در روایات معتبر وارد شده که امامان معصوم(ع) وجه الله هستند. هم چنین در هر عبادتی معتبر است که وجه الله نیت شود و مقصود عبادت قرار گیرد.
می دانیم که وجه و چهره هر چیزی که بخش ظهور و بروز آن چیز است، چیزی جدا از آن چیز نیست. بنابراین می توان نتیجه گرفت که حقیقت توحید دریافت این معناست که امامان معصوم(ع) وجه الله می باشند که عبادت به ایشان تمام و کمال می یابد و انسان با عبادت می کوشد تا به این وجه متوجه شود و از غفلت در آید و متذکر ایشان شود. از این روست که در روایات آمده که از کمال و تمام حج ، لقاء الامام است چنان که از تمام و کمال نماز نیز لقاء الامام (ع) می باشد.
با نگاهی به فقرات نماز می توان دریافت که هدف از نماز تذکر این معناست که حضور امامان معصوم را در یابد. از این روست که به انسان ها فرمان داده می شود تا در پایان نماز که برترین و بهترین عبادت است، انسان به پیامبر(ص) به عنوان وجه الله سلام دهد. بنابراین نماز، آدمی را متذکر این معنا و متوجه این حقیقت می کند که پیامبر(ص) به عنوان وجه الله در برابر آدمی است و می بایست به ایشان سلام دهد و ارتباط خود را با این حقیقت برقرار کند.
بنابراین حقیقت توحید دریافت و درک این معناست که وجه الله با الله متحد و یکتا و یگانه است و دوگانگی را بردارد. بنابراین حقیقت توحید همان دریافت اتحاد و یکتایی و یگانگی امامان معصوم (ع) با خداوند است. خداوند در قرآن این معنا را به اشکال گوناگون تبیین و تصریف نموده است. باشد با درک این حقیقت ، حقیقت توحید را نیز به تمام و کمال دریابیم و متوجه باشیم که ماهی اقیانوس وجود صاحب زمانی هستیم که ایشان مظهر زمانی همان نور حقیقت محمدی و وجه الله است.
خداوند در قرآن بیان می دارد که به هر چیز و به هر سو رو کنید وجه الله را می بینید، چرا که وجه الله همانند آبی است که ماهی را در برگرفته است و آب پشت و پهلو و جلو و عقب و بالا و پایین ندارد، چرا که همه وجود ماهی را احاطه کرده و محیط بر آن است و ماهی محاط آب است. بنابراین امامان (ع) همانند آب وجه الله هستند که بر احاطه دارند.
روزی مرد ثروتمندی پسر بچه خردسالش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا به سر می برند چه قدر فقیر هستند. آن ها یک شبانه روز را در خانه یک روستایی به سر بردند.
در راه بازگشت مرد از پسرش پرسید: نظرت درباره مسافرتمان چیست؟
پسر گفت: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آن ها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله فکر می کنم!
پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاط خانه ، فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود است و اما باغ آن ها بی انتهاست. آن ها مرغ و خروس بسیار دارند و ده ها حیوان اهلی ولی ما از این چیزها نداریم.
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه کرد: پدر ! متشکرم که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر و بینوا هستیم .
زندگی بی عشق مانند تن بی جان است. برخی بر این باورند که پیوستگی اجزای هستی بی عشق شدنی نیست و اگر ذرات وجود به هم پیوسته اند، به جادوی کیمیای عشق است.
از این روست که هر کسی از هر قوم و قبیله ای و قشر و طائفه ای ، اگر بخواهد سخنی پر معنا بگوید و یا از حقیقت چیزی پر بردارد، از عشق سخن می گوید. این گونه است که عشق تنها واژه محبوب همگانی است که حتی کودکان نیز آن را بر زبان جاری می کنند و همگان بی استثنا با تک تک حروف واژگانی آن خود را سیراب کرده و با آن حال می کنند.
کتاب های شاعران و اهل دل و ایمان سرشار از این واژه زیباست. واژه ای که اگر بر مرده قرار دهند جان می گیرد و اگر بر زخمی بپاشاند درمان می کند. از این روست که آن را اکسیر زندگی گفته اند و بر این باورند که هستی به عشق ساخته و پرداخته شده ا ست و جان مایه هر چیزی است.
