مثل باران که فراگیر می شود تو در لحظات زمینی ما بوی خدا را منتشر می کنی. این روزها که تمام ثانیه ها را فاصله پر کرده است، تو از راه می رسی تا تمام فاصله ها به صفر برسند و میان من وتو و ما هیچ حائلی نباشد. تو می رسی مثل نسیم، کوچه پس کوچه ها عطر تو را در پیراهن شان می پراکنند و حسن یوسف ها از عطر آغوشت سرمست می شوند.
&&
زندگی با تو طعم خدا می گیرد و چه لذت بخش است روی سفره افطار، نان و ریحان را با مزه تو لقمه گرفتن و آب ها را با حس شاعرانه بندگی، نوشیدن.
&&
تو می رسی تا ایوان های خانه از شمعدانی پر شود و تسبیح مادربزرگ به یک حقیقت فراگیر تبدیل شود. با تو فکر می کنم که جهان مثل محراب تسبیح است که رکعت های سی و سه گانه خلقت را به هم پیوند می زند.
&&
وقتی تو در جهت لحظاتمان جاری می شوی احساس می کنیم سحرها تاب بیدار شدن چشم هایمان را دارد. و چشم هایمان احساس می کنند با مهربانی شبانه سحر، محرم شده اند. من از این مهربانی و محرمیت خوب می فهمم که حکایت افطار و سحر حکایت برادر و خواهر است.
&&
وقتی که تو هستی همه از نخوردن ها و نیاشامیدن ها سرمست می شوند. روزها در خیابان های شهر آنقدر آدم مست می بینی که فکر می کنی اینجا و سرمستان است شهر سرمستان فاصله مسجد و میخانه را از بین برده اند. چه بوی شراب های شاعرانه ای می آید...
&&
این روزها رنگین کمان هفت رنگ را می توانی هر شب بر پشت بام های تحیر آدم ها ببینی، آن هم وقتی که بدون حضور خورشید و ماهتاب بهانه خوبی خواهد شد تا در انعکاس قنوت ها و حوض ها، به جای هفت رنگ، هفتاد رنگ را در سوسوی ستاره ها باز خوانی کنی!
&&
مثل نوازش نسیم می ماند این ترنم واژگانی که از حنجره شهر تا خدا کشیده می شود. واژه ها مثل براده های آهن به آهن ربا می چسبند به آسمان هفتم وصل می شوند و تو در جلوات و رتل القرآن ترتیلا آنقدر می مانی که فکر می کنی واژه های زمینی چقدر کوچک و بی محتوایند...
&&
مادر م می خواهد هر شب کامم را با یک رطب شیرین کند و من دوست دارم رطب ها را با کامم شیرین کنم!
&&
گفتی که عاشقانه ترین لحظه های من؟ گفتم همین... دو روز... نه این روزهای بی پایان... و من فهمیدم که چقدر تو برای من حرف ناگفته داری. من هنوز عقلم را باید در چشم هایم جستجو کنم. و تو از رگ گردن به من نزدیک تری...
&&
پنجره ها رو به تو باز می شوند و تو دستهایت را رو به آسمان می چرخانی تا برگ درختان به رقص بیایند و در موسیقی باد ونان و خرما تصویر دوباره ای از انسان بر ماسه های ساحل نقش ببندد...
&&
مثل باران که فراگیر می شود، تو در لحظات زمینی ما بوی خدا را منتشر می کنی...
حامد حجتی