هر کسی دنبال سلطنت و سلطه است؛ زیرا بدون سلطه نمی توان کاری کرد. مومن نیز دنبال سلطه و سلطنت است، با این تفاوت که مومن سلطنتی را می خواهد که در راستار رستگاری جان و جامعه و جهان باشد. از همین روست که از خداوند می خواهد به او سلطه دهد در آغاز و انجام کارش همه بر درستی و راستی باشد و در نهایت در مقعد صدق عند ملیک مقتدر یعنی همان خدا قرار گیرد. البته این را خداوند به پیامبرش آموخت و به مومنان نیز یاد داد که این گونه عمل و رفتار کنند:وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً؛ و بگو پروردگارم! مرا در جایگاه صدق وارد و خارج کن و برایم از خودت سلطان نصرتی قرار ده.(اسراء، آیه 80)
وقتی مومن سلطنت نصرتی داشته باشد، چون دنبال تزکیه و تقوا است، به طور طبیعی در هنگام اعمال قوت و قدرت ظلم و ستم روا نمی دارد و از نیروی قهریه بهره نمی برد تا همه مطیع و فرمانبر او شوند، بلکه سلطه و غلبه او با عنایت خاص الهی و در راستای فلسفه آفرینش جهان و انسان خواهد بود.(مجادله، آیه 21)
پس مومن چون فرعون دنبال استعلا و علو دروغین نیست و گمان کند با استعلای دروغین خودش موفقیت کسب کرده است(طه، آیه 64)، بلکه با بهره گیری از عنایت الهی دنبال پاکی نفس خود و سپس دیگران می رود و رستگاری و پیروزی را در تزکیه خود و دیگران با برنامه های الهی می داند.( اعلی، آیه 14؛ شمس، آیه 9)
البته مومن می داند که تزکیه خودش هم به دست خودش نیست، بلکه این خداست که تزکیه می کند و او تنها به مشیت الهی می خواهد و خداوند نیز به مشیت خویش او را تزکیه می کند. چنان که خداوند می فرماید: وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاء وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ؛ اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ کس از شما پاک نمىشد، ولى این خدا است که هر کس را بخواهد پاک مىگرداند و خدا است که شنواىِ داناست.(نور، آیه 21) چه آن که تزکیه نفس از سوی آدمی، در حقیقت چیزی جز خودستایی نخواهد بود(نساء، آیه 49)، بلکه حقیقت تزکیه نفس در دست خدا است.(همان)
پس داستان مومن در سلطه و سلطنت نصرتی همان داستان مرگ است که به ظاهر فاعل و کننده کار، انسان است، در حالی که انسان در مرگ خود هیچ کاره است. پس وقتی می گوییم: فلانی مرد، این فلانی در حقیقت هیچ کاری را نکرد، هر چند که به ظاهر فاعل در فعل «مات» او است، اما در باطن هیچ کاره است؛ زیرا اگر فاعل خودش بود که جلوی مرگش را می گرفت ؛ چون آدمی زندگی را دوست دارد نه مرگ را.
شاعر می گوید:
مات زیدٌ ، زید اگر فاعل بودی
کِی ز مرگ خویشتن غافل بودی
پس انسان باید دنبال سلطنت و سلطه الهی باشد که با نصرت خداوند و در راستای اهداف آفرینش است. چنین سلطه و سلطنتی هرگز با استبداد، ظلم ، استکبار و استعلاجویی همراه نخواهد بود و شخص پز نمی دهد که همه چیز در زیر نگین فرمانروایی اوست، چنان که فرعون می گفت: وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛ فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: «اى مردم کشور من، آیا پادشاهى مصر و این نهرها که از زیر کاخهاى من روان است از آنِ من نیست؟ پس مگر نمىبینید؟(زخرف، آیه 51)