در آیات قرآنی کلمه انزال به دو معنای انداختنی و آویختنی به کار رفته است. وقتی از انزال باران سخن به میان می آید می فرماید: وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء (بقره، آیه 22؛ انعام، آیه 99؛ رعد، آیه 17 و آیات دیگر) مراد همان فروفرستادن باران در قالب انداختن از آسمان به زمین است؛ زیرا این انداختن از باب تجافی است؛ یعنی خالی کرن جوف و شکم از چیزی؛ وقتی قطره در آسمان است با انزال و انداخته شدن دیگر در آسمان نخواهد بود بلکه در زمین خواهد بود؛
اما انزال قرآن به عنوان حبل الله متین و ریسمان استوار الهی(آل عمران، آیه 103) از باب انزال آویختنی است. به این معنا که این ریسمان و طناب الهی دو سر دارد که یکی در بالا در دست خداوند علی حکیم عزیز است(نمل، آیه 6) و یکی دیگر در دست پیامبر(ص) و مردم است.
این ریسمان الهی آویخته میان خدا و خلق است و این گونه نیست که انداخته باشد بلکه همان طوری در دست خداست. از همین روست که پیامبر(ص) می فرماید: أحد طَرَفیه بِیَدِ اللَّهِ سبحانه و تعالی؛ یک طرف آن به دست خداوند سبحانه و تعالی است.»(الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ص57) پس انسان با آویختن به این ریسمان و حبل الله متین الهی می تواند بالا برود. از همین روست که امیرمومنان علی(ع) می فرماید: اقْرَأْ وَ ارْقَ؛ بخوان و ترقی کن و بالا برو.(الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی)
البته قرآن در «لدن العلی الحکیم» از مصادیق امر الهی است و از همین روست که لفظ ندارد و عربی و یا غیر عربی نیست؛ اما وقتی انزال و تنزیل می یابد؛ چون پیامبر(ص) واسطه است و این طرف آن را در دست دارد تا تلقی کند، عربی می شود: وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم. از همین روست که خداوند در آغاز سوره زخرف می فرماید: إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ? وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلیٌِّ حَکِیم؛ به راستی که ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم تا شاید تعقل کنید در حالی که به راستی آن در ام الکتاب لدن و نزدما هر آینه علی حکیم است. پس در مقام لدن علی حکیم است نه عربی.
پس پیامبر(ص) در مقام لدن بی واسطه قرآن را تلقی می کند و همه معارف آن شهودی است نه حصولی و لفظی و عربی و مانند آن؛ اما در مقام انزال و تنزیل آن را به زبان عربی مبین تلقی می کند. در این کلاس عزت و کرامت الهی(علیم عزیز حکیم و اکرم بالقلم و مانند آن ها) انسان ها درس عزت و حکمت و کرامت و مانند آن ها را می آموزند و در می یابند که نکاح تنها یک اجتماع نر و ماده نیست، بلکه اجتماعی است که به عنوان سنت الهی و نبوی نصف یا دو سوم دین حفظ می شود و انسان دینداری و اخلاق و حیای عقلانی و وحیانی را احراز می کند؛ چنان که پیامبر(ص) می فرماید: «النِّکَاحُ سُنَّتِی»،(جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص271) «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ».(الامالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص889)
اما اگر این تلقی از خدا به واسطه پیامبر(ص) برای بشر نبود در همان چارچوب علم نیمه و ناقص خود سخن می گفتند فکر می کردند و عمل کرده و فلسفه و سبک زندگی خود را سامان می دادند: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم(غافر، آیه 83)
اما کسانی که به علیم حکیم با ریسمان قرآن نزدیک شدند و از عزت و کرامت الهی برخوردار شدند و این گونه ترقی و بالا رفتند معنا و مفهوم زندگی در نزد آنان عضو می شود و جفت را تنها در جهت جنسی و شهواتی چون جفت و زوجیت آب و گرد خاک در قالب باران و جفت و زوجیت حیوان و مانند آن نمی ببیند که ابنای سبیل طریقت کمال هستند(حجر، آیه 22؛ ذاریات، آیه 49؛ نجم، آیه 45 و آیات دیگر)، بلکه خود را به کمال می رسانند و با مودت و رحمت و سکونت لباس یک دیگر می شوند و زینت و کمال یک دیگر می باشند.(روم، آیه 21)