انسان موجودی است که از کرامت فضلی الهی برخوردار است.(اسراء، آیه 70) این کرامت را انسان به دلایلی دارد که باید به آن ها توجه کند و حافظ آن ها باشد و از آن ها غافل نشود و کاری نکند تا از دست برود و گرفتار اهانت شود. اگر این گونه خودش را حفظ کرد و غفل نورزید، آن هنگام است که از کرامت اکتسابی و تحصیلی تقوایی خویش نیز سود می برد.
علل اصلی کرامت و تفضیلی انسانی عبارتند از:
1. نفخ روح الهی: خداوند می فرماید علت کرامت آدمی بر دیگر آفریده نفخ روحی است که در کالبد انسان دمیده است (اعراف، آیه 12؛ ص ، آیه 76) ؛ این روح دمیده در کالبد همان نفس است که باید آن را حفظ کند؛
2. خلقت خاص: خداوند در آیه 14 سوره مومنون می فرماید که انسان تا جایی با دیگر آفریده ها به ویژه حیوانات برابر است؛ اما در یک جایی دیگر، خلقت خاصی دارد که از آن چنین تعبیر می کند: ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ؛ سپس او را به ایجادی خلق دیگر کردیم. شاید این ایجاد دیگر با همان نفخ روحش تحقق می یابد(سجده، آیه 19)؛
3. خلافت الهی: انسان به عنوان خلیفه الهی انتخاب و برگزیده شده است، و همین امر موجب کرامت او می شود(بقره، آیه 30)؛
4. علم اسماء و الهامات الهی: این نیز از عللی است که در آیه 31 سوره بقره در پاسخ به اعتراض فرشتگان به عنوان سبب کرامت انسان مطرح می شود؛ هم چنین حالت تسویه و استوایی که در همه خلقت انسان از تن و روان مطرح است و الهاماتی که به او می شود، عامل کرامت انسانی است.(شمس، آیات 7 تا 10)
5. امانت الهی: وقتی امانت به آسمان و زمین و کوه ها عرضه شد، نپذیرفتند و انسان آن را پذیرفت. همین موجب کرامت انسان شده است(احزاب، آیه 72)؛
6. عهد الهی: از دیگر اسباب کرامت انسانی آن است که بر عهدی با خداست که بدان شهادت داده است.(اعراف، آیه 172)
حال اگر انسان این اسباب و علل کرامت را حفظ کند، به طور طبیعی بر کرامت خود باقی است؛ اما اگر غفلت ورزد، خودش این کرامت را از خود سلب کرده و خود مایه اهانت خود شده است. پس می توان گفت که علل و اسباب اهانت انسان به خودش امور زیر است:
1. غفلت از نفس: اگر انسان نسبت به نفس خویش غافل شود و آن را فراموش کرده و به نسیان و فراموشی آن را کنار نهد، در حقیقت به خودش اهانت روا داشته است؛ زیرا ظلم به نفس با غفلت از خدایی است که در همه چیزی به ویژه در نفس انسانی مشهود است. پس اگر فردایی خودش را فراموش شده می بیند؛ چون امروزی خدای نفس خویش را فراموش کرده و به غفلت با آن برخورد نموده و ظلم در حقش روا داشته است.
2. اهتمام به بدن: اگر خلقت دیگر و ویژه و خاص انسان موجب کرامت اوست، توجه و اهتمام به بدن و امور بدنی به جای توجه و اهتمام به آن خلقت الهی می تواند موجب اهانت انسان شود و کرامت را از وی سلب کند. اگر کرامت انسان به همین بدن بود، باید به آن توجه و اهتمام می کرد، ولی کرامت انسان به بدن نیست؛ زیرا اگر بخواهیم نسبت سنجی کنیم، در خلقت جهان موجوداتی برتر و قوی تری نیز است. در حوزه خلق معمولی آسمان و زمین خیلی برتر از خلقت بدنی انسان است.(غافر، آیه 57؛ نازعات، آیه 27) خداوند می فرماید اگر بخواهیم به همین خلقت معمولی نه خلقت آخر انسان نمره بدهیم کوه های سنگین از انسان باید با کرامت تر باشد.(اسراء، ایه 37)
3. سفاهت و جهالت: اگر موجب کرامت انسانی ، علم الهی در اختیار است، پس اگر آن را به جهالت و سفاهت در علم و عمل تبدیل کند، از کرامت خارج می شود و دیگر نه تنها معلم و اخبارگوی فرشتگان نخواهد بود، بلکه خود گرفتار جهالت وسفاهتی است که او را از چارپایان نیز فروتر می برد. اگر این علم به عمل مناسب نیز تبدیل نشود هم چنین خواهد بود؛ چنان که علم بلعم باعورا و سامری این گونه موجب خواری و اهانت آنان شد.(اعراف، آیات 175 و 176 و آیات دیگر) پشت کردن انسان به الهامات خیر و شری، تقوایی و فجوری، فعل الخیرات و مانند آن ها خود مهم ترین عامل در اهانت انسان می شود و از کرامت ساقط می گرداند.
4. اومانیسم و انسان خدایی: انسان متاله و خدایی می شود و به عنوان خدایی شدن، مقام خلافت می یابد تا مظهر ربوبیت و پروردگاری خداوند باشد و به عنوان خلیفه از مستخلف عنه قرار گیرد. پس اگر همان کاری را کند که مستخلف عنه می کند خلیفه است؛ پس اگر خلیفه از کریم و رب الاکرم است، باید کریم و اکرم باشد نه این که بر خلاف آن عمل کند. اگر انسان بخواهد خودش بر جایگاه خلیفه و جانشینی از خدا بنشیند و به جای کار خدایی، کارخود را انجام دهد و به نام جانشینی امضا صاحب مقام را بکشد ولی مطلب خود را بنگارد و بگوید، در آن جا باید گفت که از خلافت خارج شده است. تفکر اومانیستی و انسان محوری به جای خدامحوری، موجب سقوط و عزل انسان از خلافت می شود. به سخن دیگر، کسی که این تفکر را دارد می گوید: اگر تو راهبرد، برنامه، سیاست، آیین ، شریعت، فلسفه زندگی و سبک زندگی داری، من نیز برای خودم چنین چیزهایی دارم. هر چند تو به من حق امضا دادی و من به عنوان جانشین باید عمل کنیم، ولی می خواهم جانشینی را کنار بگذارم. پس عامل کرامت اگر خلافت باشد، با کنار گذاشتن آن دیگر کرامتی نیست و خودش را گرفتار اهانت کرده است. این گونه است که انسان سقوط می کند و در مراتب سقوطش چارپا و گیاه و سنگ می شود(اعراف، آیه 179؛ بقره، آیه 74 و ایات دیگر)؛
5. خیانت در امانت: اگر نفس امانتی در اختیار انسان است و انسان می بایست آن را در چارچوب مقررات صاحب امانت نگه داشته و استفاده کند، هر گاه از این چارچوب خارج شد به صاحب و مالک نفس خیانت کرده که خداوند است. پس با خیانت در امانت، از کرامت ساقط می شود.
6. پیمان شکنی: اگر وفای به عهد موجب کرامت انسان است، عهد شکنی موجب اهانت اوست. کسی که به پیمان های الهی بر حرکت در صراط مستقیم عبودیت و حفظ کرامت نفس و ادای امانت ولایت و خلافت وفا و عمل نمی کند، از کرامت ساقط می شود و گرفتار اهانت می گردد.