فیلمی با عنوان "تحت تعقیب" از سینمای هالیوود را دیدم که داستان اصلی فیلم درباره کارمند جوانی تو سری خور و آسمان جل بود. این جوان به وسیله زنی جوان شکار می شود تا پس از دیدن آموزش های ویژه به عضویت محفل و انجمنی شبیه فراماسونری با عنوان فریبنده "انجمن دوستی " در آید که مردی سیاه پوست آن را مدیریت می کرد.
در تشکیلات این گروه ، اتاق فکری است که درحقیقت بافندگان پارچه آن را مدیریت می کردند؛ البته خود ایشان، به ظاهر، بر پایه تقدیر و سرنوشتی که پارچه رقم می زد، عمل می کردند و خودشان هیچ کاره بودند؛ زیرا خطوط و نقش هایی که پارچه به صورت گره زیر و رو می انداخت، اسمی را مشخص می کرد که می بایست، کشته می شد تا نظم جهانی در مسیرکمالی خودش هم چنان ادامه یابد و عنصر فاسدی که ممکن است جنایتی را مرتکب شود از گردونه معادلات هستی حذف شود.
اگر در محفل بنائیان عصر بردگان یهودی در بابل، برای حفظ خود و دین وایمان خویش مجبور بودند تا سیاستی را در پیش گیرند و روسای مراتب عالی انجمن تصمیم گیری می کردند، در این محفل تصمیم گیرنده اصلی، سرنوشتی بود که روی پارچه خود به خود نقش می بست.
جوان استخدام شده بود تا با آموزش هایی پیشرفته و توانایی های خارق العاده ای که داشت نه تنها سیر حرکت ها را تا حد توقف کنترل و مدیریت کند، بلکه جهت گلوله های شلیک شده را حتی به صورت دایره ای در آورد و گروهی را که در دایره ایستاده اند به شلیکی بکشد و بلکه حتی در نهایت با شلیک وارونه شخصی را بکشد. شخصی که می بایست کشته شود، مردی است که به محفل خیانت کرده است و به ظاهر پدر این جوان را کشته است که بعدها معلوم می شود که این مردی که خیانت کرده است پدر واقعی جوان است که انجمن به سبب آگاهی از این که پدر پسرش را نمی کشد پسر را به استخدام می گیرد و در حقیقت با هدف وسیله را توجیه می کند دروغ را مبنای رفتار خودشان قرار می دهند و حتی در پایان داستان معلوم می شود که اصولا رییس محفل خود اسامی را معلوم می کرد تا کشته شوند و به ظاهر به سبب همین حقیقت بود که مرد از انجمن خارج شده بود و چون می دانست که اگر نقشه ای نکشد خودش کشته می شود ؛ از این رو ، نام رییس را بر پارچه ای به همان شیوه او نقش بست تا خودش طعمه شود. به هر حال درگیری ادامه می یابد و پسر پدر را می کشد و به طریق دوست پدر از حقیقت آگاه می شود و به فکر انتقام می افتد و در نهایت محفلی ها که فکرشان شست و شو شده بود بر اساس همان فکر انجمن به دست زن شکارچی کشته و خود زن نیز در دایره تیر خویش قرار گرفته و کشته می شود و رییس محفل نیز به تیر معکوس جوان نابود می شود و به سر کار سابق خویش باز می گردد. این ظاهر داستان بود با کمی تصرف و تخلیص و الی اخر.
به دور از بخش آخر داستان فیلم ، مساله مهمی که از همان آغاز فکر و اندیشه آدمی را درگیر می کند، مساله قصاص قبل از جنایت است؛ زیرا بسیاری از شکارها کسانی هستند که به احتمال جنایتی که بعدا مرتکب می شوند کشته می شوند. این سیاست در همه تحرکات نظامی امریکا دیده می شود. اصولا سیاست بازدارندگی آمریکا بر اساس این اندیشه است که پیش از آن که ضربه ای زده شود به احتمال ضربه ، می بایست ضربه کاری به دشمن زده شود.
