بوزینهای بر گذری بنشسته و رفتار آدمیان بیاموختی. پس هر چه ایشان بکردی او به مهارت بنمودی . روزی جماعتی از آدمیان با جامههای رنگارنگ از گذرگاه بوزینه گذشتی . ریخت و اندام به هنرمندی بزک کرده و هفت دست خود را آراسته و چهرهگان پیراسته. گاه به طنازی و گاه به طراری از خود کارها بکردی که در چشم بوزینه بس بزرگ و شگفت بنمودی.
گاه آن رسید تا کاروانیان دمی بیاسایند و از لطافت هوا و طراوت جنگل بهرهای برند. بوزینه چون ایشان را بخواب یافت. برجست و بر اسباب و اثاثیه ایشان یورش برده و جامهگان از ایشان بربود. دوباره باز آمدی و ابزار آرایش و پیرایش برگرفتی و به چشم بر هم زدنی به پناهگاه خویش گریختی. پس خود را به هنرمندی چو ایشان بیاراستی و باز به میانه ایشان در آمدی تا همراه و همدل و همپایشان گردی. بوزینه چون به میان ایشان در آمدی، از بس نیکو و پنهان بودی که مردمان وی را نشناختی و با وی معاملت خودی کردی. پس بوزینه هم چنان با ایشان بماندی و از هر چه آموخته بودی بنمودی و کاروانیان را به خوبی بفریفتی.
پس آن هنگامه که کاروان آهنگ کوچ بنواختی و از جنگل برفتی، بوزینه با ایشان همراه بودی . مدتی از این ماجرا بگذشتی تا کاوران به شهری در آمدی تا در آن منزل و ماوی کردی و نمایشگاهی از دانش و فن و هنر بر پا داشتی؛ و رسم چنان بودی که هر آن کس هنرمندتر در نمایشگاه موفقتر، و در جلب و جذب مشتری و درآمد تواناتر؛ چنان که رسم بودی که آدمیان خود را چنان که باید و شاید بیاراستی تا خود و هنر و دانششان در چشم دیگران جلوه نمودی.
چون بوزینه یک عمر رسم و هنر آدمیان به خوبی دانسته بودی و از دانش ایشان هیچ فرو گذار نکردی، پس بر همگان فائق آمدی و کسب و رونق ایشان کساد نمودی و چشمان بازدیدکنندگان به شگفت و گشادی چهار کردی.
آدمیان فرو مانده که سبب این همه اقبال و ادبار چیست و این هنرمند مکاره کیست؟ و در خود چون خر در گل فرومانده که این تازه از راه رسیده کیست تا همگان را سرگرم داشته و نمایشگاه از اهداف بازمانده، چون ایشان نمایشگاه به سببی کردی و نورسیده همگان را به چیز دیگری مشغول داشته. مدتی از این ماجرا بر آمدی و کس رمز موفقیت وی نیافتی تا آن که یکی به حیلت و سیاست بدانستی که همه اقبال و ادبار به سبب بوزینهای بوده و تقلید وی؛ معلوم که وی در امر تقلید از همگان داناتر بودی و تواناتر.
از آن جایی که بازدیدکنندگان را این تقلید خوشایند بودی و تعطیل کار بوزینه برابر با نابودی، پس آدمیان چاره در این دیدند تا جایگاهی در نمایشگاه برای وی فراهم آوردی تا هر که را تقلید وی میل و گرایش بودی بدان سو رفتی و هر که را علم دانش و فن و هنر خواستی به دیگر سوی. پس این چنین سیاست و تدبیر کردی تا همگان را کام برآید و نام و نان. شگفت آن که بوزینه را هم چنان گرایش بیش بودی و از هر صدی هفتاد تن به سوی بوزینه بشتافتی که این همه برای مردمان دوستدارتر و به کام و جانشان مایلتر بودی. پس هر روز جماعتی عظیم به این نمایشگاه در آمدی و به جستجوی بوزینه به آن سوی رفتی و تا شبانگاهان در آن بلولیدی که این لولیدن را از بوزینه بیاموختی و شادیها بکردی بر این تعبیر و تفسیر و توجیه که ما هم بوزینهایم. پس خود خصلت و خوی آدمی کنار نهادی و رسم بوزینه گرفتی و دانش و فن و هنر را همه بر باد دادی که از قدیم دهر گفته اند: خلق را تقلیدشان بر باد داد.