از نظر قرآن، شرک که در برابر توحید محض قرار دارد؛ چند گونه است:
1. شرک جلی: شرکی است که شخص آشکارا برای خدا شریکی همسنگ و همتراز خدا قایل است؛ مانند شرک اهورا و اهریمن در ایرانیان پیشین، شرک بت پرستی در جاهلیت حجاز و هند؛ شرک مسیحی و اعتقاد به اقانیم سه گانه پدر ، پسر و روح القدس.(نوح، آیه 71؛ نساء، آیه 171؛ مائده، آیه 17؛ توبه، آیه 9)
2. شرک خفی: شرکی است که شخص با آن که اهل توحید است، ولی برای اسباب نقشی را به شکل استقلال قائل می شود نه در طول اراده الهی؛ خدا در این باره می فرماید: وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ ؛ و بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند، جز اینکه با او چیزى را شریک مى گیرند. (یوسف، آیه 106)امام صادق(ع) فرموده است: شخصی که بگوید: اگر فلانی نبود هلاک میشدم و اگر فلانی نبود چنان و چنان بر سرم میآمد و اگر فلانی نبود خانوادهام از دست رفته بود، برای خداوند شریک قرار داده است. راوی خطاب به امام گفت: آیا اشکال دارد بگوییم: اگر خدا بر من به سبب فلانی منت نگذاشته بود هلاک شده بودم. امام(ع) فرمود: این خوب است و این گونه سخن گفتن و مانند آن اشکالی ندارد.( بحارالأنوار، ج9، ص106)
هم چنین در آیات قرآنی درباره علل گرایش مردم به شرک به سه گروه اشاره می کند که عبارتند از:
1. تقلید کورکورانه: از نظر قرآن، عادت و تقلید کورکورانه از نیاکان از عوامل گرایش به شرک است؛ خدا می فرماید: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ؛ بلکه گفتند ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و ما هم با پى گیرى از آنان راه یافتگانیم.(زخرف، آیه 22)
2. خلط امر تکوینی و تشریعی: برخی از مشرکان کسانی هستند که خدا را به علیم و قدیر باور دارند، ولی به جهت خلط میان اراده تکوینی و اراده تشریعی و هم چنین آزادی تکوینی و آزادی تشریعی، به شرک گرفتار آمده اند. اینان می گویند: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا؛ کسانى که شرک آوردند به زودى خواهند گفت اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان شرک نمى آوردیم.(انعام، آیه 148) پس از نظر این افراد خدای علیم و قدیر هم دانا به شرک ایشان است و هم می تواند جلوگیری کند، پس اگر چنین نکرد، نشانه می دهد که خدا نیز شرک را پذیرفته است که آنان را از آن بازنداشته است؛ در حالی که خدا انسان را در تکوین آزاد و مرید آفریده و از نظر تکوینی هیچ اکراهی بر دینی نیست(بقره، آیه 256)، ولی از نظر تشریعی آنان را آزاد نگذاشته است تا هر دینی را انتخاب کنند، بلکه می بایست دین اسلام و شرایع آن را بپذیرند(آل عمران، آیات 19 و 85؛ مائده، آیه 48؛ شوری، آیه 13)؛ از همین روست که خدا می فرماید: وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا؛ بگو حق از پروردگارتان رسیده است؛ پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند که ما براى ستمگران آتشى آماده کرده ایم که سراپرده هایش آنان را در بر مى گیرد.(کهف، آیه 28)
3. استدلال برهانی: گروهی از مشرکان که از اهل تحقیق و برهان هستند برای شرک خویش این گونه برهان می آورند که خدا موجودی بی نهایت است که قابل احاطه علمی برهانی و درک شهودی نیست؛ بنابراین، قابلیت آن را ندارد که معلوم یا مشهود کسی باشد. پس معبود کسی هم قرار نمی گیرد؛ از همین رو، لازم است تا کسانی را به عنوان وسائط فیض الهی هم چون فرشتگان یا مانند آنها بپرستیم که ما را به خدا نزدیک سازد. اینان می گویند: وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى؛ و کسانى که به جاى او اولیاء و ولی امر براى خود گرفته اند، به این بهانه که ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمى پرستیم.(زمر، آیه 3) این در حالی است که حتی ذات خدا به برهان عقلی معلوم انسان است، چنان که صفات فعلی الهی نیز به شهود، مشهود شاهدان؛ زیرا همان طوری که تشبیه باطل است و خدا را نمی توان با چیزی شبیه دانست یا صفات خدا را همانند صفات خلق دانست، هم چنین تعطیل باطل است؛ زیرا می توان صفات خدا را به آیات الهی که افعال اوست دانست؛ و برای خدا صفاتی را قایل شد که قابل تسبیح از هر عیبی و تقدیس از هر نقصی است؛ یعنی علیم دانست که در آن جهلی را ندارد، یا قدیر دانست که در آن عجزی نیست، یا غنی دانست که در آن بخلی نیست: نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.(بقره، آیه 30) پس خدا می تواند معبود باشد و نیازی نیست که وسائط فیض را در جایگاه معبود قرار داد.