انسان همان طوری که در ایجاد و آفرینش نیاز به خدا دارد، در بقا نیز به خداوند نیازمند است و اگر دمی افاضه وجود از خداوند نباشد، انسان همانند دیگر آفریده ها نیست و نابود می شود. از سویی حضور خداوند حضور در شئون خودش است؛ در حقیقت کلیت هستی همانند یک انسان است. این انسان همان طوری که به تمامی وجودش احاطه دارد، خداوند نیز چنین احاطه ای دارد، با این تفاوت که احاطه خداوند همیشه حضوری است و غیبتی ندارد و دیگر آن که احاطه خداوند احاطه کامل و جامع است و این گونه نیست که بخشی از دستگاه ها همانند تنفس و گوارش و مانند آن ها خودش کار کند، بلکه دایم به خداوند نیازمند است.
نکته دیگر آن که نسبت آفرینش به آفریدگار همانند بنا به ساختمان نیست که پس از ساخت ساختمان دیگر نیازی به بنا نداشته باشد، بلکه همانند ملاتی است که حقیقت این ساختمان را بر جا نگه می دارد. از این روست که خداوند هماره با ماست؛ چنان که می فرماید: هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ(حدید، آیه 4) این معیت و همراهی خداوند با ما و هر موجودی دیگر، از مصادیق معیت قیومی است به طوری که اگر نباشد ما نیست می شویم؛ زیرا ساختار وجودی ما فقر امکانی و وجودی دارد فقر در هویت ذات ما نهادینه است.(فاطر، آیه 15)
از همین روست که نسبت خداوند به هر آفریده ای از جمله انسان، چون جریان خون در رگ های ماست که به انسان حیات و هویت می بخشد. از این روست که خداوند می فرماید: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ؛ ما از رگ های گردن به شما نزدیک تر هستیم(قف آیه 16)؛ زیرا بقای ما به معیت قیومی خداوند است.
البته بسیاری از مردم این معنا را درک نمی کنند؛ زیرا نسبت به این حقیقت کور و نابینا هستند. در حقیقت خداوند به آن جا به ما نزدیک است بسیاری از مردم نسبت به او دور هستند؛ البته این احساس دوری است و در حقیقت مانند نسبت بصیر و اعمی است؛ زیرا بصیر می ببیند ولی کور و نابینا نمی بیند. از همین روست که خداوند همس و زمزمه و نجوا ما را می شنود و اخفی و اسرار ما را می داند، ولی ما احساس می کنیم که او دور است؛ چرا که مانند کوری هستیم که بصیر و بینایی در پیش ماست و چون نمی بینیم از دور خدایا می کنیم؛ چنان که خداوند می فرماید: أُول?ئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ؛ آنان خداوند را از مکان بعید ندا کرده و فریاد بر می آورند.(فصلت، آیه 44)