انسان باید جهان را از دریچه حکمت و فلسفه بنگرد. البته مراد فلسفه زبانی و بازی های زبانی نیست که به عنوان فلسفه امروز به ویژه در غرب مطرح شده است. این گونه فلسفه ها، چیزی جز ادبیات یا مرتبه ای از آن نیست، در حالی که فلسفه و حکمت واقعی، وجودشناسی و هستی شناسی و کشف قوانین و سنت های حاکم بر هستی است.
وقتی شما با این قضیه «الانسان موجودٌ» مواجه می شود، از نظر ادیب، انسان مبتدا و موجود خبر است. فلسفه زبانی در یک مرتبه بالاتر آن را تحلیل می کند؛ اما یک فیلسوف واقعی تحلیلی که ارایه می دهد این است: انسان خبر مقدم، و موجود مبتدای موخر؛ زیرا از نظر او این هستی و وجود است که به انسانیت متعین شده است، نه این که انسان اصل باشد و اصالت داشته باشد و هستی را به دوش بکشد؛ یعنی وجود اصالت دارد نه ماهیت.
در نگاه حکیم و فیلسوف واقعی، صفات واجب عین واجب خواهد بود و صفات ممکن ممکن خواهد بود. این بدان معناست که صفاتی چون علم و قدرت و حیات برای خداوند عین ذات الهی است. پس اگر از نظر مفهومی متعدد است، ولی از نظر مصداقی یک چیز بیش تر نیست. این مطلب در هر موجود بسیطی چون خداوند صادق است.
وقتی صفتی برای یک بسیطی چون نفس انسانی فصل مقوم شد، این صفت و وصف به حال موصوف است. پس علم و قدرت با آن که دو چیز است ولی در مصداق هر دو یک ذات بی تجزی است.
بر اساس جهان بینی حکیمانه فیلسوف، صفتی چون تقوا بر اساس حرکت جوهری می تواند از یک حالت به ملکه و سپس به فصل مقوم آن شخص تبدیل شود. پس تقوا برای شخصی می تواند به یک هویت وجودی و جزء وجودش شود نه یک امر ارزشی اعتباری. در چنین حالتی مساله مقامات مطرح می شود، یعنی تقوا مقوم هویتی و جزء وجودی متقی است. پس تنها در تحلیل ذهنی سخن از مفاهیم متعدد به میان می آید وگرنه مقومات و مقامات شخص جزء ذاتی شخص و عین او است. با چنین نگاهی دیگر جهان و جان معنا و مفهومی دیگر می یابد. باید به جهان از این دریچه و زاویه نگریست که حکیمانه است و خداوند از آن به خیر کثیر یاد کرده است.(بقره، آیه 269)