از نظر آموزه های وحیانی قرآن، ماهیت همانند سراب است که به سبب درخشش شدید نور در بیابان انسان شکست نور را «آب» می بیند در حالی که توهمی بیش نیست. از همین روست که درباره حقیقت «کوه» می فرماید: وَسُیِّرَتِ الْجِبَالُ فَکَانَتْ سَرَابًا؛ کوه ها به سیر در می آید. پس سراب بود.(نباء، آیه 20)
این آیه هر چند که درباره قیامت است، ولی باید توجه داشت که در آن جا برای مردم روشن می شود که کوهی که می دیدند، سراب بود نه سراب می شود؛ زیرا «کان و کانت» اشاره به حقیقتی دارد که بود، نه این که می شود.
همین مطلب درباره «هالک»(قصص، آیه 88) و «فان» است؛ زیرا مشتق و اسم فاعل نسبت به آینده به یقین مجاز است و اگر اختلافی است درباره گذشته است که باید گفت که آن نیز مجاز است، و تنها نسبت به زمان حال، حقیقت است. به این معنا که هر چیزی همین حالا «هالک و فانی» است نه این که در آینده هلاکت بر آن بار می شود.
پس آن چه هست، همان «وجه الله» است که ناظر «مظهریت تجلیات اسمای الهی» است. خدا می فرماید: کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ؛ هر چیزی هالک است مگر وجه او.(قصص، آیه 88) این بدان معناست که تنها «وجه الله» وجود و هستی دارد و «ماهیت» ها همان «سراب» و به تعبیر قرآن نام های بی تسمیه هستند: فِی أَسْمَاءٍ سَمَّیْتُمُوهَا.(اعراف، آیه 71؛ یوسف، آیه 40؛ نجم، آیه 23)
پس از نظر قرآن، هم اینک هر چیزی که در دنیا است، به عنوان ماهیت ها، «هالک» است و حقیقت چیزی که ما می بینیم تنها مظهریت اسماء و صفات الهی است؛ هم چنین از نظر قرآن، هم اینک: کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ؛ هر کسی بر روی زمین است «فانی» است و آن چه باقی است وجه پروردگار است که آن وجه دارای جلال و کرامت جمالی است.(الرحمن، آیات 25 و 26)
البته این ماهیت سرابی دنیا برای انسان در آخرت مشهود می شود، اما در زندگی دنیا چنان «ماهیت» قوی است که «سراب» را «آب» می داند و می یابد و بدان سرگرم می شود؛ ولی به آخرت می رود معلوم می شود که دست خالی است؛ چنان که خدا می فرماید: وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ ؛ و کسانى که کفر ورزیدند کارهایشان چون سرابى در زمینى دشت و هموار است که تشنه آن را آبى مى پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است. (نور، آیه 39)
اصولا این حقیقت دنیا و ماهیات آن است؛ زیرا وقتی دقت شود، چیزی جز «مظاهر اسماء و صفات» در هستی نیست که به تعبیر قرآن «وجه الله» است که بازتاب «نور الله» است.(نور، آیه 35) اما مومن این حقیقت را در همین دنیا می فهمد و خود را سرگرم «سراب» ماهیات نمی کند، و خود را «ملکوت» می رساند و با دیدن ملکوت حقیقت به آن ایمان می آورد. برای همین است که مومن در «ماهیتی» خدا را می بیند که تجلی کرده است و ماهیت را اصالت نمی بخشد؛ چنان که امیرمومنان می فرماید: ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ و بَعْدَهُ.؛ چیزی را ندیدم جز آنکه پیش از آن، و با آن، و پس از آن خدا را دیدم.(علم الیقین، ج 1، ص 49؛ لقاء الله، ملکی تبریزی)
وی هم چنین در کتاب أسرار الصّلاة ظاهراً از أمیرالمؤمنین علیه السّلام نقل میکند که فرمود: «أنّه ما نَظَرتُ إلَی شَیءٍ إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!؛ من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم!»
درحقیقت هر چیزی جز «وجود وجه الله» چیزی از خود ندارد و همه چیز مظهر تجلیات اسما و صفاتی الهی است و جز آن حقیقت چیزی در هستی نیست که به تعبیر قرآنی «وجه الله» همان حقیقت هستی است و ماهیتی جز این نیست.
البته می توان «ماهیات» را همان «قدر» هر چیزی دانست که «اسم و صفت الهی» به میزانی در آن تجلی کرده است؛ به این معنا که «ماهیت» چیزی جدا از «وجه الله» نیست، بلکه همان «وجه الله مقدّر» است؛ چنان که خدا می فرماید: وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا؛ و خدا هر چیزی را خلق کرد، پس برای آن قدر و اندازه ای مشخص کرد.(فرقان، آیه 2)