بر اساس آیات قرآنی علم غیب مختص خداوند است و کسی در عرض خداوند از علم غیب بهره ای نبرده و هیچ کسی به استقلال از چنین علمی برخوردار نیست؛ اما خداوند به هر کسی که تحت رضایتش است علم غیب می دهد؛ چنان که به صراحت می فرماید: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ؛داناى نهان است، و کسى را بر غیب خود آگاه نمىکند، مگر پیامبرى را که از او خشنود باشد، که در این صورت براى او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت.(جن، آیات 26 و 27)
معصومان(ع) به عنوان «ولیّ الله» از کسانی هستند خداوند از ایشان راضی و خشنود است. این اولیای کامل الهی به حکم آیات قرآنی تحت ولایت مستقیم الهی قرار می گیرند و همه شئون آنان به اذن خدا و تحت تصرفات الهی است؛ چنان که خداوند در آیه 196 سوره اعراف می فرماید: إِنَّ وَلِیِّـیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ؛ بىتردید، ولی و سرور من آن خدایى است که قرآن را فرو فرستاده، و همو متولی و سرپرست امور شایستگان است.
خداوند به پیامبر(ص) و دیگر اولیای کامل خویش می فرماید که اعمال و کارهایشان تحت اراده و فعل الهی قرار می گیرد. از همین روست که می فرماید: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى؛ و شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کُشت. و چون ریگ به سوى آنان افکندى، تو نیفکندى، بلکه خدا افکند.(انفال، آیه 17)
پس در مقام فنای عبد در ذات الهی، فعل و کار بنده به خداوند نسبت داده می شود؛ زیرا این خداوند است که تدبیر و تصرف می کند و اختیاری برای عبد فانی نیست. این همان چیزی است که در روایات از آن به قرب فرائض و قرب نوافل تعبیر شده است.
معصومان (ع) تحت ولایت کلیّه الهی قرار می گیرند و قیام و قعود و نیز بیان و سکوت آنان تحت ولایت الهی است. پس آنان با آن که می دانند نمی گویند و نگفتن آنان دلیل بر ندانستن آنان نیست، چنان که نکردن آنان دلیل بر ناتوانی آنان نیست. آنان در مقام قُرب نوافل قرار دارند. پس: «إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، ولی الله شنوایی و بینایی و گویایی و گیرایی خدا می شود که بدان می شنود، می بیند و می گوید و می گیرد.» (الکافی- ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص352) پس آنان هر جایی که به اذن خدا مأمور به گفتن باشند، سخن میگویند و هر جایی که به اذن خدا مأمور به کتمان باشند، کتمان میکنند؛ نه اینکه ندانند! بلکه می دانند ولی مامور به گفتن نیستند؛ چرا که انسان کامل تحت ولایت ذات اقدس الهی است و سکوت و کلامش و نطق و بیانش، همه تحت ولایت اوست؛ یعنی آنان برابر حکمت و مصلحتی که ذات اقدس الهی تدبیر میکند، علم کرده و این اذن الهی آنان را مامور می کند کجا علم غیب را اظهار کنند و کجا آن علم غیب را اظهار نکنند.
هم چنین علم الهی بیرون از دایره احکام فقهی است و بر همین اساس است که آنان بدان حکم نمی کنند و می گویند: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار؛ ای مردم! تنها من در میان شما طبق گواهی گواهان و سوگندها دادرسى میکنم و [چه بسا باشد که] برخى از شما از برخی دیگر بهتر دلیل میآورد؛ بنابراین، هر فردى که من از مال برادرش چیزى را براى او [به واسطه بیّنه یا سوگند دروغ] جدا کنم، تنها براى او با آن، قطعهای از آتش جدا کردهام.( کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 7، ص 414، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.)