هر مسافری دوست دارد که به آشیانه و کاشانه خویش باز گردد. عشق به بازگشت است که انگیزه حرکت و تحرک هر دور از وطنی است تا به میهن خویش باز گردد. برخی از خانه ها و کاشانه ها خاص کس و شخصی است و برخی دیگر از یک وجه عمومی برخوردار می باشند و اختصاص به شخص و یا گروهی نداشته و همگان به گونه ای در آن شریک هستند. همگان احساس می کنند که آن جا از آن آنان است. احساس غربت نمی کنند و گاه حتی از خانه و آشیانه شخصی خویش بیش تر احساس تعلق به آن می کنند.
در روایت است که مکه خانه خداست و مدینه کاشانه پیامبر(ص) و کوفه شهر علی(ع) است. اما در این میان شهری است که کاشانه و آشیانه اهل بیت (ع) است. قم در روایات، عش اهل بیت (ع) و خانه و آشیانه ای آنان شمرده شده است؛ از این رو هر کسی که احساس تعلقی به اهل بیت (ع) می کند، خود را در این شهر غریب احساس نمی کند و بر این باور است که در شهر خویش است. هر غریبی در هر شهری احساس غربت می کند اگر چه سال ها در آن روزگار گذارنده و با همه اشخاص و کوچه ها و پس کوچه هایش انس گرفته باشد با این همه احساس این بیگانگی و دور از وطن بودن در او هست. اما در شهر قم هر مسافر و رهگذری گمان می کند که در وطن مالوف خویش است و با کوی و برزنش انس و خوی دیرینه دارد.
شهر قم با اهل بیت (ع) و عشق و محبت ایشان آغشته و آمیخته شده است. در رگ هایش محبت در جریان است و در رود خشک و بی آبش عشق کوثر روان است. امروز همانند هر روز دیگر به این شهر که آشیانه و کاشانه همه دوست داران اهل بیت عصمت و طهارت است سر زدن به معنای رفتن به آغوش مادری است که دلواپس فرزند است. در این روزها به ویژه که با نام و یاد منجی بشریت آمیخته است رفتن به این خاک و بوم بازگشت به خویشتن خویش است. روزهای سال، گذشته و ما از خانه دور افتاده ایم . اکنون آهنگ رحیل و کوچ به گوش می رسد و کاروان در کاروان به مقصد و مقصود عشق کجاوه بسته اند. از هر کوی و برزن و هر گوشه ایران صدای الرحیل برخاسته است. هر عاشق مهدی و مهدویت آماده شده است تا خود را به خانه و کاشانه اهل بیت(ع) برساند و در آن دمی آرام گیرد و برای سالی و یا سالیانی دیگر توشه راه سیر و سلوک برگیرد.
همه با عشق اهل بیت (ع) این دردانه و یادگار آن خاندان هر وسیله ای را یافته به سوی آشیانه آنان که کاشانه ایشان نیز است پرواز می کنند.
وقتی از کویر می گذری می توان گلدسته های طلایی را بنگری که در آسمان می درخشد. دست هایش در دو سو به آسمان دراز است و برای مردمانی که به نیازی به سویش شتافته اند دست به نیایش بر داشته است. این دست ها همواره بلند است و در آن حضرت(س) چشم به آسمان دارد. این را وقتی از بلندی های مشرف به ورودی قم به نگاه کردم دیدم. آن جا در عوارضی آزاد راه قم تهران می توان دید که چگونه آن کریمه اهل بیت عصمت و طهارت (س) دست هایش را به آسمان بلند کرده است و نیاز نیازمندان را به پیشگاه ایزدی عرضه می دارد. سر طلایی اش مرا به یاد ستاره ای فرو افتاده از آسمان عشق الهی می اندازد. ستاره ای که می بایست در میان کروبیان به تهجد و عبادت می پرداخت اکنون در میان خاکیان آمده است تا دستگیره ایشان باشد. این حبل و ریسمان الهی است که به عشق انسان خاکی را به خدای آسمانی پیوند زده است. گاه گمانم می شود که خسته از این همه دوری است و می کوشد تا عرش الهی پرواز کند ولی با این همه دلواپس و دل تنگ این خاکیان است. این گونه است که این گوهر فریده دهر در میان کویر نشسته است تا هر تشنه خاکی را به آب کوثر هدایت خویش سیراب سازد.
هدف ما جمکران بود. با این همه گفتم دور از انصاف باشد که سری به این بانوی دو عالم نزنیم. هر چه باشد قم به نام او مزین است و این بانو یادگار مظلومیت فاطمه دخت گرامی پیامبر بزرگوار است. در روایت است که هر کس در جست و جوی قبر غریب فاطمه (س) است به قم برود و به یاد او آن قبر را زیارت کند. دیدار با این خانم همانند آن است که چشم در چشم فاطمه (س) دخت پیامبر(ص) کنی.
