگرش باطل که حتی «ضرب المثل» شده، به جای توبه و اصلاح امر، خود را غرق می کند و بر این باور است که «آب از سرگذشت» پس جایی برای درنگ و تامل و بازگشت نیست و همه پل ها را پشت سرش خراب کرده است.
اما از نظر قرآن، تا زمانی که مرگ و حالت احتضار نرسیده، زمان توبه و بازگشت و اصلاح هر کار و امری است که گناه و خطا است؛ بنابراین، بر خلاف ضرب المثل، آب چه از سرگذشت، هنوز زمانی برای توبه واصلاح است؛ و آب وقتی از سر می گذرد که دیگر فرصتی برای یک وجب هم نیست؛ زیرا زمان مرگ و احتضار است که دیگر زمان عمل یا ترک عمل نیست.(انعام، آیه 158)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، یکی از انتخاب های سخت و شدیدی که بسیاری مردم بر اساس نگرش باطل، خود را گرفتار آن می کنند، انتخاب میان دنیا و آخرت است؛ زیرا برخی بر این باورند که «سرکه نقد بهتر از حلوای نسیه» است؛ از نظر آنان، دنیا هر چند که سرکه است، ولی نقد است، و آخرت نسیه است هر چند شیرین؛ البته برخی دیگر می گویند: اولا دنیا شیرین است و نقد است؛ ثنیا آخرت نسیه است و معلوم نیست که شیرین باشد یا نه؟ پس چرا شیرینی دنیا را بگذرام و دنبال آخرتی بروم که اصلا وجودش معلوم نیست تا چه رسد به خوب و بد یا تلخ و شیرین آن؟
برخی دیگر نیز می گویند: اگر آخرتی باشد، فعلا در دنیا می بایست از لذت های دنیوی استفاده کرد و اگر آخرت رفتیم در آن جا کاری برایش می کنیم. البته باید گفت که آخرتی اگر باشد، که هست، وقتی بدان جا رفتیم دیگر کاری از دست کسی بر نمی آید، زیرا هر چه در آخرت باشد از دنیا رفته است؛ چرا که آخرت سازه دنیا است.
از نظر آموزه های اسلامی بهترین انتخاب آن است که انسان حسنات دنیوی و اخروی را با هم بخواهد(بقره، آیه 201)؛ بدترین انتخاب آن است که انسان تنها دنیا را بخواهد و آخرت را رها کند. بسیاری از کسانی که دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند، بدترین شرایط را در آخرت دارند و حتی در دنیا به همه چیزی که بخواهند، نخواهند رسید.(بقره، آیات 200 تا 202)
پس انتخاب دنیا و ترک آخرت به طور کامل از نظر قرآن، انتخاب بدی است؛ اما انتخابی بدتر از این نیز هست که انتخاب ترک آخرت برای دنیای دیگران است؛ این عمل را بسیاری از مردم مستضعف فکری انجام می دهند؛ زیرا دنیا خودشان را آباد نمی کنند، بلکه تنها به آبادکردن دنیای دیگران می پردازند. بسیاری از سربازان و ارتش مستکبران را همین مستضعفانی تشکیل می دهند که تحت استثمار مستکبران فعالیت می کنند و در خدمت مستکبران هستند. آنان دنیایی آباد برای خود نمی سازند، بلکه تنها در حالت آباد کردن دنیای دیگران است.
با نگاهی به عملکرد کسانی که در خدمت مستکبران هستند، می توان حال و روزگار این افراد را دید و مشاهده کرد که جان و مال و عرض و ناموس خویش را فدای اهداف مستکبران می کنند و دنیای مستکبران را آباد می کنند و خود در این راه نه تنها آخرت خویش را از دست می دهند، بلکه هیچ بهره ای از دنیا نمی برند. این افراد همان «خسر الدنیا و الاخره» هستند که دنیا و آخرت خویش را از دست داده و عمر و مواهب الهی خویش را تباه ساخته اند.
پیامبر گرامی(ص) می فرماید:شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ، وَ شَرٌّ مِنْ ذلِک مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیا غَیرِهِ؛ بدترین مردمان کسی است که آخرت را به دنیایش بفروشد؛ و بدتر از این بدترین ها، کسی است که آخرت خویش را به دنیای دیگران بفروشد.(من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 353، ح 5762 ؛ بحارالانوار، ج 77)
خدا در قرآن از مومنان می خواهد تا وسیله ای را به سوی خدا بجویند: ابتغوا الیه الوسیله.(مائده، آیه 35) آنگاه در آیه 57 سوره مائده بیان می کند که برخی به جای آن که وسیله حقیقی را انتخاب کنند، کسانی چون فرشتگان، جنیان و ارواح را وسیله خویش قرار داده و او را معبود دانسته اند که خود آنان برای رفع نیازهایشان به سوی خدا «وسیله» می جویند که از نظر آنان نزدیک تر به پروردگارشان است؛ زیرا آنان امید به رحمت الهی داشته و از عذاب الهی می ترسند.
