انسان گاهی با اثر به موثر پی می برد، و گاه با موثر به اثر می رسد؛ یعنی گاه روش انی است و گاه دیگر لمی است؛ از علت به معلول یا از معلول به علت.
به نظر می رسد که انسانی وقتی نوشته ای را دید، از نوشته به نویسنده پی می برد؛ اما این شناخت، یک شناخت کلی است؛ زیرا اگر چه پی می برد که نویسنده ای این نوشته را نوشته است؛ اما نمی داند آن نویسنده کیست؟
به نظر می رسد که پرستش خدایی که از طریق آثار به آن خدا برسیم، پرستش خدا نیست؛ زیرا خدایی کلی همانند مفاهیم است؛ یک خدای مشخص و خاص نیست که قابل اشاره باشد و به گوییم این موجود همان موثر است که این آثار را داشته است.
بهترین روش آن است که انسان از خدا به شناخت خدا برسد، یعنی از مسما به اسم برسد؛ چنان که برادران یوسف(ع) از شناخت شخص یوسف(ع) به شناخت اسم او رسیدند و گفتند: أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ؛ به راستی که تو خودت همان یوسفی هستی.
اگر بخواهیم خدایی حقیقی را عبادت کنیم، می بایست خدای شاهد و حاضر را عبادت کنیم(توحید، صدوق، ص 327)؛ نه این که با برهان و دلایل و شواهد خدایی را بشناسیم و آن را عبادت کنیم. چنین خدایی چیزی جز خدای غایب نخواهد بود؛ زیرا مفاهیم هماره در غیبت هستند، و حقیقت چیزی وقتی مشهود باشد، آن گاه حاضر است.
باید اول خدایی را ببیینم و سپس از آن خدایی شاهد و حاضر به صفات او آگاه شویم. این خدای حاضر در درون ما از خود ما به خود ما نزدیک تر است: أقرب إلیه مِن حَبل الورید ؛ از رگهای گردن به او نزدیک تر است.(ق، آیه 16)
خدایی که مشهود در هر چیزی است: أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى و مشهود در هر چیزی است. (فصلت، آیه 53)
خدایی می تواند معبود باشد و مورد پرستش یا پرسش قرار گیرد و او دعا و خواسته ما را برآورده سازد که معروف باشد و معلوم به علم حضوری در درون خودمان و هر چیزی دیگر.(فصلت، آیه 53)
امام(ع) می فرمود: «لأنّکم تَدعون مَن لا تَعرفونه؛ زیرا شما خدایی را می خوانید که نمی شناسید.»(توحید، صدوق، ص 288)
درحقیقت اول او را میبینیم و میشناسیم بعد نام و سپس بعد وصف او را می شناسیم؛ از همین روست که خدا در کوه طور به موسای کلیم فرمود: من را که در قالب نور در درخت میبینی من خدایم : یَا مُوسَی إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؛ زیرا همه هستی مجلای تجلیات صفات و اسمای الهی و مظهر انوار اوست.(نور، آیه 35)
امیرمومنان امام علی(ع) نیز می فرماید: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ؛ ستایش از آن خدایی است که به پرای خلق خویش با خلق خویش تجلی کرده است.(نهج البلاغه، خطبه 108)
به هر حال، معرفتِ شاهد و حاضر قبل از وصف و اسم اوست؛ اما معرفت غایب بعد از معرفت اسم و وصف اوست. اگر ما کسی را بخواهیم بشناسیم، وقتی در حضور او نیستیم و او نزد ما نیست، اول اسم او را یاد میگیریم بعد وصف و علایم او را؛ یعنی از راه اسم و وصف او را میشناسیم؛ اما اگر کسی در حضور ما باشد او را ببینیم و مشهود ما باشد، اول خود او را میشناسیم، بعد میگوییم اسم و وصف او را می پرسیم یا می جوییم. از آن جایی که خدا «هو» و «الله» مشهود در هر چیزی است؛ همه عالم خبر از او و حضورش می دهد؛ چرا که خدا در همه چیز مشهود است؛ و از این طریق خودش می توان به صفات و اسمش آگاه شد. از آن جایی که خدا ««دَلّ علی ذاته بذاته؛ به ذات خویش بر ذاتش خویش راهنمایی و دلالت می کند.» (بحارالانوار، ج 84، ص 399) پس در شناختش هیچ نیازی به بیرون از او نیست؛ زیرا پس شناخت ذات، از همان جا می توان به اسامی حُسنا و صفات عُلیای او پی برد. البته چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: لا تُدرکه العیون بِمُشاهدة العِیان و لکن تُدرکه القلوب بِحقائق الإیمان؛ خدا را چشمان با مشاهده عیانی درک نمی کند، بلکه قلوب انسانی به حقایق ایمان خدا را درک می کند.(نهج البلاغه، خطبه 179) بر این اساس، وقتی حضرت موسی(ع) خدا را در شجره و آتش دید، با بینایی ملکوتی قلبش حقیقت غیر مادی را دید یا سخن او را شنید، و با شنوایی ملکوتی قلب خویش آن را شنید؛ یعنی همان خدایی عزیز حکیم را که منزه و پاک از هر گونه جسم و اجسام و مواد است را با قلوب خود دید و شنید؛ چرا که خدا در همه حال پاک از هر امر مادی است؛ از همین روست که در همان حال می فرماید: وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.(نمل، آیه 8)