با این همه در کتاب الهی هیچ از این واژه عربی استفاده نشده و حتی حکم اکسیری دور از دسترس را در روایات پیدا کرده است. با آن که خداوند بارها و بارها از واژه حب بهره گرفته است و در روایات نیز به فراوانی از این واژه سود جسته شده و حتی ایمان را جز حب ندانسته اند، ولی کم تر جایی است که از واژه عشق بهره گرفته شده باشد.
به نظر می رسد که این اکسیر گران بها و نادره دوران با همه وجود و حضورش در هستی، از نظر خدا و معصوم (ع) در چنان جایگاه رفیع و بلندی نشسته است که نمی بایست هرگز به زیر آید و در میان کوی و برزن در خاک و خون غلتد و نامش بر زبان ها جاری شود.
این همه جا نشین ، با آن که بر زبان کودکان کوی و برزن جاری می شود و در هر ذره ای از ذرات هستی حضور قوی و بی مانند خود را حفظ می کند ولی در چنان بلندای نشسته است که دور از دسترس همگانی است. نام و آوازه اش هر کوی و برزنی را پر کرده و شهره اش جایی را فرو ننهاده است؛ چنان که حضورش نیز چنین است ولی به گواهی قرآن و روایت کمال جمالش دور از دسترس است. از این رو می توان عشق را همانند خداوند مصداقی از هوالاول و الاخر و هو الظاهر و الباطن دانست که در عین نزدیکی دور است و در عین ظهور در باطن و نهان می باشد.
برخی بر این باورند که عشق مانند داروی کمیابی است که تنها در دسترس حکیم ماهر و برای دردهای خاصی است و از این رو دارای حرمت و حریم مخصوصی است و بر همین اساس قرآن و روایت کم تر بدان توسل وعنایت ظاهری داشته است.
اما به نظر می رسد که حضور آن چون کلمه وجود و واژه خداست که همه جاست و نیازی به تکرار خود نمی بیند؛ زیرا همان گونه که در عرفان وجود را نام دیگر خدا گرفته اند در فرهنگ عمومی مردم نام دیگر خداوند همان عشق است که در همه جا ساری و جاری است.
در این وادی عشق تنها کسانی نرد عشق باختند که چون حسین (ع) و یارانش ، خود را با خدا معامله کردند. از این روست که امیرمومنان علی (ع) در هنگام حضور در کربلا می فرماید: واهاً لک ایتها التربة ههنا مناخ رکاب و مصارع عشاق شهداء ؛ ای خاک ! خوشا به تو. اینجا بار انداز سواران و قتلگاه عاشقان است. (بحارالانوار، ج 9 ، ص 580 و نیز نفس المهموم ، ص 206)
عشق حالتی از مقام حب و محبت است. هنگامی که محبت بر فکر و عقل چیره شود و زمام شخص را در دست گیرد آن زمان را عشق گویند ؛ چون دیگر عقل و هوشی نیست تا فکر و اندیشه و حساب و کتابی باشد:
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود.
در آیات قرآنی برخی پیامبران به عنوان محسنان از ایشان یاد شده است و سخن از جزا و پاداش خاص برای ایشان است که از جمله می توان به آیه 22 و 90 سوره یوسف اشاره کرد.
احسان از واژه حسن گرفته شده است که در آن نیکی و پسندیدگی لحاظ شده است. محسنان کسانی هستند که کار نیک و پسندیده انجام می دهند و از چنین خصلت و صفتی برخوردار می باشند و اهل بدی و بدکاری نیستند.
پیامبر(ص) در تفسیر احسان به عنوان یک مقام از مقامات انسانی توجه می دهد که به نظر می رسد که نوعی تقرب خاص به خداست و از این رو می توان گفت که دارنده آن از حال و حالت بیرون آمده است و در مقام نشسته است.