از همان جا به عشق این بانو حرکت کردم. خورشید بر گنبد زرین می درخشید و بازتاب نور زرین آن گنبد دور آسمان در این گنبد روحانی خدایی است که چشم را خیره می سازد. اکنون خورشید گنبد حضرت فاطمه معصومه(س) را برای وداعی دوباره می بوسد. زمان خداحافظی فرارسیده است و خورشید آهسته دست بوسی می کند و به آرامی دل به دیدار فردا کوچ می کند. شگفت آن که نخستین انوار خویش را هر روزه بر آن گنبد زرین خدایی می افکند و هر شب به عشق دیداری دوباره گونه های سرخش را می بوسد و می رود تا روزی دیگر.
دمی در کنارش می نشینم و عرض ادبی و نماز و نیازی می کنم. جمعیت هجوم آورده اند. فکرکنم امشب برای قمی ها جایی نباشد. دوستداران اهل بیت به خانه خویش آمده اند و چنان خوشحال و خندان هستند و سر از پا نمی نشناسند که نگو و نپرس. هر کس با عمه خویش سخن ها و داستان ها و حکایت ها و خواهش ها دارند. دست در دست و یا سر در آغوش او می افکنند. آن بانو با کرامت به سخن ها و درد دل ها و دلواپس هایی همه گوش دل می سپارد. هر کسی را وعده ای می دهد و یا امیدی در دل می افکند. بی گمان هیچ کس از این در دست خالی بازنگشته است. مگر می شود که کسی در خانه خویش چیزی نیابد و یا از عمه خویش چیزی نگیرد؟ عمه ای که بزرگوارانه آن جا نشسته و دل به همگان سپرده تا با ایشان باشد و نیازشان را روا سازد. امروز بار عام داده است و همگان از دوست و دشمن به این بارگاه شتافته اند و دست پر باز می گردند.
برای نماز مغرب به شبستان بزرگ امام خمینی (ره ) می رویم. دوست می داریم که در پس امام زمان(عج) نماز بخوانیم. می گویند پیش از آن که ستارگان در آیند امام نمازش را خوانده است. با طلوع ستاره ای امام (عج) به نماز می ایستد و با پیش از آن که آن جام زرین آسمان همگی رشته های زرین خویش را بر گیرد و شب را مهمان زمینیان کند غفلیه اش را نیز می خواند.
با انبوه نماز گزاران به یاد مهدی(عج) و به امامت وی به شاگردی از این مکتب اقتدا می کنیم و در ظاهر او را پیش نماز خویش قرار می دهیم و در باطن مهدی(عج) را به پیشوایی فرا می خوانیم. نماز که تمام می شود. با بانو دو عالم خداحافظی می کنیم. آخر مقصد و مقصود دیگری نیز داریم.
شهر قم به دو نام آمیخته است. نام های بلند و جاودانه ای که عشق همه عاشقان و محبوب همه دل هاست. نام بزرگواری دیگری که این شهر به آن سربلند است نام حضرت مهدی (عج ) است. قم را حضرت معصومه ای(ص) است و جمکرانی که به نام مهدی (عج) پا برجاست. این نام ها چون شهر قم ابدی و ازلی است. می گویند در علم جغرافیا که قم نخستین خاکی است که از زیر آب های دوران های گذشته بیرون آمده است. قطعه ای یک دست و تخت که هیچ گسلی ندارد و یک پارچه از آب در آمد. شیطان به این خاک طمعه کرد و خواست در آن جا ساکن شود. اما ندایی آسمانی او را از جایگاه ساختن در آن سرزمین باز داشت و به او ندا داد: یا ابلیس قم ! ای شیطان رانده شده در این خاک مشین و از آن جا برخیز که این نه آشیانه و کاشانه تو بلکه آشیانه و کاشانه اهل بیت (ع) از فرزندان آدم است.