در حقیقت از نظر قرآن، وسیله ای که انسان می بایست انتخاب کند، می بایست واقعا شایسته وسیله بودن را برای تقرب به خدا داشته باشد؛ بنابراین، اگر کسی بخواهد فرشتگان یا جنیان یا ارواح انسانی را وسیله خویش قرار دهد، راه به خطا و ناکجا آباد برده است؛ زیرا خود این فرشتگان و جنیان و ارواح انسانی می دانند که آنان نمی توانند در جایگاه «وسیله» برای تقرب به خدا باشند.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، وسایل حقیقی که تقرب را موجب می شود افزون بر اعمال عبادی چون نماز به ویژه حالت سجده که برترین حالت تقرب را موجب می شود(علق، آیه 19)، چهارده معصوم(ع) هستند که مظاهر ولایت مطلق الهی هستند و خلافت آنان به طور کامل و مطلق بر همه هستی جاری و ساری است؛ زیرا آنان واقعا حاملان عرش الهی هستند که مسئولیت تدبیر هستی را در مقام مظهریت در ربوبیت به سبب مظهریت در همه اسماء الهی دارا هستند. از همین روست که در همین سوره مائده از ولایت آنان به عنوان اتمام و اکمال نعمت و دین اسلام سخن به میان آورده است.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، توسل به معصومان (ع) کارکردهای مهم و اساسی دارد که چهار آن از مهم تر و اساسی تر است. در حقیقت، هر کسی به آنان به عنوان وسایل تقرب الهی بهره می گیرد، می بایست این چهار چیز را در توسل خویش مد نظر قرار دهد تا به کمال بایسته و شایسته خویش برسد. این چهار چیز عبارتند از:
1. استغفار: از نظر قرآن، پیامبر(ص) و نفوس ایشان از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) از چنان جایگاه بلند و رفیع در هستی برخوردار هستند که طلب استغفار آنان در حق دیگران مستجاب است. بنابراین، اگر کسی بخواهد دفع و رفع عذاب کند و به رحمت الهی دست یابد، می بایست به این سرّ و راز بزرگ الهی تمسک جوید و افزون بر این که خود طلب استغفار می کند تا درهای رحمت بر او گشوده شود(نوح، آیات 10 تا 12؛ انفال، آیه 33)، می بایست به پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) او تمسک جوید تا آنان برایش استغفار کنند و از آثار استغفار آنان بهره مند شوند؛ زیرا استغفار پیامبر(ص) غیر از استغفار دیگران است و تاثیر مستقیم و بسیاری دارد.(آل عمران، آیه 159؛ نور، آیه 62؛ محمد، آیه 19) از نظر قرآن، توسل به معصومان می بایست برای استغفار باشد و آنان را برای این امر وسیله قرار داد؛ زیرا جایگاه شفاعت آنان در دنیا و آخرت موجب می شود تا خدا طالبان استغفار را به حکم محبت به معصومان(ع) ببخشد.
2. تطهیر: دومین چیزی که در توسل به معصومان(ع) می بایست مد نظر قرار گیرد، تطهیر است که به معنای پاکسازی درون و برون از هر گونه رجس و پلیدی به ویژه انواع شرک خفی و جلی است. از نظر قرآن با توسل به معصومان (ع) می توان به تطهیری دست یافت که به دست آنان انجام می شود؛ زیرا آنان خود به تطهیر الهی به طور کامل و مطلق تطهیر شده و معصوم از هر گونه رجس و پلیدی شده اند.(احزاب، آیه 33) البته برای آن که مورد عنایت ویژه اهل بیت(ع) قرار گیریم می بایست صدقه ای نیز به دست ایشان بدهیم تا شرایط برای تطهیر آنان فراهم آید.(توبه، آیه 103) با تطهیر معصومان(ع) این امکان فراهم است تا بستر برای کارهای مهم تر در شخص تطهیرشده فراهم آید.
3. تزکیه: تزکیه در لغت از ریشه «زکو» به معنای رشد درونی و باطنی چیزی است. از نظر قرآن، پیامبر(ص) مامور به تطهیر و تزکیه مردم است که البته این تزکیه می بایست در چارچوب علمی باشد که علم لدنی خاص پیامبر(ص) است؛ زیرا علوم قرآنی علوم غیر دست یافتنی است و اگر تعلیم الهی نباشد، هرگز کسی به این علوم خاص دست نمی یافت؛ زیرا علوم وحیانی غیر قابل دست یابی از طریق دیگر است.(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164) به هر حال، از نظر قرآن، توسل به اهل بیت(ع) و معصومان(ع) می بایست برای دست یابی به تزکیه باشد که در اختیار معصومان(ع) است.(توبه، آیه 103)
4. صلوات: توسل به معصومان(ع) می بایست در نهایت برای دست یابی به صلوات خاصه معصومان(ع) باشد؛ زیرا همان طوری که خدا بر پیامبر(ص) و مومنان صلوات می فرستد(احزاب، آیه 56) هم چنین صلوات خاص معصومان(ع) تاثیر بسیار مهم است تا انسان را به کمالاتی برساند که جز به صلوات معصومان(ع) به دست نمی آید. بنابراین، اگر کسی بخواهد به مقام معصومان(ع) دست یابد، می بایست به آنان توسل جوید تا آنان با عنایت خاص خویش با صلوات بر متوسلین آنان را به کمالات عالی برساند.(توبه، آیه 103) از نظر قرآن، دست یابی به نوعی سکونت که در صلوات است با صلوات معصومان(ع) است نه با چیز دیگر.(همان)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، صبر یکی از صفات نیک و برجسته آدمی و فضایلی مهم و اساسی است که انسان می بایست برای کسب آن تلاش کند؛ زیرا انسان با صبر به معنای استقامت و تحمل شداید است که می تواند در مسیر حق ثابت قدم باشد و مقصود را در مقصد نهایی سیر و سلوک نفس و صیرورت ها و انقلاب های کمالی به دست آورد. از همین روست که خدا در قرآن تاکید بسیاری برای این صفت دارد تا انسان آن را ملکه و مقوم ذات و شخصیت خویش کند تا جایی که همه اعمالش برخاسته از صبر و مستند به آن باشد.
