فلسفه یعنی جهان بینی و هستی شناسی. بنابراین، حقیقت فلسفه یعنی معرفت و شناخت جهان و این نمی تواند بیش از یک چیز باشد، زیرا ما بازای خارجی آن یک چیز است. پس سخن از فلسفه مضاف گفتن به یک معنا سخن بی معنا و بی مفهومی است.
انسان وقتی با مردم حرف می زند مانند فقیه ناچار است بگوید که آب دو قسم است: آب مطلق و آب مضاف چون آب میوه که این دومی نجس را پاک نمی کند و با آن وضو گرفته نمی شود، ولی حقیقت این است که آب جز یک قسم نیست و ما دو قسم آب نداریم.
وقتی هم درباره این مطلب می گوییم که خداوند یکتا و یگانه است، یعنی واقعا این گونه است واین مطلب نخست بر اساس برهان تمانع اثبات می شود؛ زیرا دو خدا نمی تواند باشد؛ زیرا هم فساد خواهد بود و هم فطور.(انبیاء، آیه 22) در حالی که نه فسادی است نه فطوری. اگر دو خدا باشد این دو دو مراد خواهند داشت و با هم درگیر خواهند شد و جهان به هم می ریزد. از آن جایی که نفس الامر و واقع یکی است دیگر دو واقع نداریم که یکی مال این خدا و آن دیگری مال آن خدا باشد. پس دو حق در هستی و دو نظام و دستگاه در هستی نیست.
البته برخی این برهان تمانع را به برهان توارد علتیین بر یک معلول بازگرداندند و آن را مستحیل دانسته اند که این مقبول نیست؛ زیرا برهان تمانع خود یک برهان کامل و بی نقصی است. امام حسین(ع) در دعای عرفه درباره برهان تمانع نیز می فرماید: لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا»