حق بر دو قسم است: 1. حق از باب نقیضین ؛ 2. حق از باب عدم و ملکه.
وقتی که خداوند می فرماید: ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ ؛ (حج، آیه 62) مراد از این حق قسم اول است؛ یعنی همان حقی که مقابل ندارد و از مصادیق سلب و ایجاب است؛ پس آن باطلی که در برابر آن حق قرار می گیرد ، به معنای عدم است.
اما وقتی گفته می شود: خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ؛ آسمانها و زمین را به حق آفرید، این حق که در حقیقت فعل الهی است و خداوند می فرماید: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ؛ حق از پروردگارت است.(بقره، آیه 147)، چنین حقی مقابل دارد که همان باطل است.
پس این نوع از حق که مقابلی به نام باطل دارد، از باب عدم و ملکه است؛ چرا که باطل به معنای فقدان حق است؛ چنان که کوری به معنای فقدان بینایی است.
به سخن دیگر، وقتی ما از حقانیت هستی و مخلوقات سخن می گویم، مدعی آن هستیم که این چیزها از حق تعالی برآمده و دارای مقصد و هدفی است وبیهوده نیست؛ زیرا باطل به معنای بی هدف و بی مقصد و بیهوده است.
به هر حال، وقتی از حق بودن خدا سخن گفته می شود؛ چنین حقی مقابل ندارد، چرا که مقابل خدا، شیء باطل نیست، بلکه مقابل خدا، عدم محض است، و عدم محض هم که لاشیء است. پس در برابر هستی محض چیزی جز نیستی نیست. بنابراین تقابل آن ها از باب تقابل عدم و ملکه نیست، بلکه تقابل آن از باب تناقض و سلب و ایجاب است؛ و اگر گفته میشود باطل است، باطل به معنای معدوم است، نه باطل به معنای بی مقصد یا چیز بی هدف.