از نظر قرآن، انسان در دنیا گرفتار خسران و زیان است مگر آن که به چهار اصل ایمان و عمل صالح و نیز توصیه دیگران به حق و توصیه دیگران به صبر عمل کند(عصر، آیات 1 تا 3)؛ زیرا حق گرایی نیازمند صبوری است و کسی که صبر نداشته باشد نمی تواند تحت فشار باطل گرایان استقامت ورزد و حق را برای خویش و دیگران صیانت کند و در آن راه مستقیم و استوار باشد.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، اهل بیت عصمت و طهارت(ع) مصداق اتم و اکمل صابرین هستند و خدا به پاداش صبر و استقامت بی مانند آنان است که بهشت و چیزهایی دیگر را به آنان می بخشد.
حضرت على علیه السلام درباره صبر خویش فرمود: صبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى؛ صبر کردم در حالى که در چشم، خار و در گلو تیغ داشتم.(نهج البلاغه، خطبه 3)
پیامبر(ص) نیز بسیار در برابر اذیت و آزار امت صبوری کرد و ما نیز می بایست با توکل بر خدا این گونه باشیم که خدا می فرماید: وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا؛ البته ما بر آزارى که به ما رساندید باید بسیار شکیبایى کنیم.(ابراهیم، آیه 12)
امام حسین علیه السلام به عنوان نمادی از صبر و استقامت مورد شگفتی فرشتگان قرار گرفته اند تا جایی که گفته اند: لقد عجبت من صبرک ملائکة السماوات؛ همانا از صبر تو فرشتگان آسمان به تعجّب افتادند.(بحارالانوار، ج 98، ص 239)
از نظر قرآن، یکی از پاداش هایی که مقربان درگاه الهی از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) از آن بهره شده اند، «حریر» است. خدا می فرماید: وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِیرًا؛ و پاداش آنان به آن چه بدان صبر کردند، بهشت و حریر است.(انسان، آیه 12)
واژه «حریر» از ریشه «حرر» به معنای آزادی، رهایی، خلوص، تطهیر ، اصلاح امری و هم چنین گرما و حرارت آزاد شده از چیزی آمده است.
البته به چیزی ابریشمی که خالص از هر گونه ناخالصی نیز «حریر» گفته می شود. البته این نیز ارتباط تنگاتنگی با اصل واژه دارد که نوعی آزادی و رهایی را با خود همراه دارد.
به هر حال، از نظر قرآن، از مهم ترین پاداش هایی که انسان با صبر به دست می آورد، «حریر» است که معنای آن همان رهایی و آزادی از هرگونه قید و بندی است. بنابراین، اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به سبب صبر خویش به نوعی آزادی و حریت می رسند که هیچ قید و بندی نخواهند داشت و در بهشت و جنت الهی آزادانه بر اساس اراده خویش عمل می کنند و هر چه بخواهند را به اراده و با قول «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ» خلق می کنند(یونس، آیه 10) و چون خدای غنی حمید که بالذات بی نیاز است، اینان به نوعی استغنا به غنای الهی می رسند که دیگر نیازی به چیزی نداشته و با اراده هر چیزی را بخواهند خلق می کنند و برای خویش می آفریند.
بنابراین، تفسیر «حریر» به معنای پارچه ابریشمی در این آیه 12 سوره انسان، تفسیری ابتدایی است؛ بلکه با تدبر در آیات می توان دریافت که مقصود همان «آزادی در عمل» و غنایی است که وجودات اهل بهشت به ویژه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) به آن دست می یابند.
دوستی می گفت: در شهر قم زندگی می کنم. گرد و خاک و غبارها امانم را بریده اند. آدم وقتی وارد شهر قم می شود، از این همه گرد و غبار در هوا، دلگیر می شود. روزی به خانه رفته بودم. دیدم همسرم در حال شستن حیاط است. حجم آب مصرفی بالا بود و گلی از خاک ایجاد شده بود. به هر حال، از شرّ خاک و گل راحت شدیم. با خود گفتم: آخر این چه شهری است؟! این همه شد شهر؟! همه اش گرد و غبار و هوای گرم و آلوده. مرده شور این شهر را ببرد.
شب در رؤیا دیدم که مرده ام و مرا به سوی قبرستانی می برند. قبرستانی مخروبه در ناکجاآباد که نمی دانستم کجاست. قبری را نشانم دادند و گفتند: این هم قبر تو. گفتم: این چه قبری است. من این را نمی خواهم. گفتند: قبری بهتر از این نیست، مگر صبر کنی تا قبری در بالا برایت بکنند. گفتم: برویم ببینم. وقتی به آن سمت رفتیم، دیدم قبرکن ها در حال قبر کندن بودن که قبر فرو ریخت.
گفتم: اصلا من اینجا را نمی خواهم. من خودم در قم دو قبر برای خود و همسرم خریده ام.
از خواب برخاستم. دانستم که کفر گفتم و کفران کردم و این حقیقت را به من نشان دادند؛ چون قم را دوست ندارم، نقال ها مرا به ناکجاآبادی در برهوت خواهند برد. استغفار و توبه کردم. امید که خدا توبه ام را پذیرفته باشد.
