این طور هم نیست که زندگی و مرگ از هم جدا باشند و مرگ پس از زندگی آفریده می شود‚ بلکه همان لحظه که زندگی خلق می شود مرگ هم آفریده می شود. نمی پرسی این دیگر چه صیغه ای است؟ باور کن همین است که می گویم . مرگ و زندگی هم آغوش هم هستند. اصولا مرگ یعنی گذرگاه رفتن به جای دیگر و از حالتی به حالتی دیگز مانند رفتن از گذرگاه روز به شب .
خوب حالا که همه چیز جفت دارد پس تعجب ندارد که هر پسر و دختری از جفت خوششان بیاید و در به در دنبال جفت باشند . توی یک وبلاگی خواندم پسری از این که نتونسته بود تا به حال جفتی پیدا کند گلایه داشت. حق هم داشت. این خصلت ذاتی همگان است.مگر جز خدای بیسط و یکتا و یگانه و به قول قدیمی ها مزدا کسی دیگری یافت می شود که جفت نخواهد.
این تنهایی هم بد چیزی است . نه تنها آدم حصولش سر می رود بلکه خودش را هم گم می کند . من شگفت می کنم از افرادی که در تنهایی در جستجوی خود هستند. مگر پیامبرش بی جفت بود. او که به همه کمالات رسید از جفت گریخته بود. نه جانم او هم جفت داشت و جفتش را دوست می داشت. البته باید مواظب بود تا در جمع گم نشوی . باید مثل کسی باشی که در تن ها تنها باشی و از لطف و صفای تنهایی نه جفت گریزی لذت ببری.
این هایی که خودشان را صوفی و عارف نام نهادند اگر مفهوم تنهایی را با مفهوم جفت گریزی یکی بدانند من غیر عارف و صوفی که با ایشان همراه نمی شوم.
این جفت عارف و صوفی نیز خود حکایتی است. در نشست یک روزه عارف و صوفی شناسی ما هم گرفتار این مساله شدیم که آخر این صوفی و عارف کی هستند یا دوتا. طاق هستند یا جفت. به نظر برخی ها همه این ها نام های یک موضوع بیش تر نیستند و همه یک حرف توی چنتشه شان بیشتر ندارند. مثلا همین دکتر برنجکار می گوید صوفی و عارف یکی هستند. بیچاره حق هم دارد چون وقتی از زاویه روش شناختی تاریخی به مساله نگاه می کند می بیند این عارف و صوفی از جهت آغاز و انجامشان از جهت سران و بزرگانشان از بدو تا ختم یکی هستند. اما این آقای دکتر عابدی رفیق شفیق ما پایش را در یک لنگه کفش کرده و پافشاری دارد که نه آقا این دوتا دوتا هستند. این هم از بدیهیات است مگر می شود دو تا یکی باشد. با اصول و مبانی ریاضیات هم نمی سازد. از آن جایی که من هم جفت خواهم مانند هر مرد و زنی بر این باورم که آنها دوتا هستند نه یکی .
یک اشتباهی کردم و به جهت پافشاری زیاد آقای عابدی یک کنگه کفش به ایشان دادم . شاید بهتر بود این کار را نمی کردم و دو لنگه و جفت را به ایشان می دادم تا دو تا پایش را در دو لنگه کند و یک لنگه را به آقای برنجکار که طاق نگر است . از نظر اصول زیباشناختی و هنرهای زیبا این هم بهتر بودو قابل قبول تر. مشکل برنجکار با این چیزها حل شدنی نیست چون ایشان که آن ها را یکی می داند نمی تواند به این خلق الله نشسته در همایش بفهماند که اینها اگر یکی هستند چرا و جور کفش آن هم لنگه به لنگه و جور واجور پوشیده اند. صوفی از خانقاه و چیزهایی می گوید و می کند که در چنته هیچ عارفی نمی گنجد. چیزهایی که تنها در کشکول همین آقایان دراویش می توان جست و یافت.از من قبول ندارید بروید از همین آقای شیخ بهایی در نان و نک بپرسید. ادامه دارد...