پیامبر(ص) می فرماید:( الاحسان) ان تعبدالله کانک تراه ؛ فان لم تکن تراه فانه یراک؛ احسان آن است که خدا را به گونه ای عبادت کنی که گویی او را می بینی اگر چه تو خدا را نمی بینی قطعا خداوند تو را می بیند.(بحارالانوار ، علامه مجلسی، ج 59 ، ص 260، روایت 35؛ و نیز همان، ج 67، ص 313، روایت 45؛ و هم چنین ج 69 ، ص 203، روایت 22 و ص 354 ؛ و ج 70 ، ص 196 ، روایت 2 و ص 219)
کسانی که در مقام احسان هستند در یک مرتبه نمی باشند؛ زیرا احسان خود همانند ایمان و دیگر مراتب کلی و مقامات انسانی دارای مراتب و درجاتی است ؛ از این رو علم و حکمتی که به هر یک از اهل احسان داده می شود با دیگری متفاوت می باشد و یکسان نیست.
در روایتی که در کتاب اصول کافی و دیگر منابع روایی شیعی و غیر شیعی آمده است، جوانی به نام حارثه بن مالک ( در منابع سنی زید) به مقام احسان رسیده بود و هنگامی که حضرت پیامبر(ص) از وی می پرسد: حالت چطور است : کیف انت؟ می فرماید: کانی انظر الی عرش ربی و قد وضع للحساب ؛ کانی انظر الی اهل الجنة یتزاورون فی الجنة و کانی اسمع عواء اهل النار فی النار؛ گویی می بینم که عرش پروردگارم برای حساب رسی روز قیامت نهاده شده است و گویی بهشتیان را می بینم که در بهشت به دیدار یک دیگر می روند و گویی زوزه اهل دوزخ را در دوزخ می شنوم.(اصول کافی، کلینی ، ج 2 ، ص 54، ح 2 و 3 و نیز بحارالانوار ، مجلسی ، ج 22 ص 126 ، روایت 98 و نیز ج 67 ص 287 روایت 9 و هم چنین ج 70 ، ص 174، حدیث 39)
در این مقام حارثه سخن از گویی می کند و نمی گوید که می بینم ؛ زیرا وی هر چند که در مقام یقین احسانی بوده است و برای یقین خویش حقیقت " کانه" را داشت: ان لکل یقین حقیقة " و پیامبر(ص) پس از بیان جوان فرمود" هذا عبد نورالله قلبه بالایمان؛ این بنده ای است که خداوند دلش را به نور ایمان روشن کرده است، با این همه مشاهده او مشاهده حسی و عینی نبوده است و در مقام مکاشفه برزخی بوده و چشم برزخی وی گشوده شده بود و به قلب خویش می دید ؛ از این روست که بر " کانه ؛ گویی " اصرار و پافشاری می کند و نمی گوید: انی انظر؛ می نگرم؛ زیرا وی در آن حالت بهشت و دوزخ مادی را نمی دید بلکه بهشت و دوزخ برزخی را می دید.
این نشان می دهد که مقام احسان خود مراتب دارد. برتر از مقام احسان مقام کشف الغطاء است که خاص ابرار و مانند ایشان است. دراین مقام دیگر ، سخن از کانه نیست بلکه سخن از ان و تحقیق است. در حدیثی که شیخ بهایی در مفتاح الفلاح ص 292 آورده است و در کتاب فلاح السائل در ص 211 نقل شده ، آمده است که امام صادق (ع) در بیان این مقام می فرماید: آیه " ایاک نعبد " را تکرار کرد تا افتاد و از هوش رفت و پس از هوش آمدن فرمود: لازلت اکررها حتی سمعتها من قائلها؛ پیوسته آیه را تکرار کردم تا این که آن را از گوینده اش (خداوند) شنیدم.
بنابراین مقام کشف الغطا کامل که برای امام (ع) رخ داد برتر از مقام احسانی است که در آن سخن از کانه (گویی ) است.
از آن جایی که امامان معصوم(ع) همگی نور واحد هستند و تفاوتی میان ایشان نیست می توان گفت که کشف الغطا که برای امیرمومنان رخ نموده است برای همگی معصومان (ع) بوده است و تفاوتی میان درجات ایشان از این لحاظ نیست. چنان که التفات به یکی به معنای التفات به همگی است و اگر این گونه به صورت کل مجموعی دیده نشود به معنای انکار یکی انکار کل می باشد. امیرمومنان(ع) می فرمود که من فرشته وحی را می دیدم و صدایش را می شنیدم ؛ و پیامبر(ص) در تایید این سخن وی فرمود: انک تسمع ما اسمع و تری ما اری ؛ تو هر چه را می شنوم می شنوی و هرچه را می بینم می بینی.