در روایات است که فرشتگان نقاله اجساد را جا به جا می کنند، مومنان را به جاهایی چون وادی السلام و کافران را به برهوت در وادی حضرموت یمن. گفتم: خدایا مرا از به برهوت مبر!
به نظرم دوستم تنها ظاهر شهر قم را دیده بود و اگر به حقیقت ملکوتی این ملک زمینی توجه می کرد، می دید که شهر قم به عنوان «عشّ آل محمد» صلی الله علیه و آله و سلم، شهری از نور و تکه ای از بهشت و دری از درهای بهشت اخروی است؛ امام رضا (ع) درباره اهمیت شهر قم و مقام ساکنان آن فرموده اند: إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِیَةَ أَبْوَابٍ وَ وَاحِدٌ مِنْهَا لِأَهْلِ قُمَّ وَ هُمْ خِیَارُ شِیعَتِنَا مِنْ بَیْنِ سَائِرِ الْبِلَادِ خَمَّرَ اللَّهُ تَعَالَى وَلَایَتَنَا فِی طِینَتِهِمْ؛ بهشت هشت در دارد، یکی از این درها برای اهل قم است که در میان شهرهای دیگر بهترین شیعیان ما هستند که خدا تعای ولایت ما را با طینت آنان آمیخته است.(بحارالأنوار، ج 57 ، ص 216، حدیث 39)
امام صادق (ع) فرمود:سَلَامُ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ قُمَّ یَسْقِی اللَّهُ بِلَادَهُمُ الْغَیْثَ وَ یُنْزِلُ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْبَرَکَاتِ وَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ هُمْ أَهْلُ رُکُوعٍ وَ سُجُودٍ وَ قِیَامٍ وَ قُعُودٍ هُمُ الْفُقَهَاءُ الْعُلَمَاءُ الْفُهَمَاءُ هُمْ أَهْلُ الدِّرَایَةِ وَ الرِّوَایَةِ وَ حُسْنِ الْعِبَادَةِ؛ درود خدا بر اهل قم ،خداوند شهر شان را از باران سیراب کند و برکات خود را بر آنان نازل فرماید و گناهان آنان را به حسنات مبدل سازد زیرا اهل رکوع و سجود و قیام و قعود (عبادت) هستند. آنان فقیه و دانشمندانی فهیم اند که اهل روایت و درایت (فهم) حدیث نیز هستند.(بحارالأنوار ، ج 57 ، ص 217، حدیث 46)
شاید مفیدترین و دسترس ترین چیز در عالم که مغفول همگان است، خورشید باشد. باید درباره خورشید گفت:
خورشید را یک عمر کم تر دیده بودم
از بس که او را در برابر دیده بودم.
بسیاری مردم به داشته هایی خویش بی اعتنا هستند تا جایی که مرغ همسایه همیشه غاز است. از این روست که حسرت داشته های دیگران را دارند و از داشته های بسیار خویش غافل است؛ البته هماره «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» ما انسان ها تا وقتی چیزی را از دست نداده باشیم، قدر و ارزش آن را نمی دانیم و نمی شناسیم اما وقتی از دست بدهیم تازه متوجه ارزشمندی از دست داده ها شده و بر از دست داشتن آن اندوهگین می شویم و در رثای آن مرثیه سرایی می کنیم.
شاید شما از کسانی باشید که عزیزی را دست داده باشید که امروز در حسرت آن اندوهگین؛ ولی پرسش این است که چرا نمی خواهیم به دور و برخویش نگاه کنیم و بر داشته های خویش ارج و ارزش گذاریم. بسیاری از مردم در روز قیامت وقتی با این واقعیت رو به رو می شوند که هر که هرچه دارد از دنیا با خودش آورده است، افسوس می خورند که چرا کوتاهی و تفریط کرده و وقت به بیهودگی گذرانده و چیزی برای آخرت نیاورده اند.(انعام، آیه 31)
شگفت این که اهل علم و علمای ربانی در میان اهل و خویشان خویش غریب هستند و کسی قدر و منزلت آنان نداند و نشناسد؛ اما وقتی پرده کنار رفت، به این فکر می افتند که خدا آنان را برگرداند تا از آنان به عنوان رسولان الهی پیروی کنند.(ابراهیم، آیه 44)
بسیاری از مردم در دام ظاهر امر می افتند و داوری و قضاوت خویش را براساس آن قرار می دهند؛ این افراد به ویژه همسران و فرزندان و خویشان می گویند: وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیرًا ؛ و گفتند: این چه پیامبرى است که غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟! چرا فرشته اى به سوى او نازل نشده تا همراه وى هشداردهنده باشد؟!(فرقان، آیه 7)
این افراد با همین ظاهر بینی در دامی بزرگ می افتند و توان تحلیل حقایق را از دست داده و در حق عالمان ربانی تفریط(زمر، آیه 54)، بلکه اهانت می کنند و می گویند: قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هَذَا؛ آن زن گفت: چه کسی این خبر را به تو داده است؟!(تحریم، آیه 3) در حالی که این شخص که این خبر را داده، نه تنها به این خبر های درون خانه و غیبت های زنانگی آگاهی دارد، بلکه او کسی است که اخبار غیبی را بیان می کند که درباره صفات خدا، بهشت و دوزخ، گذشته و آینده هستی، عالم آخرت، عالم ذر، عالم فرشتگان و عوالم دیگری غیبی است که هیچ گونه دسترسی برای مردمان جز به وحی الهی نیست. وقتی پیامبری به عظمت رسول الله(ص) که سخن و نطق او وحی الهی است(نجم، آیات 3 و 4) و فعل و کارش، فعل الله (انفال، آیه 17) و به تعلیم الهی از همه هستی از جمله عوالم غیب خبر دارد(جن، آیات 26 و 27)، چطور از مسائل داخل خانه و سخنان زنانگی زنان خبر نداشته باشد.(تحریم، آیه 3)
از آیات قرآنی به ویژه آیه 3 سوره تحریم دانسته می شود که در میان زنان پیامبر(ص) زنانی بودند که هیچ ایمانی به عالم غیب بودن پیامبر(ص) به تعلیم الهی نداشتند، وگرنه معنا نداشت که زنی از ایشان بپرسد: قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هَذَا؟! چرا که خدا می فرماید: قَالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ؛ پیامبر گفت:مرا آن داناى علیم خبیر خبر داده است.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، برخی از افراد به عنوان امامان و پیشوایان کفر به گناه دعوت نمی کنند، بلکه مستقیم به آتش دوزخ دعوت می کنند؛ یعنی دعوت نامه ای که به دست افراد می دهند، به صراحت دعوت به آتش دوزخ است. بنابراین، ابایی ندارند که بگویند: بفرمایید در آتش دوزخ!
