قرآن کریم کار را از مفهوم و ماهیّت گرفته، و به عینیّت برده است، و اگر درباره مفهوم و ماهیت سخنی می گوید هماره «بالعرض» است و مقصود اصلی نیست؛ یعنی قرآن کاری با مسائل مفهومی و «ماهوی» ندارد؛ بلکه حقیقت شیء را تبیین میکند. این روش قرآن کریم است.
درباره انسان، نیز محدوده او را از لحاظ درون و برونی مرزبندی و مشخص کرده است. در این محدوده بیرونی یعنی خروج از مرز انسانیت فرموده است: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛ آنان همانند چارپایان بلکه گمراه تر از آن هستند.(اعراف، آیه 179)
این بیان قرآنی از باب تحقیر و سبّ و لعن نیست، بلکه بیان تحقیق است؛ یعنی میفرماید اگر کسی از این محدوده? درونمرزی و محدوده? برونمرزی انسان الهی بیرون رفت، این واقعاً حیوان است؛ نه اینکه بخواهد بد بگوید.
راه دیدن حقیقت هر انسانی نسبت به بیرون سه راه است: 1. خودتان ببیند و چشم باطن پیدا کنید؛ 2. یا حرف امامان و معصومان (ع) را بشنوید و به چشم ایشان ببینید، نظیر صحنه عرفات که وجود مبارک امام سجاد(مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج10، ص39) و امام باقر(بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص261) آن صحنه?ها را به اصحابشان نشان دادند؛ 3. صبر کنید تا زمان مرگ که چشم ها باز می شود.(ق، آیه 22)
راههای درونمرزی عبارتند از: 1. با برهان چیزی را بپذیرد و یا رد کند. یعنی انسان چون دارد با فکر و اندیشه زندگی میکند و انگیزه? او را اندیشه? اش رهبری میکند، پس اگر او بخواهد در اندیشه چیزی را اثبات کند الاّ ولابد باید برهانی باشد و چنان که اگر بخواهد چیزی را بخواهد سلب کند الاّ و لابد باید برهانی باشد؛ هم ?لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ?،[5] هم ?بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ?،[6] چون تشخیص ندادند تکذیب کردند ?بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ? این مرزها را بسته است؛
خداوند در آیات 3 و 8 سوره «حج» فرموده است که اگر تابع هستی محقّقانه تابع باش و اگر متبوع هستی محقّقانه متبوع باش. این تبعیّت در بخش انگیزه ـ انگیزه یعنی عمل ـ و بخش عمل متحقِّق؛ و نیز در بخش علم محقِّق می شود. این درونمرزی انسان است؛ اگر این چهار امر را که اضلاع چهارگانه درونمرزی اوست، 1. در تابع بودن متحقّق، 2. در متبوع بودن متحقّق، 3. در اثبات محقّق، 4. در سلب محقّق باشد. در این صورت خودش درونمرزی حفظ کرده است.
ارتباط با خدا لازمه حفظ حدود انسانیّت است، یعنی لازمه? حفظ درونمرزی، حفظ آن برونمرزی است؛ فرمود چیزی در درون شما حلول کرده باشد ـ معاذ الله ـ یا با شما متّحد باشد نیست; ولی تمام هویّت شما به جایی بسته است و آن خداست؛ لذا ذات اقدس الهی درباره آفرینش انسان نفرمود «نفخت فیه روحاً»، بلکه در بعضی موارد درباره مریم(س) فرمود: فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا(مریم، آیه 17?؛ و مثلا درباره حضرت آدم(ع) که «خلیفةالله» است، فرمود: نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی (ص، آیه 72) و درباره انسانهای دیگر هم فرمود: وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ؛(سجده، آیه 9) این «هاء» و نیز «یاء» که ضمیر است و اضافه اشراقی را نشان میدهد، پیوند تکوینی برونمرزی انسان با خداست؛ اگر کسی این رابطه را قطع کرد و آن درونمرزی را نتوانست حفظ کند، چون اگر آن را حفظ میکرد این برونمرزی هم محفوظ بود، میشود ?کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ?.
پس اگر از حوزه و دانشگاه سؤال کنی: «الانسان ما هو؟»، میگویند: «حیوانٌ ناطق»؛ ولی از قرآن سؤال کنی : «الانسان ما هو؟» ، میگوید: «حیٌّ متألّه»؛ یعنی کسی است که «لا یقول الا الحق، لا یدرک الا بالبرهان، لا یُفتی الا بالبرهان، لا یکون تابعاً الا بالبرهان، لا یکون متبوعاً الاّ بالبرهان، لا یصدّق الاّ بالبرهان، لا یکذّب الاّ بالبرهان» که اینها محدوده اوست و از برونمرزی هم این «هاء» ?رُوحِهِ? همه را به ذات اقدس الهی وصل کرده است.
پس خداوند روح خودش را در انسان دمید. فعلی که به ذات اقدس الهی منسوب است، این فعل نه «متزمّن» است و نه «متمکّن»؛ یعنی نه زمان دارد و نه زمین و «منسلخ» از زمان است و دیگر زمان ندارد که در مقابل حال و مستقبل، ماضی باشد؛ ?نَفَخَ? خدای سبحان هم همینطور است، نه اینکه در گذشته خدا در انسان دمید، بلکه هر انسانی که به دنیا میآید و در هر لحظهای که انسان به سر میبرد از آن روح الهی برخوردار است. حال اگر این روح از آن گرفته شود او ?کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ? میشود.
از نظر قرآن عبادت، تنها راهکار در حفظ برقراری ارتباط با خداست. خداوند در آیه 56 سوره «ذاریات» فرموده است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ؛ من جن و انس را جز نیافریدم مگر آن که عبادت من کنند. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عبادت را مشخص کرده ؛ فرموده است: شما باید به مقام احسان برسید، از حضرت سؤال کردند: احسان یعنی چه؟ فرمود برای دو امری که به صورت «مانعةالخلوّ» است که امکان اجتماع دارند: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ؛ احسان آن است که خداوند را چنان عبادت کنی که تو او را می بینی و گرنه چنان عبادت کن که او تو را می بیند.( بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص196) ؛ پس عبادت یا برای مشاهده حق است یا برای رسیدن به مقام مراقبت است؛ یعنی انسان باید طرزی عبادت کند که یا معبود خود را ببیند و یا اگر به آن مقام نرسید این را بیابد که معبودش، او را میبیند. این حالت دوم همان «مراقبه» است چنان که حالت اوّلی مقام «مشاهده» است. و طوبا به حال کسی که بین هر دو جمع کرده است. پس این معنای حقیقی عبادت است که خدا برای آن انسان و جنیان را آفریده است. پس عبادتی که در بخش پایانی سوره «ذاریات» آمده است به این است که انسان ـ ان?شاء?الله ـ به مقام احسان برسد و آن این است که «احدیالحُسنیین» نصیب او شود؛ یا «شهادت» و «مشاهده» یا «مراقبه».