ابلیس از این سرزمین رانده شد و جایی برای او نیست. این گونه است که دربی از درهای بهشتی به قم باز شد و عشق به اهل بیت (ع) دری به سوی بهشت گشت. محبت و عشق به اهل بیت(ع) و مهدی(عج) با این خاک آغشته است. هر گوشه از خاکش را بر گیری از آن سلامت دنیوی و اخروی می یابی . خاکش را می توان توتیای چشم ظاهر و باطن کرد. از این رو خاکش را تبرکی است و برکتی و مردگان در این خاک خفته را عذاب قبری نیست. هر کس به عذاب قبر دچار شود در این خاک عذاب قبر از او برداشته شود؛ زیرا خاکش را با عشق و محبت اهل بیت(ع) آمیخته و عجین کرده اند و این خاک به حرمت اهل بیت(ع) کسی را نمی آزارد؛ زیرا اهل بیت (ع) همه محبت و عشق هستند و بس و خداوند ایشان را به عشق به همگان ستوده است. آنانی که از خود می گذرند و به عشق الهی و وجه اللهی حتی به دشمنی که در جنگ به قصد کشتن و قتل ایشان آمده است و اکنون در بند و اسیر ایشان است رحم می کنند و از غذای خویش به ایشان می دهند و خود گرسنه سر به بالین می گذارند.(سوره انسان)
به سوی جمکران می رویم. جمکران را خاکی است شگفت و بزرگی است که قابل توصیف نیست. تو گویی بخشی از کویر است بی هیچ تمایزی . اما نمی دانم که میان کویر و عشق و محبت چه پیوندی است که در کویر قم و این بیابان های تشنه از آب، عشق و محبت در آن موج می زند. خاکش را بی گمان با عشق آمیخته است. من این را از چشم های دو میلیون زوار از پیر و کهن و برنا و جوان ، زن و مرد می خوانم.
از شهر معصومه تا جمکران مهدی اتوبوس هاست که همگان را به این جمع فرا می خواند. از هفت مسیر تا هشت بهشت راه است. اگر دوزخ را هفت در است بهشت را یک در افزون است. این هشتمین را خدا به عشق و محبت اهل بیت (ع) آفریده است. از این رو درب هشتم از دل باز می شود. ان للحسین فی قلوب المومنین لمحبه لاتبرد ابدا؛ برای حسین عزیز در دل های مومنان محبتی است که هر گز سرد نمی شود. محبت را گرما و سوزی است که در جان است . از این رو محبت را از مقوله گرمایی و کیفی دانسته اند که با آب وصال سرد و خنک می شود ولی عشق حسینی و محبت اهل بیت (ع) گرما و سوزی دارد که حتی با وصال نیز به سردی نگراید و همواره پا برجاست. حتی وصال این عشق و محبت را فروزان تر می سازد و گرمایش را دوچندان می سازد.
همه ما می خواهیم از این در هشتمین بهشت وارد شویم. هنگامی که سواری یکی از این اتوبوس ها می شویم دیگر جایی برای نشستن بلکه حرکت و جنب خوردن نیست. به هر زحمتی است خود را سرپا نگه می داریم. عشق و محبت ایشان همگان را به وجد آورده است و از هر گوشه ای زمزمه های عشق به گوش می رسد. یکی در دل صلوات می فرستد و آن دیگری با صاحبش زمزمه نیاز دارد و آن سومی اسیر دوری اوست. نیایش برای فرج و رهایی انسان به شکل فرج امام (عج) خود نمایی می کند. آن یکی تنها می داند که عزیز فاطمه و یوسف علی در چاه کنعان و یا در مصر غربت است. این می داند که هست و چون خورشیدی در پس ابر به همگان نور می رساند و جان می فشاند و ایشان را از شر و بدی نگه می دارد. آن دیگری می داند که هست و این جا با اوست و در همه عالم مانند نور خورشید می تابد و هر رشته ای از رشته های وجودش به یکی مدد می رساند. آن دیگری در این جا می جوید و آن دیگری در مکه . یکی امید امروز دارد و آن دیگری امید فرداهای دور و هر چند که خودش چهره به چهره او نکند که می داند او چهره در چهره اش دارد وگرنه او کجا و عشق مهدوی و اهل بیت (ع) کجا؟
یکی از آفریقا آمده و آن دیگری از چین و آن سومی از عراق . من حتی مردی را دیدیم که از واشگتن و نیویورک آمده بود. هازن را به عشق حسین گره زده بود و لنگان با عشق مسیح خود را به عشق مهدی(عج ) رسانده بود و شگفت آن که او مهدی (عج) بارها و بارها در همه جا دیده بود. نه تنها در جمکران یا در مکه بلکه در نیویورک و در قلب آن کاخ سیاه که به فریب و رنگ سپیدش کرده بودند.
دختر بچه ای در ته اتوبوس زمزمه فرج داشت و زنان دیگر نیز همراه او شدند. او کاروان زنان را رهبری یم کرد. با عشق و سوز می خواند و زنان را به گریه می انداخت. هر کسی شوری داشت و هر سری نیازی را می جست.
راه یک ربع را بیش از دو ساعت با ماشین پیمودن و آن هم ایستاده تنها به عشق ممکن شود. مردمان در پیاده روها می رفتند با عشق می دویدند و پا برهنه دل می سپردند. راه بس طولانی به زمزمه و زمزم عشق مهدی (عج) کوتاه می شد.
