خداوند نام هایی دارد. از جمله نام های خدا الله است که نام دارنده تمامی صفات و اسمای الهی است. این نام ها مفاهیم ذهنی است که با آن خدا را می شناسیم؛ یعنی این ها اسم الاسم هستند و حقیقت خداوند به دلایلی قابلیت آن را ندارد که به ذهن آید و درک مفهومی شود؛ زیرا اولا خداوند مفهوم نیست تا به ذهن آید؛ ثانیا بسیط است و چون جزء ندارد قابل درک برای انسان نیست؛ ثالثا غیر متناهی است و اکتناه پذیر نیست؛ در حالی که انسان متناهی است و موجود متناهی چون انسان نمی تواند غیر متناهی چون خدا را در خود بگیرد و بدان احاطه علمی پیدا کند. به سخن دیگر، خداوند در این مقامات قابل شهود نخواهد بود؛ زیرا متناهی نمی تواند غیر متناهی را شهود کند و از طریق علم شهودی خدا را دریابد و درک کند.
پس خداوند در مقام ذات غیر قابل درک و فهم برای بشر است و انسان آن مقام را نمی تواند بشناسد و بداند و دانشی نسبت به آن مقام پیدا کند، همان طوری که نسبت به مقام دوم که همان صفات عین ذات است نیز چنین ممنوعیتی است یعنی اصولا قابل ادراک و فهم نیست تا مدرک و مفهوم شود و علم بدان تحقق یابد. درباره این دو مقام حضرت امام باقر(ع) می فرماید: «کُلَّ ما مَیزْتُمُوهُ بِأَوْه?امِکُمْ فی أَدَقِّ مَع?انِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیکُم؛ آن چیزی را که شما با اوهام عقول خودتان در بهترین معانی اش تمیز داده اید و خدا دانسته اید، همان مخلوق مصنوع شماست و به شما بر می گردد.»( بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص293)
اما نسبت به مقام سوم که مقام فعل است ممکن است خداوند برای انسان مفهوم شود و اگر چنین نمی بود مساله تعطیل پیش می آمد. به سخن دیگر، انسان به سبب آن که مخلوق محدود خداوند است به میزان شناختی که از خود دارد خدا را می شناسد؛ زیرا همه صفات و اسمای الهی در ذات انسان سرشته شده و هر کسی به هر میزان نسبت به این صفات آگاهی می یابد به همان میزان خدا شناس می شود: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کسی به میزان شناخت از نفس پروردگارش را می شناسد. پس پروردگار هر کسی با کس دیگر متفاوت است؛ زیرا دایره ظهور و بروز صفات و اسمای الهی در هر شخصی متفاوت است.
در این مرحله است که نه تنها اتحاد میان خالق و مخلوق بلکه وحدت نیز ممکن است؛ زیرا اینجا بین «خلق» و «مخلوق» یک پیوندی هست؛ «خلق» فعلِ «بالقول المطلق» خداست و شخص مخلوق است، اینجاست که خلق و مخلوق یکی میشود! این خلق که حقِّ «مخلوقٌبه» است، با مخلوق یکی میشود. البته ارتباط ادراکی و شهودی در اینجاها تفاوت پیدا میکند؛ زیرا یکی خداوند را در مقام ولایت می یابد مانند حضرت ابراهیم(ع) که تحت ولایت می رود(انعام، آیه 142) و آن دیگری در مقام نصرت می بیند.(محمد، آیه 7) هر چند انسان بالاتر رود و به مقام فنا نزدیک تر شود، دیگر خود را نمی بیند و تنها خدا را می بیند.(انفال، آیه 17)
پس در مقام فعل الهی که مقام ظهور اسما و صفات الهی است برای خلق شناخت خداوند نه تنها ممکن و مقدور بلکه واجب است. در این مرتبه هم پیوند اتحادی و وحدتی است و هم انسان می تواند به مقام شهود و فنا برسد.
البته باید توجه داشت که هر کسی در مقام فنا به میزان ادراک و شهود ربوبیت الهی در خود خدا را می شناسد. پس شناخت پیامبر(ص) با شناخت حضرت سلمان بسیار متفاوت است هر چند هر دو در مقام فنا باشند. نکته دیگر آن که هر کسی در مقام فنا گرچه به خودش و ماسوی الله توجّه ندارد، ولی خودی هست!؛ زیرا این طور نیست که مقام فنا شخص فانی موجود نابود شود، زیرا اگر در آن مقام نابودی باشد که دیگر کمال نیست.
هم چنین بیاد گفت این تشبیه هم تشبیهی نارواست که گفته می شود: در مقام فنا، انسان مثل قطرهای است که در دریا گُم میشود؛ زیرا خداوند بسیط محض است و مرکّب نیست. پس این قطره هر چند از دریای بسیط الهی نشات گرفته و صفات او را دارد ولی بدان جا راه ندارد، یعنی کسی به مقام ذات راه ندارد، تا برود آنجا و غرق آن ذات شود. بنابراین وقتی گفته می شود هیچکسی او را درک نمیکند، این فقدان ادراک و فهم و شهود خدا تنها برای مقام ذات یا صفات ذاتی است که عین ذات است، اما در مقام فعل هم ممکن است و هم باید شهود شود تا خداوند شناخته شود و عرفانی تحقق یابد و عبادتی صورت گیرد و بندگی اتفاق افتد.