مادری، محبت بی کرانه است؛ مادری، عشق بی پایان به فرزند است. مادری پذیرایی از پیچکی است که از تن و جان می نوشد و جان سپردن به عشقی است که این پیچک خوش نقش و نگار به مادر هدیه می کند.
دیدگان مادر در تاریکی شب های تنهایی و درد، بینا و گوشهایش در میان هزاران آهنگ به آهنگ و نوای فرزند شنواست. چشمان مادر، آب و آینه زندگی است. سرشک دیدگانش، شنبم خنکای بامدادی است که تازگی و طراوات را به جان و روح فرزند هدیه می کند و گلبرگ های لطیف کودک را به سلامت حفظ. دستانشان صیانتگاه است و آغوشش پناهگاه .
پستانش آبشخوری است که انگبین شیرین را از شیره جان به کام کودک روان می سازد و موهایش دستگیره ای است که کودک به آن می آویزد تا در آسمان محبت به پرواز در آید. هر گیسوی که در باد می وزد کودک را به ترنم و شادی به وجد می آورد و هر خرامی که بر می آرد، خرمی را به جان کودک می بخشد.
آب و آینه، صفای و صمیمت چهرگان و دیدگان مادر را به یاد می آورند ؛ و بوی خاک پس از نم باران، عطر خوش فام، بوی شیر برآمده از گلو فرزند پس از سیری را.
بهشت را مادر به بهشته اش بخشد تا مهر ماندگار خداوندگار بهشتش را بهره برد. درد جانکاه مادری را به عشق پذیراست و جان مایه بر این راه می نهد تا میوه جانش را حیات بخشد.
مادر ققنوسی است که می سوزد تا جوانه زندگی و محبت از خاکستر درد و رنج جانکاهش بر آید. سیمرغ تاب نیاورد از سنگینی درد آبستنی مادری که نه ماه بساخت تا جانی را بیاراید. فرشتگان در عظمت و استواری مادر به ستایش آمده اند و بهشت خود را در زیر گام های سنگین و استوار مادران بها و ارزشی می بخشد و این گونه است که بهشت به بهشته های زمینی خود را می سازد و بر آن می بالد؛ چرا که بهشت در زیر پای مادران است.