گروهی بزرگ گویی چند ساعت مانده به غروب به عشق مهدی از حریم حرم اهل بیت (ع) پای برهنه و پای پیاده سیر و سلوک می کردند تا خود را به حکم افضل الاعمال احمزها به سختی عشق را دریابند که هر چه سخت تر در مقصد شیرین تر و گواراتر است. بسیار شده است که راهی بس طولانی و سختی را پیموده ام و در هنگام رفتن خستگی مرا می آزرد ولی هنگامی که اکنون آن را به خاطره می آورم یاد شیرین آن جانم را به وجد می آورد. اینان این پابرهنگان خاکی پا در افلاک می نهند با این گام های کوتاه و بس دراز خویش . این زمزمه پسرم را به وجد می آورد و می خواهد از اتوبوس پیدا شود. زنان و کودکان و مردانی که پا برهنه در میان خاک گام به عشق بر می دارند و به محبت مهدوی(عج) راه دل می سپارند. گویی هر گام که بر می دارند در آسمان است هر چند که در میان خاک است که چشم را می آزارد و تن را معذب می دارد و گلو را می خارد.
پیاده می شویم همانند این ایشان در رود عشق به جریان می افتیم. از هر کجا آب و نان و غذا و شیرین است که تعارف می کنند. آن اندازه است که آدمی را به شگفت می دارد. باور کن سیرم . دیگر جایی ندارم. این را من و بردارم می گوییم . اما اصرار و پافشاری کودکان و نوجوانانی که به عشق ایستگاه های صلواتی را بنا نهاده اند را نمی توان نادیده گرفت . می نوشیم و می خوریم به عشق و سلامتی مهدی(ع) باشد که همیشه آن وجود بی مثال شاد و سلامت باشد.
جمکران را دیگر نمی توان شناخت. اگر در عظمت و بزرگی این قطعه از خاک تنها به ساختمان وبناهایش بسنده کنیم جز مسجدی بر آمده در کویر نیست ولی عظمت آن در مردمان بزرگ و عاشقی است که این جا به عشق دیدار و شادباش گرد آمده اند. بیش از دو میلیون نفر که هم چون پروانه ها به خانه و کاشانه خویش کوچ کرده و یا بازگشته اند. بازگشت به خویشتن خویش را می توان در این کویر یافت. ناظر بیرونی جز کویر و مسجدی نمی بیند که میلیون ها دیوانه را پروانه وار دور خویش گرد آورده است ولی عاشقان را حالی دیگر است. آنان را نه انبوه خاک برخاسته از زمین می آزارد و نه نگاه های شگفت دشمنان. پروانه وار به نماز عشق می ایستند. می کوشیم به هر جان کندنی است خود را به مسجد برسانیم . مسجدی که به حکم ولی عصر (عج) به حسن بن مثله فرمان داد تا به عشق مهدی(عج) ساخته شود و یادگاری باشد برای آنانی که می خواهند در عصر غیب کبرا به دیدار او برسند. این مسجد را حسن بن مثله در عصر و دوره غیبت صغرای آن حضرت ساخت. زمانی که هر از گاهی عاشقان او به طور مستقیم با او دیدار داشتند و یا از راه نواب اربعه به خدمت ایشان می رسیدند. آن گاه شیخ صدوق که خود به دعای آن حضرت به دنیا آمد و شیخ علی بن بابویه را به قدوم خود و اهل بیت عصمت را به علم و دانش خویش سربلند کرد بازسازی می شود. این مسجد را اگر نامی جز عشق مهدی نباشد همین بس کفایت کند که مردمان را به وحدت مهدوی می رساند. اگر خانه خدا مرکز توجه عالم به خداست و این مسجد جمکران را تنها همین یاد آور بودن آن امام همام بسنده است.
نمازی چون دیگران خواندیم و پای پیاده مسیری بس طولانی را باز گشتیم و این تنها به عشق بازگشتی دوباره بود که از آن مسجد جدا شدیم.
دلواپسم اما این دلواپسی من از تنهایی امت است و غربت امامی که در غیبت است. میلیون ها عاشق را چه شد که امامی غریب دارند. اگر ما منتظران واقعی اوییم کاری کنیم که آن حضرت از غربت غیبت به در آید و چشمان دل های عاشقان به جمالی بیافتد که همواره دلواپس مومنان و عاشقان خویش است. این دلواپسی من برخاسته از دلواپسی امامی است که در پس پرده غیب است. باز می گردم اما به کجا؟
به خانه و کاشانه ایی که از آن همگان است. قم شهر اهل بیت و کاشانه ای همه عاشقان ایشان. این گونه است که پروازی را امسال آغاز کردم و می کوشم تا سال دیگر دوباره در کنار این کاشانه بچرخم و کبوتر چاهی این حرم باشم تا سالی دیگر دوباره بر آشیانه ایشان فرود آییم.
به امید آن دیدار و آن هم نشینی در آشیانه عش ال الله .