خدا در قرآن در باره این امامان می فرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ؛ و ما آنان را امامان و پیشوایانی قرار داده ایم که به آتش دعوت می کنند.(قصص، آیه 41)
از نظر قرآن کسی چون فرعون که به عبادت شیطان و طاغوت دعوت می کند و آیین و سبک زندگی شیطانی را آموزش می دهد، دعوت به آتش می کند؛ چرا که باطن و حقیقت این دعوت، چیزی جز آتش نیست؛ زیرا از نظر قرآن، حقیقت بندگی شیطان و شیطان پرستی و سبک زندگی شیطانی چیزی جز دعوت به آتش نیست. پس اگر کسی قلب بصیرت و دیده بصیر داشته باشد، آتش را می بیند که از این بندگی و سبک زندگی شعله می کشد.
از نظر قرآن، کسانی که از صراط مستقیم عبودیت خدا خارج می شوند، گام به گام در وادی گمراهی به سمت سقوط پیش می روند تا جایی که دیگر قلبی ندارند که بر فطرت الهی حقیقت را ببیند و از آن بهره مند شود؛ بلکه تمامی ابزارها و منابع شناختی و گرایشی خویش را از دست می دهند.(اعراف، آیه 179؛ بقره، آیات 7 تا 15) چنین افرادی در اضلال کیفری به جایی می رسند که خود به عنوان پیشوایان و امامان کفر قرار می گیرند و به صراحت به قبیح ترین، زشت ترین، بدترین و ناپسندترین رفتار چون لواط، خمر، قمار، زنا و مانند آنها دعوت می کنند که حقیقت آن چیزی جز «آتش» نیست.(بقره، آیه 174؛ نساء، آیه 10) پس این افراد مستقیم دعوت به آتش می کنند و پیروان آنان نیز آن را پذیرا شده و از آنان تبعیت می کنند. اینان در دنیا خود را به قباحت و زشتی در آورده اند ؛ از این روست که در قیامت با همان چیزی که در دنیا ساخته شده، محشور می شوند: وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحِینَ.(قصص، آیه 42)
ممکن است گفته شود که چرا معصوم(ع) گناه نمی کند؟ آیا چیزی مانند دستی از غیب از بیرون او را از گناه کردن باز می دارد؟ مراد از «برهان ربه» در آیه 24 سوره یوسف چیست که آن حضرت را از گناه زنا منصرف کرد و باز داشت؟
در پاسخ می بایست گفت که شخص معصوم(ع) وقتی گناه را می بیند، حقیقت گناه را می بیند؛ یعنی برای او مشخص می شود که این رشوه مثلا «آتش دوزخ» است که می خواهد بخورد؛ زیرا مال حرام و «سحت» همان آتش است(بقره، آیه 174؛ نساء، آیه 10)؛ نه این که موجب آتش می شود؛ بلکه خودش عین و حقیقت آتش است؛ چنان که رباخواری چیزی جز تخبط شیطانی، دیوانگی و آشفته سری نیست؛ یعنی وقتی کسی رباخواری می کند، دیوانگی و جنون را در سر خویش وارد می کند(بقره، آیه 275)؛ چنان که گناه غیب، خودش همان گوشت مردار برادر است که می خورد: یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا.(حجرات، آیه 12)
علامه طبرسى در شأن نزول آیه شریفه می نویسد: این آیه از سوره حجرات درباره دو تن از اصحاب رسول خدا (ص) نازل شده است که از رفیق خود سلمان غیبت کردند. چون او را خدمت پیامبر(ص) فرستادند تا برایشان غذا بیاورد، پیامبراکرم (ص) او را نزد اسامة بن زید که مسئول [بیت المال] بود فرستاد تا غذا بگیرد. اسامه گفت: چیزى ندارم که به تو بدهم. هنگامى که سلمان نزد آن دو برگشت، گفتند: چرا غذا نیاوردى؟ گفت: خدمت پیامبر (ص رسیدم، ایشان مرا نزد اسامه فرستاد و او گفت: الان چیزى ندارم، به این جهت نتوانستم چیزى تهیه کنم. آن دو نفر گفتند: اسامه بخل ورزید و غذا نداد، و درباره به سلمان گفتند: اگر او را به سراغ چاه «سمیحه» بفرستیم آب فروکش خواهد کرد و خشک خواهد شد. آن گاه این دو نفر راه افتادند تا نزد اسامه بیایند و بررسى کنند که چرا اسامه به سلمان غذا نداده است. پیامبراکرم (ص) فرمود: «من آثار خوردن گوشت در دهان شما مىبینم». گفتند: ما امروز گوشت نخوردهایم. فرمود: «گوشت سلمان و اسامه را مىخوردید!»، سپس این آیه نازل شد".(ترجمه تفسیر مجمع البیان،ج23،ص212)
در روایتی دیگر است: «قالت عائشة: لا تغتابنّ منکنّ أحدا فإنّی قلت لامرأة مرّة و أنا عند النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ هذه لطویلة الذّیل فقال: الفظی الفظی، فلفظت بضعة من لحم؛ عائشه گفت که هرگز زنی دیگر را غیبت مکنید؛ زیرا یک بار در نزد پیامبر(ص) نسبت به زنی گفتم: «آن دامن بلند است.» حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود. پس پاره گوشتى از دهن بیرون انداختم.»(جامع السعادات، ج 2، ص 294؛ محجة البیضاء، ج 5، ص 257)
امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید که رشوه همان زهر مار متعفن و بدبوی دهان افعی است که قی کرده و این شخص می خواهد آن را بخورد:کَأَنَّما عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِها.(نهجالبلاغه، خطبه 224)
بنابراین، وقتی گفته می شود که معصوم(ع) چرا گناه نمی کند؛ زیرا آن حقیقت هر چیزی را می بیند؟ آیا کسی حاضر است نجاست غائط خود یا دیگری را بخورد و نجاست خواری کند؟ شکی نیست که هیچ عاقل عالمی غائط و بول نمی خورد. پس وقتی گفته می شود که معصوم(ع) گناه نمی کند، زیرا آن حقیقت را می بیند و از آن پرهیز می کند.
این که خدا می فرماید: أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ؛ انی که برهان پروردگارش را دید. این چنین ما از او سوء و فحشاء را دور کردیم و منصرف نمودیم.(یوسف، آیه 24) این برهان پروردگار همان نمایاندن حقیقت زنا بود. وقتی حضرت باطن و حقیقت گناه را دید، به طور فطری از آن پرهیز کرد؛ زیرا انسان عاقل هرگز حاضر نیست تا به سوی نجاسات برود و از آن ها بهره گیرد.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، پیامبر(ص) دارای عصمت مطلق است. این عصمت مطلق است که او را معیاری برای حق قرار می دهد تا جایی که اطاعت ایشان عین اطاعت الهی قرار می گیرد(انفال، آیات 1 و 20 و 46؛ مجادله، آیه 13) و آن حضرت(ص) می توان به عنوان «اسوه حسنه» را معرفی گردد.(احزاب، آیه 21)
از نظر قرآن، حضرت ابراهیم(ع) به سبب «لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ»(هود، آیه 75؛ توبه، آیه 114) نسبت به سرپرست کافرش وعده استغفار می دهد، و از آن جایی که چنین چیزی در شریعت مجاز نیست که برای کافران استغفار کرد، خدا ایشان را در همه چیز جز همین یک مورد اسوه حسنه نمی داند.(ممتحنه، آیه 4)
بنابراین، اسوه حسنه تنها کسی است که همه امورش مطابق حق باشد و هیچ گونه ظلم و باطلی در او راه نیابد و از عصمت مطلق و کامل برخوردار باشد.
از سوی دیگر، هر گونه احتمال خطا، اشتباه، سهو، نسیان، غفلت، جهل و مانند آنها در شخصی که در مقام پیامبری قرار می گیرد و می خواهد اسوه حسنه باشد، به دور از عقل و عقلانیت است؛ زیرا اگر احتمال این امور برود، نمی توان به او اعتماد کرد. از این روست که خدا در قرآن بیان می کند که پیامبر(ص) در در عصمت کامل و تمام قرار دارد. پس هیچ سخنی جز سخن حق تعالی و خدا نگوید(نجم، آیات 3 و 4)، و هیچ کاری جز کار خدا نکند(انفال، آیه 17) و در خیال و قلبش جز خدا نباشد و نبیند(حج، آیه 52؛ نجم، آیه 11)، از همین روست که معصوم مطلق بوده(احزاب، آیه 33) و می تواند معیار حق باشد و اسوه حسنه الهی(احزاب، آیه 21) که طاعتش عین طاعت خدا و محبت به او عین محبت به خدا است.(انفال، آیات 1 و 20؛ آل عمران، آیات 31 و 32)
بر این اساس حتی اگر اخبار و روایاتی وارد شده باشد که بر خلاف این حکم قطعی قرآنی باشد، می بایست به حکم «فاضربوه علی الجدار» عمل کرد و آن را بر دیوار کوبید و نادیده گرفت؛ چرا که ما احتمال این امور را جایز نمی دانیم؛ زیرا با عصمت کامل و اسوه حسنه بودن و معیار حق بودن در تضاد است. جالب این است که برخی برای توجیه اعمال خلاف نه تنها احتمال آن را می دهند تا این گونه عصمت پیامبر(ص) را مخدوش یا محدود سازند، بلکه ایشان را در سطح خلفای ناحق پایین آورند و بگویند که پیامبر(ص) خطا کرده و پذیرفته است؛ بنابراین، خلفای صدر اسلام نیز می توانند خطا کنند. در حقیقت نه تنها از احتمال خطا در پیامبر(ص) سخن می گویند، بلکه از وقوع آن نیز سخن می گویند. از جمله این موارد می توان به خطای پیامبر(ص) در امر «تأبیر نخل یا همان لقاح نخل و خرما»(صحیح مسلم ، طبع 1994م، حدیث شماره 4357) و زدن شخصی با چوبدستی و حلالیت جویی در زمان احتضار اشاره کرد که از موارد جعلی بسیاری است که بر خلاف عصمت مطلق وکامل پیامبر(ص) به شکل ظاهرا اخلاقی و مانند آن جعل شده است. در این حالی این که احادیث شروط صحت حدیث را ندارند که شامل موارد زیر است: مطابقت یا عدم مخالفت با کتاب خدا؛ موافقت یا عدم مخالفت با سنت قطعی؛ موافقت یا عدم مخالفت با دلایل عقلی؛ عدم مخالفت با آنچه امامیه بر آن اجماع و اتفاق کردهاند؛ با مسلمات تاریخی مخالف نباشد؛ با هدف و مقصد شارع مخالف نباشد؛ برخلاف سیره و رفتار و گفتار عقلا نباشد؛ مبالغة در موضوعهای بىاهمیت و کوچک، اضطراب در معنا و غلطهای فاحش ادبی نداشته باشد.