قصاص پیش از جنایت همه منطق آمریکایی به ویژه تفکر نظامی آمریکایی را سامان می بخشد. تماشاگر ایرانی که با فرهنگ شیعی رشد کرده است با دشواری می تواند این بخش را هضم کند؛ زیرا آموخته است که قبل از جنایت نمی توان شخصی را به احتمال اندیشه جنایت و یا احتمال انجام آن قصاص کرد و به قتل رساند. از این روست که امیرمومنان علی (ع) حتی با آن که یقین به قاتل بودن ابن مجلم داشت حاضر نشد او را به قتل رساند و یا حتی بازداشت کند.
همین بینش و نگرش موجب می شود که مسلم بن عقیل حاضر به ترور دشمن خود نشود و با آن که با کشته شد وی می توانست به همه چیز دست یابد و حادثه کربلا و کوفه طوری دیگر رقم می خورد دست به ترور نزند.
اما به نظر می رسد که آیات قرآنی که در سوره کهف در باره شیوه خضر(ع) تبیین شده است نوعی موافقت با شیوه قصاص قبل از جنایت دارد؛ زیرا خضر (ع) به دلیل گمراه کردن پدر و مادر ، نوجوانی را به قتل می رساند.
زوایه دید و مسئولیت ها
در فرهنگ اسلامی و قرانی سخن از حضرات و نشاه های مختلف است. یکی از حضرات ، حضرت ماده و ظاهر است که از آن به دنیا یاد می شود. البته انسان کامل جامع حضرات پنجگانه است. در حضرت جامع انسان کامل ، این امکان وجود دارد که وی حافظ همه مراتب بوده و در همه آن ها حضور داشته باشد. البته این مقام مختص شماری اندک از انسان هاست که ازآن ها به انسانهای کامل یاد می شود.
انسان ها حتی انسان کامل تا زمانی که در حضرت دنیاست می بایست بر اساس مبانی و اصول آن که در اصطلاح به سنت های الهی در ماده و دنیا تعبیر می شود حرکت کند. براین اساس است که حضرت موسی (ع) به خضر (ع) به سبب رفتارهایی که در پیش گرفته و به سوراخ کردن بی دلیل کشتی و کشتن نوجوان و ساخت بی مزد دیوار اقدام می کند اعتراض می کند؛ زیرا سنت و قانون دنیا این است که بر اساس شواهد و ظواهر عمل شود و کسی را به باطنی چون نیت مجازات نمی کنند. این گونه است که حضرت موسی (ع) بر اساس قوانین دنیا حکم می کند و رفتار خضر (ع) را بیرون از سنت های الهی می شمارد. پیامبرگرامی (ص) نیز می فرماید: مامور هستم تا براساس سوگندها و شواهد حکم و داوری کنم و بر اساس همین قانون فرزند را متعلق به شوهر زن می دانم هرچند که دلایل باطنی و علوم غیبی بر آن گواهی می دهد که فرزند از آن کسی دیگر است.
بنابراین مسئولیت انسان حتی انسان های کامل در دنیا ، عمل و رفتار بر اساس ظواهر و شواهد و پذیرش سنت ها وقوانین جاری خداوند بر آن است.
اما خضر(ع) از سوی خداوند ماموریت خاص داشته است و از دایره ماموریت های عادی و مسئولیت طبیعی بیرون بوده است. از این روست که او ماموریت داشته تا براساس بواطن امور حکم کند و درحقیقت قصاص قبل از جنایت و امور دیگر در دایره رفتار عادی تبیین نمی شود. همین مساله موجب می شود که حکم به " هذا فراق بینی و بنیک " صادر شود ؛ زیرا حضرت موسی (ع) ماموریت داشته است تا براساس شریعت و ظواهر امور حکم کرده و مدیریت جامعه را در اختیار داشته باشد . بنابراین ناتوانی و استطاعت آن حضرت (ع) از آن رو بوده است که جامعه و قوانین و سنت های الهی جهان مادی این استطاعت را نداشته است تا بر اساسی دیگر عمل شود. این که حضرت خضر(ع) عدم استطاعت را به حضرت موسی (ع) نسبت می دهد از آن روست که حضرت موسی (ع) مامور بوده بر اساس علم ظاهر عمل کند و این در حالی بود که حضرت خضر(ع) بر اساس علم لدنی و علم باطنی عمل می کرده است. بنابراین، امکان جمع شدن دو شیوه وجود نداشته است و هر یک می بایست بر اساس ماموریت های خویش به سوی می رفتند و همان چیزی که ماموریت داشته اند انجام می دادند.
