سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] رشک بردن دوست از خالص نبودن دوستى اوست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :88
بازدید دیروز :700
کل بازدید :2100497
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/8
7:46 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

تا حالا ازجایی بلند پریدی ؟ یا در اتومبیلی که با سرعت می رود و   گرفتار شیب جاده شده نشسته ای ؟ یک حالتی به آدم دست می دهد که به نوعی تخلیه روح شبیه است. حالتی شبیه مرگ و از دست دادن جان. وقتی این حالت می رود و دوباره به حالت اول بر می گردی احساس خوشایند بهت دست می دهد گویی سبک شدی و دوباره جان به کالبدت بازگشته است. به نظرم هبوط یک چیزی شبیه این است. معلق شدن و این که در حالتی قرار بگیری که نه زنده ایی و نه مرده. این که میان آسمان و زمین معلق باشی و هر آن احتمال بدهی که این روح از تنت بگریزد.

خیلی سخت است که ندانی وضعیتت چیست. بی ثباتی ، پوچی و ترس از آینده که نتیجه اش افسردگی است.

در قصر کافکا محیطی ترسیم و تصویر شده که شبیه این حالتی است که می خواهم ترسیم کنم. شباهت هایی دارد و تفاوت هایی. شهرکی که معلوم نیست کجاست و گویی ارتباطش با بیرون و خارج بریده است. البته داستان این صراحت را ندارد. ولی کافکا مساله را یک جوری ترسیم می کند که گوی هم شهرکی در این دنیا و مرتبط با شهرهای دیگر است و هم نیست. آن چه بیشتر احساس می شود تک بودن و بی ارتباطی است. و تنها سرنخی که از ارتباط می دهد آمدن غریبه است. این غریبه معلوم نمی شود از کجا آمده است و گویی یک دفعه در همین شهرک از آسمان افتاده است.

محیط سرد و خشک شهرک و آدم هایی که در یک قصر زندگی می کند. این قصر چیست و برای چه مردمانش هرگز دیده نمی شوند؟ غریبه ای که تلاش می کند راهی به قصر بیابد و با آن جا ارتباط برقرار کند. این ارتباط آیا به سود دهکده است یا نه؟

به نظرم یک شباهت هایی میان این داستان و داستان هبوط است. نباید کافکا را آدمی پوچ گرا و یا چیزی شبیه این آدم ها بدانیم. آن چه کافکا گرفتارش شد گرفتاری همه آدم هایی است که می خواهند وضعیت خودشان را مشخص کنند و بدانند کیستند و در کجای هستی قرار گرفته اند؟ سرنوشت هر کسی را که در این وادی حیرت گام بر می دارد اصول روش شناختی و ابزارهایی مشخص می سازد که از آن بهره می گیرد. من به نتیجه ای که کافکا گرفته کاری ندارم . این خودش مساله دیگری است و می تواند خودش را در پایان این داستان نشان دهد. هرکس اگر خوب و با روش درست و ابزارهای مناسبی وارد نشود در چنبره این پرسش گرفتار و در نهایت سرانجامی چون کافکا خواهد یافت.

کافکا آدم متفکری بود. دغدغه و پرسش اصلی او همان موضوع بحث و مساله من است: هبوط. پرسشی که تنها برای انسان هایی متفکر پدید می اید و از خودش می پرسد از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود و به کجا می روم؟ کافکا خواست درداستان قصر به این پرسش پاسخ دهد تا خودش را برهاند و از همان حالت تعلیق در آورد . آخر بی ثباتی و زندگی بر زمینی سست و بی بنیاد و خانه ای بر باتلاق که هماره انسان با دلهره به سر می برد، زندگی نیست. انسان می کوشد تا به این پرسش فلسفی که با همه هستی او ارتباط دارد پاسخ دهد. کاری که کافکا کرد و هرچند ناکام. ولی وی ترسیم درستی از وضعیت آدمی در وضعیت هبوط داد.

این غریبه داستان کافکا کسی جز انسان دور افتاده از حقیقت و وطن مالوفش نیست. انسانی که گرفتار وضعیت زمین شده است. او می کوشد تا با قصر ارتباط برقرار کند تا وضعیت خویش را تثبیت کند. به نظر می رسد قصر جز ماورا یعنی کس یا کسانی که سرنوشت این ده و آدم هایش را رقم می زند ، نباشند. از این رو غربیه سعی می کند تا به عنوان پیامبر ارتباطی پدید آورد و به تثبیت وضعیت دهکده کمک کند. در داستان کافکا این امکان فراهم نیست. در تفسیر و ترسیم مسیحی مساله به گونه ای است که کافکا نمی تواند ارتباط درست و سالمی میان انسان و خدا و در نتیجه میان وضعیت کنونی بشر با خالق برقرار کند. از این رو کافکا خود هم چون غریبه داستانش سرخورده می شود و به پوچی می رسد.

ما انسان ها هرچند اکنون در یک هبوط سخت و جانکاه در سرزمینی سرد و یخبندان در یک جای پرت و دور افتاده به نام زمین به سر می بریم ولی این امکان فراهم است که با قصر الهی که سرنوشت ما را رقم می زند ارتباط بر قرار کنیم و وضعیت خود را تثبیت کنیم. قرآن پس از داستان هبوط آدم می گوید که برای او این امکان فراهم است که در راستای هدایت الهی وضعیت خود را تثبیت کند و از این که موجودی باشد که معلق در میان آسمان و زمین است و هر آن ممکن است ربوده و به ناکجا آباد برده شود ، می تواند با او که سرشار از عشق و محبت است ارتباط دوستانه برقرار کند و به سرزمین مالوف خود بازگردد. این قصر خدایی به روی همگان باز است و آن پیامبر غریبه کافکا ، پیامبری آشناست و از جنس همین مردمان است و این که تنها به فکر خود نیست بلکه برای رهایی همگان تلاش می کند...

این داستان هبوط داستان شگفتی است و ما دوباره به سراغش می رویم تا اقلا وضعیت کنونی واینده خود را به درستی ترسیم کینم . راهی سخت و دشوار است ولی باید پاسخی گرفت هرچند این پاسخ شبیه آن چه کافکا یافت، باشد . به هرحال تلاش خود را می کنیم . البته وضعیت ما از کافکا کمی بهتر است چون تفسیر زندگی ما تفسیر دروغین عبری و مسیحی نیست و اسلام تفسیر زیبایی داده است که این همان اختلاف روش شناختی و هستی شناسی و در نتیجه اختلاف در جهان بینی خواهد بود....