آقای سید محمد حسینی از دوستان می گوید: زمانی مستاجر پیرزنی اصیل و شریف قمی به نام عالیه خانم در قم نو بودیم. پیرزن بسیار پاکدامن و مومن و با تقوا بود. زنی به تمام معنا از زن های قمی متدین و مومن و مقید که در قم از آن ها در گذشته بسیار و در حال حاضر از آن نسل کم تر می توان یافت.
خانه ای که ما در آن مستاجر بودیم کاهگلی و خشتی بود. روز بهاری که از بیرون وارد خانه شدم دیدم که حیاط خانه از لشکر مورچگان سیاه شده است و نمی شد گام در آن گذاشت. همان طور در بیرون خانه ایستادیم. پیرزن صاحب خانه که بیرون بود وقتی آمد ما را بیرون خانه دید گفت : چه شده است؟ لشکر مورچگان را به او نشان دادم که حیاط را سیاه کرده بود.
پیرزن گفت: کاری نداشته باشید الان درستش می کنم.
آن گاه رفت وضویی گرفت و آمد و این آیه را بر آن ها خواند: حتی اذا اتوا علی واد النمل قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون ؛ زمانی که حضرت سلیمان با لشکریانش به وادی مورچگان رسید ملکه مورچگان خطاب به مورچگان بانگ برداشت که هان ای مورچگان داخل در لانههای خود شوید، زنهار که سلیمان و لشکریانش شما را زیر پای خود پایمال نکنند در حالی که از شما آگاه نیستند و از شما را احساس نمی کنند.». ( سوره نمل آیه 18)
آن گاه بر آن ها دمید. هنوز دمی نگذشت که همه مورچگان از حیاط خانه به لانه هایشان وارد شدند.