بنابراین حتی انسان های کامل نمی توانند بر اساس دانش های باطنی خویش عمل کنند مگر آن که از سوی خداوند ماموریت خاص داشته باشند. این همان معنا و مفهومی است که از سیره و عمل پیامبر(ص) و امیرمومنان (ع) ودیگر معصومان (ع) به دست می آید؛ زیرا آنان ماموریت داشتند که بر اساس شریعت و ظواهر عمل کنند حتی اگر به علم باطنی به اموری دیگر آگاه بودند.
عارفانی که چشم برزخی ایشان باز می شود و انسان ها را با چهره های برزخی و قیامتی چون گاو و سگ و گرگ و گوسفند می بینند موظف هستند با ان ها به عنوان انسان های عادی برخورد کنند و حق ندارند واکنشی دیگر نشان دهند چه رسد که بر اساس آن شخصی را مجازات نمایند.
انسان های کامل هر چند که حافظ و حاضر در حضرات و عوالم پنجگانه کلی هستند ولی در حضرت ماده ، تنها بر سنت و قوانین ظاهری عمل می کنند. این همان چیزی است که از رفتار امیرمومنان (ع) و امام حسین (ع) و دیگر معصوم (ع) دیده وگزارش شده است.
بنابراین، هر چند که می توان از زاویه دیدی بخش نخست فیلم را توجیه کرد ولی انجام قصاص قبل از جنایت به معنای برونرفت از ماموریت انسانی در دنیاست. بر این اساس آمریکایی ها نمی توانند رفتارهای خشونت آمیز خویش در بازدارندگی را توجیه کنند و اسراییلی ها براساس این نظام فرهنگی که تبلیغ می کنند عمل کنند.
یکی از شعارهای انقلابی در دوره مبارزه با طاغوت شاهنشاهی، دعوت به همگرایی از سوی انقلابیون مسلمان بوده است که گاه با نکوهش بی طرفی انجام می شد. شعار بی طرفی، بی شرفی، زمزمه مردمی بود که از بی تفاوتی گروهی از ملت به سختی رنج می برند.
اصولا نسبت هر کسی با فضلیت و هنجاری و یا رذیلت و نابهنجاری می تواند به اشکال چندی نمود پیدا کند. یا شخص خود اهل هنجاری است و نسبت به نابهنجاری در همان حوزه سکوت می کند و بی تفاوت می گذرد و یا این که در برابر آن واکنش نشان می دهد و به شکل نهی از منکر خودنمایی می کند.
صورت دیگر آن است که شخص خود اهل نابهنجاری هاست و کژرفتار می باشد و نسبت ولی نسبت به دیگران کسی را به آن نمی خواند هر چند به سبب رفتاری و اجتماعی بودن خود به خود عامل دعوت دیگران به آن است و یا آن که دیگران را در عمل و گفتار به نابهنجاری و گسترش آن می خواند.
به نظر می رسد در کوفه نسبت به نابهنجاری های عصر یزیدی همه این کنش ها و واکنش ها وجود داشته است.