تفاوت میان دو مقام از نظر رویت در همان کانه و ان است.
یکی از تکالیف و مسئولیت های بشری تقرب جویی به خداوند از راه عبودیت و اطاعت است. هر کسی بر اساس تلاش و کوشش خویش است که می تواند به خداوند نزدیک شود: انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.
هر کسی در نهایت به حکم دایره " انا لله و انا الیه راجعون " به سوی خداوند باز می گردد و به ملاقات و دیدار خداوند در صورت جمالی و جلالی اش می شتابد.
دیدار و ملاقات الهی در دو صورت جمالی و جلالی اش خود نیز دارای مراتبی است؛ به این معنا که در مسیر شدن می تواند به سیر نزولی را در پیش گیرد و صورت جلالی دیدار کند و یا این که در سیر صعودی حرکت کرده و به ملاقات صورت جمال بشتابد. با این همه از آن جایی که صورت های جلالی وجمالی مراتب دارد شخص ممکن است به یکی از مراتب دست یابد و یا به کمال آن برسد؛ زیرا صورت های جلالی یا جمالی می تواند شامل مقام افعال و یا صفات و یا ذات باشد.
تنها کسانی به مقام کمال می رسند که به دیدار ذات بشتابند. از این روست که در مسیر شدن سخن از صبغه الله تا متاله و تا فنای ذات مطرح شده است. برخی تنها رنگ و رویی خدایی می گیرند و برخی دیگر متاله می شوند و برخی دیگر در ذات فانی می شوند.
البته در مراتب شدن سقوط، به سبب دوری از افعال و صفات جمالی ، سخن از قرب نمی شود واز مراتب سقوط به دوری و بعد از خداوند تعبیر می شود؛ زیرا آن چه مطلوب و مناسب است حرکت و شدن در مسیر کمال جمال است و کسانی که در مسیر جلال قرار می گیرند در حقیقت با قهاریت و جباریت خداوند رو به رو می شوند که نتیجه ظهوری آن دوزخ با مراتب متعدد آن است.
اطاعت راه تقرب
اطاعت به معنای انقیاد و پذیرش فرمان های الهی و عمل به آن با میل و رغبت باطنی و واقعی است؛ زیرا ایمان این گونه خود را ظهور و بروز می دهد و انسان و یا هر موجودی دیگر در اطاعت الهی است که می تواند صدق و صداقت ایمان خویش را آشکار سازد و بیان کند.
هر کسی در مسیر اطاعت از فرمان های الهی باشد، در حقیقت عبد و بندگی خویش را بروز و ظهور داده است. از این روست که عبد و برده به کسی اطلاق می گردد که همه چیز خویش را از آن مالک بداند و هیچ ملکیت و اراده ای برای خود قایل نشود و هر آن چه مالک و ارباب فرمان داد به میل و رغیب و با گرایش درونی به جا آورد.
انسان با اطاعت محض یعنی اطاعت ظاهری با میل و گرایش باطنی است که می تواند به مقام عبودیت دست یابد و خود را در مراتب کمالی به جمال ذات برساند و در جنت ذات فانی و ماوی یابد.(فجر آیه 27 تا 30)
اطاعت از خدا ، عامل اطاعت خدا از بنده
اگر بنده به مقام اطاعت محض برسد می تواند امید داشته باشد که خداوند از او اطاعت نماید. در این مسیر می بایست در مقام عبد محض در آید و صفت عبد بر او صادق اید. در حدیث قدسی آمده است: « ما تقرب الی عبد بشیءٍ احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ولسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها » ؛ هیچ بندهای با چیزی محبوبتر از واجبات به من نزدیک نمیشود بنده همواره با کارهای مستحب به من نزدیک میشود اما آنجا که دوستش میدارم و چون محبوب من شد گوش او میشوم که با آن میشنود و چشم او میشوم که با آن میبیند و زبان او میشوم که با آن سخن میگوید و دست او می شوم که با آن اعمال قدرت میکند. ( اصول کافی ؛ کلینی ؛ ج 2؛ ص 352 و بحارالانوار ؛ مجلسی ؛ ج 72 ؛ ص 155)
این مرتبه قرب نوافل است که قرب به صفات و اسمای حسنای الهی است و عبد در این زمان در مقام توحید افعالی است. این گونه است که هر فعلی را صادر از او می شمارد و به نوعی در مقام توکل می باشد.