بنابراین، داستان های جعلی را نمی بایست پذیرفته حتی اگر به ظاهر دارای سند صحیح باشد، و در کتب معتبر آمده باشد؛ زیرا لازم است بر اساس فقه الحدیث و درایه الحدیث و مانند آنها بررسی محتوایی انجام شود. جالب این که حدیثی چون «داستان سوادة بن قیس که در میان جمع برخاست و گفت: در روز بازگشت از طائف خواستید با ترکه بر بدن مرکب بزنید و خواسته یا ناخواسته بر بدن برهنه او اصابت کرد. پس رسول خدا دستور داد آن ترکه را به دست او دادند و لباس خود را کنار زد تا قصاص کند...» نمی تواند با اصول محکم قرآنی مطابقت داشته باشد، هر چند که در کتبی مشهور و از سوی رجال به نام از تشیع و تسنن نقل شده باشد و نامی هایی چون شیخ صدوق در امالی(635-634) و ابن شهر آشوب در مناقب(ج 1، ص 235) و فتال نیشابوری در روضة الواعظین(ج1، ص 73) آورده و بحار الانوار(ج22، ص 509-508) و مستدرک الوسائل(ج18، ص287) و جامع احادیث شیعه(ج31، ص 94) و الدر النظیم فی مناقب الائمة الهامیم(ص 193) و تسلیة المُجالس(ج1، ص 232) و منهاج البراعه(ج 12، ص 233) آن را بیان کرده باشند؛ زیرا این حدیث با این امر «متواتر» یا صحیح نمی شود؛ چرا که بنای آنان جمع آوری احادیث بدون بررسی سندی یا محتوایی بوده است. بر این اساس، نقل حدیث به معنای پذیرش آن نیست. شگفت این که در کتب اصلی چهار گانه شیعه از این حدیث خبری نیست.
به هر حال، اگر حدیثی و روایتی با اصول قرآنی مطابق نداشته بلکه به صراحت مخالفت داشته باشد، کنار گذاشته می شود حتی اگر از نظر سندی قوی و متواتر و صحیح باشد.
باید توجه داشت پیامبری که متوجه چوبدستی یا ترکه و تازیانه اش نباشد که به کجا می زند، نمی توان به او اعتماد کرد که سخنی را به خطا نگوید؛ زیرا ممکن است بی توجه و خطایی سخنی بگوید و به خدا نسبتی دهد یا شیطان او فریب دهد و سخنی را به زبانش جاری کند و ... چنین پیامبری غیر قابل اعتماد است و نمی تواند به قول و فعل و تقریرش اعتماد کرد و بر اساس آن عمل نمود. اگر یک بار اتفاق افتد یا احتمال نیست که دوباره اتفاق افتد. جایز الخطا جایز الخطا است و غیر قابل مهار ومدیریت و. این ریشه بی اعتمادی به ایشان خواهد بود. معاذالله از این احادیث جعلی و نسبت های ناروا به نام اخلاق مداری و مانند آنها.
از حضرت امام جعفر صادق(ع) و او از پدران بزرگوارش، از رسول خدا(ص) روایت نمود که فرمود: در شب معراج که به سوی آسمان می رفتم جبرئیل مرا بر کتف راستش نشانده بود، در زمین جبل، بقعه ای دیدم از مشک خوش بوتر و از زعفران خوشرنگتر، ناگاه دیدم پیرمردی کلاه درازی بر سر دارد، به جبرئیل گفتم: این بقعه چیست؟ گفت: جایگاه شیعیان تو و شیعیان وصی تو علی(ع) است.
گفتم: این پیرمرد کیست؟
جبرئیل گفت: شیطان است.
گفتم: از ایشان چه می خواهد؟
جبرئیل گفت: می خواهد تا آنان را از دوستی و ولایت وصی تو امیرالمؤمنین علی(ع) باز دارد و به نافرمانی و گناه دعوتشان کند.