مردمی که خود اهل هنجارها بوده و نسبت به نابهنجاری های حکومتی و ظلم و ستم و خروج عملی دولت از دین واکنش نشان می دادند که ایشان در آغاز به سبب جو عمومی و گفتمان غالب بر کوفه اکثریتی را شکل می بخشیدند که به امام (ع) نامه می نویسند، ولی پس از حضور شمشیر ، قدرت ، تطمیع و تهدید ، نوعی نفاق را در پیش می گیرند که از آن رفتار منافقانه، به دل ها با امام(ع) و شمشیرها علیه امام (ع) تعبیر شده است.
گروهی دیگر مردمانی بودند که نسبت به نابهنجاری ها سکوت می کنند و با اعلام بی طرفی به کنجی می گریزند و یا از شهر کوفه به جاهای دیگر فرار می کنند.
گروهی سوم کسانی بودند که خود اهل نابهنجاری بودند ولی کسی را به آن دعوت نمی کردند و گروه چهارم کسانی که به نابهنجاری نیز دعوت می کردند. این گروه سوم و چهارم در حقیقت یک گروه بیش تر نیستند؛ زیرا هر دو در عمل دعوت کنندگان به نابهنجاری با عمل و قول بودند.
از این روست که در قرآن در آیات 164 تا 166 سوره اعراف از سه گروه اجتماعی نسبت به هنجارها و نابهنجاری ها سخن به میان می آورد: یعنی 1. کسانی که خود مرتکب نابهنجاری بودند؛ 2. و کسانی که اهل هنجارهای اجتماعی بوده و نسبت به نابهنجاری سکوت و اعلام بی طرفی و یا بی تفاوتی می کردند؛ 3. و گروه سوم که خود نه تنها اهل هنجارهای اجتماعی بودند، بلکه دیگران را به معروف و هنجارها دعوت و از منکر و نابهنجاری ها باز می داشتند.
خداوند بیان می دارد که اهل بی تفاوتی و بی طرفی به امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر می گفتند: چرا این ها را پند و موعظه می دهید و از منکر و نابهنجاری ها باز می دارید؟ مگر خود خدا اینان را به گناهانشان در دنیا هلاک نمی کند یا شکنجه نمی نماید؟ پس چرا ما باید دخالت کنیم؟
بازدارندگان از نابهنجاری می گفتند: ما این کار برای داشتن عذر در نزد پروردگار خویش انجام می دهیم ؛ زیرا وظیفه ماست تا دیگران را از کارهای ناپسند باز داریم و به کارهای نیک دعوت کنیم و شاید با این کارمان ایشان اهل تقوا شوند و از پلشتی ها و نابهنجاری ها پرهیز کنند. این همان معنای سوره والعصر است که نجات یافته گان از خسران و زیان را تنها اهل ایمان و عمل صالحی می داند که دیگران را به حق و کار نیک و صالح می خوانند.
خداوند در ادامه در آیه 165 بیان می کند که تنها از سه گروه ، کسانی که به امر به معروف ونهی از منکر قیام کرده بودند نجات داده و دو گروه بی طرفی و عامل منکر و نابهنجاری را به میمون و بوزینه تبدیل کرده و این گونه آنان را به هلاکت رسانده است.( آیه 166)
در عصر عاشورا نیز گروه بی تفاوت و بی طرف این گونه مجازات شدند که گرفتار حجاج بن یوسف ثقفی شدند و تا سالها سال بلکه بیش از هزار سال است که از آثار بی طرفی و بی تفاوتی در عذاب و شکنجه الهی هستند؛ زیرا همه چیز هستی جنود و لشکریان خداوند هستند و گاه ابلیس نیز در نقش جنود الهی عمل می کند ؛ زیرا خداوند برخی از ظالمان را به برخی دیگر دفع می کند.
اکنون اگر مردم عراق و فلسطین و افغانستان و هر کشور دیگر اسلامی بخواهند عزت و اقتدار الهی خویش را باز یابند می بایست دست از نابهنجاری و نیز بی تفاوتی بردارند و با قیام عملی و نهضت مردمی ریشه نابهنجاری را خشک کنند و یا دست کم از عذاب و هلاک الهی در امان مانند.