در آیات قرآنی دنیا مورد تمجید و ستایش قرار گرفته است؛ زیرا نظام احسن الهی است و هر آن چه دنیا ظرفیت داشت خداوند از نیکویی ها در آن قرار داده است؛ آن چه در قرآن مورد سرزنش است، حب الدنیا و دوستی آن است. این که انسان دل به این دنیا ببندد و در دام آن افتد و زینت هایی که برای دنیا است، انسان برای خود بداند و به آن دلبسته شود.
پس آن چه مذموم و ناپسند است، دلبستگی به دنیا است. نه خود دنیا. به سخن دیگر، خود متعلق چیزی بدی نیست و اصولا انسان در زندگی نیازمند این گونه متعلقات است؛ آن چه مذموم و ناپسند است تعلق به متعلق است و این که تعلقات آدمی را به بند کشد.
البته برخی ممکن است حتی متعلقاتی نداشته باشند، ولی تعلق خاطر داشته باشند. ما گاهی اوقات چیزی را در اختیار نداریم، ولی به آن تعلق خاطر داشته و به آن چیز نداشته محبت داریم به طوری که همه فکر و ذهن ما را به خود مشغول می کند. آن چه انسان را بدبخت می کند همین تعلق خاطر و دوست داشتن چیزی یعنی حب الشی است که آدمی را کر و کور می کند: حب الشی اعمی و اصم.
همین حب الشی و تعلقات خاطر و دلبستگی هاست که آدمی را حتی پس از مرگ اذیت می کند؛ زیرا در دوزخ که متعلقات دنیوی با او نیست، اما این تعلق خاطر است که او را از درون می سوزاند. برخی ممکن است در ظاهر چیزی نداشته باشند و متعلقی در اختیار آنان نباشد، اما گرفتار تعلق خاطر هستند.
عارف و درویشی با هم دوست بودند. عارف بسیار ثروتمند بود اما درویش از مال دنیا فقط یک کشکول داشت و همواره بخاطر همان بر روی زاهد بودن خود تاکید می کرد.
روزی درویش مهمان دوستش بود خواست تا باز زهد خود را مطرح کند. به عارف گفت حاضری همین الان از همه ثروت خود دست بشویی و با من به یک معبد بیایی تا فقط به عبادت و ترک دنیا بپردازیم؟
عارف گفت البته..بیا همین الان برویم. درویش شگفت زده شد و باور نمی کرد به همین دلیل گفت: یعنی از این همه ثروت و کاخ خود جدا می شوی؟
عارف گفت: بله ! اگر آماده هستی برویم.
هردو به راه افتادند در بین راه ناگهان درویش گفت: ای وای!...کشکول را جا گذاشتم.
عارف گفت: دوست عزیز! دیدی هنوز در زندگی دلبستگی داری...داشتن مهم نیست. هرچه بیشتر ثروت داشته باشی بهتر است. مهم دل نبستن است و تو نتوانستی حتی از یک کشکول دل بکنی.