در آیات قرآنی چون آیه 17 سوره انفال و برخی از روایات سخن از فنای ذاتی است که از آن به مقام قرب فرایض تعبیر می شود. قرب فرایض همان مقام فنای عبد در ذات الهی است که نتیجه آن توحید ذاتی و شهود ذات است. بنده در این مقام در مقام تفویض است و همه چیز را به خدا واگذار می کند.
در حدیث قدسی رسیدن به این مقامات را با انجام اطاعت محض می داند و می فرماید: “ من اطاعنی اطعته ” “ هر کس از من اطاعت کند ، من هم از او اطاعت می کنم . ” این بدان معنا است اگر بنده ای خود را مطیع خداوند قرار دهد و در این مقام باشد خداوند کاری می کند که همه هستی مطیع و فرمانبردار او باشند و از او اطاعت کنند. در حقیقت جمله " اطعته " کنایه از این است که " اطعت له کل شی ؛ همه چیز را مطیع او می سازم."
این معنا در حدیث قدسی دیگری چنین بیان شده است: « انا غنی لا افتقر اطعنی فی ما امرتک اجعلک غنیاً لاتفتقر یابن آدم انا حی لااموت اطعنی فیما امرتک اجعلک حیاً لاتموت یابن آدم انا اقول للشیءِ کن فیکون اطعنی فی یابن آدم انا اقول للشئ کن فیکون، اطعنی فیما امرتک اجعلک تقول للشئ کن فیکون»: « ای پسر آدم! من بی نیازی هستم که هرگز نادار و فقیر نمی گردم ، از دستورهای من اطاعت کن تا تو را نیز چنان بی نیاز گردانم که هرگز فقیر نشوی . ای پسر آدم ! من زنده ی فناناپذیر هستم ، از فرمان هایم پیروی کن تا تو را زنده ی فناناپذیر گردانم . ای فرزند آدم ! مرا اطاعت کن تا تو را چنان نمایم که (به عنایت من) هر آنچه را اراده کنی همان شود». (بحار الأنوار؛ ج 90 ؛ ص 376 و مستدرک الوسائل؛ ج 11؛ ص 258)
اطاعت از خداوند اگر در هر مرتبه ای باشد آثار خودش را به جا می گذارد. از این روست که اگر در نمازهایش اهل اطاعت باشد و مرج و حواس پرت نباشد دل وی آرامش می یابد و از مرج و حواس پرتی در زندگی رهایی می یابد. مرج دل در اطاعت است که آدمی را از بسیاری از امور دور می کند. در حدیث آمده است: لولا تکثیر فی کلامکم و تمریج فی قلوبکم لرایتم ما اری و لسمعتم ما اسمع ؛ اگر گفتار بسیار و دل های آشفته شما نبود به یقین هر آن چه را می بینم می دیدید و هر آن چه را می شنوم می شنیدید.(المیزان؛ج 5 ص 270 و المعجم الکبیر ؛ طبرانی ؛ ج 8 ؛ ص 217)
همین اطاعت از خداوند است که در زمانی که طهارت نفس ایجاد کند بسیار از مسایل علمی را حل کرده بلکه می تواند آن را از مقام نور ببیند و دریابد؛ چنان که حتی وضو گرفتن و طهارت ظاهری این اثر را در برخی از مراتب علم و حل مشکلات دارد. بوعلی سینا و ملاصدرا برای حل مشکلات علمی خویش نماز هم می خواندند.
هر کس زندگی جاویدان پاک و طیب می خواهد می بایست از راه اطاعت رود و ایمان و عمل صالح را در پیش گیرد: من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینة حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم بأحسن ما کانوا یعملون؛(نحل:97) کسی از مرد و زن در حالی که مومن باشد عمل صالحی انجام دهد، زندگی پاک و طیب به او می بخشیم و در مقام پاداش نیز بیش از آن چه کردید به او پاداش می دهیم.