گفتم: ای جبرئیل، مرا به آن مکان ببر، با حرکتی که سریعتر از برق بود مرا به آنها رسانیده. گفتم(یا ملعون قم) یعنی ای ملعون برخیز و برو در اموال و اولاد و زنان دشمنان ایشان شرکت کن. زیرا به راستی تو را بر شیعیان من و شیعیان علی(ع) سلطنتی نیست.(علل الشرایع ؛ ج 2 ، ص 572)
دوستی می گفت درباره جمکران به قرآن مراجعه کردم این آیه آمد: قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ؛ گفت: از این بهشت بیرون رو! چرا که رانده و سنگسار شده ای.(حجر، آیه 34)
باید یادآور شد که براساس روایت پیامبر(ص) قم دری از درهای بهشت است: «ثُمَّ سَبَقَ الَیها قُمْ فَزَینَها بِالْعَرَبَ وَفَتَحَ الَیهِ باباً مِنْ ابْوابِ الْجَنَّةِ؛ سپس قم ولایت آن حضرت را پذیرفت و خداوند آن را به گروهی از اعراب صالح و شیعیان خالص زینت بخشید، و دری از درهای بهشت را به سوی قم باز کرد»(بحارالانوار، ج 60، ص 212، ح 21؛ و نیز نگاه کنید: بحارالانوار، ج 60، ص 216، ح 39؛ ص 215، ح 33)
یکی از آموزه های قرآنی که می توان گفت شاهدی بر قانون جذب است؛ گرایش انسان های خوب به خوبی و خوبان و گرایش انسان های بد به سوی بدی و بدان است؛ خدا می فرماید:الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُولَئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ؛ زنان پلید براى مردان پلیدند و مردان پلید براى زنان پلید و زنان پاک براى مردان پاکند و مردان پاک براى زنان پاک اینان از آنچه در باره ایشان مى گویند بر کنارند براى آنان آمرزش و روزى نیکو خواهد بود.(نور، آیه 26)
هم چنین بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، مردم طیب و پاک نهاد به غذای طیب و حلال گرایش دارند، و مردمان خبیث و بدنهاد به غذاهای حرام و ناپاک چون خمر و خنزیر گرایش دارند. بنابراین، وقتی خدا فرمان می دهد که خوبان به خوبی و خوبان گرایش یابند، این در حقیقت ارشادی است به گرایش باطنی آنان؛ زیرا آنان به الهام باطنی و فطری خویش به حق و خیر و نیکی گرایش دارند و از باطل و شر و بدی گریزش دارند؛ در برابر بدان به بدی و بدان گرایش دارند و از خوبی و خیر و حق گریزش.(شمس، آیات 7 تا 10)
امیرمومنان امام علی(علیه السلام ) می فرماید: کلُ شَیءٍ یمِیلُ إِلَى جِنْسِه؛ هر چیزى به جنس خود میل دارد.(تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، آمدی ، ص 423)
هم چنین آن حضرت (ع) می فرماید: کلُّ امْرِئٍ یمِیلُ إِلَى مِثْلِهِ؛ هر مردى یا آدمى به سوی مثل خودش میل میکند.(همان)
بر همین اساس در ضرب المثل آمده است: الجنس الی الجنس یمیل؛ هم جنس به یک دیگر میل و گرایش دارند.
امیرمومنان امام علی(ع) در جایی دیگر می فرماید: لَا یصْحَبُ الْأَبْرَارَ إِلَّا نُظَرَاؤُهُم؛ انسان نیکوکار جز با نظیران و امثال خویش مصاحبت نمی کنند.(همان)
آن حضرت(ع) هم چنین می فرماید: لَا یوَادُّ الْأَشْرَارَ إِلَّا أَشْبَاهُهُمْ؛ اشرار و بدان جز با افراد شبیه خویش دوستی و ابراز علاقه و محبت نمی کنند.(همان)
یکی از دوستان می گفت: برایم این پرسش مطرح است که چگونه مردان و زنان هم فکر و هم روحیه یک دیگر را پیدا می کنند؟ گویی یک دیگر را بو می کشند. وقتی وارد مسجدی یا محفل و مجلسی می شویم، می بیینم که دو نفر پس از مدتی کوتاهی یک دیگر را پیدا می کنند و هم نشین می شوند.
آن دیگری می گفت: یکی از بستگان و خویشان معتاد به مواد مخدر بود. برای نخستین بار وارد شهری غریب شد. زمانی بود که همه از گفتن تریاک وحشتناک داشتند؛ گویی زمان آیت الله خلخالی بود. این شخص به شدت معتاد بود و بدون تریاک نمی توانست مهار خودش را داشته باشد. ساعتی بیرون رفت و با خوشحالی بازگشت و گفت: پیدا کردم.
مولوی می گوید:
کبوتر با کبوتر ، باز با باز
کند هم جنس با هم جنس پرواز.
پس گریزش و گرایش افراد به کسی یا چیزی مبتنی بر گرایش ها و گریزش های باطنی اوست؛ چرا که هر کسی مناسب با فطرت خویش گرایش و گریزش دارد. این همان چیزی است که از آن به مناسبات و تناسبات و مناسخت یاد می شود.(مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام ، حافظ برسی، ص 244) به این معنا که اگر میان دو چیز مناسبت و مناسختی نباشد، ارتباط تحقق نمی یابد. البته گاه برای تحقق این مناسبت و مناسخت لازم می آید طرفی تنزل یابد و طرفی دیگر تصاعد تا نوعی مناسخت و مناسبت ایجاد شود؛ چنان که این امر میان تنزلات الهی با تصاعد نبوی با عروج و معراج حاصل شد(نجم، آیات 8 و 9)؛ و میان مورچه و سلیمان یا هدهد و سلیمان تحقق یافت.(نمل، آیات 18 و 20)