یکی از واژگان پر تکرار در ادبیات و فرهنگ ایرانی، واژه «طبیعت» است. به نظر می رسد که آن چه ما از «طبیعت» می فهمیم، غیر از آن چیزی است که در قرآن مطرح است. در کاربردهای فارسی، طبیعت، به همین مخلوقات جهان آفرینش نسبت داده می شود که انسان در پدیدآوری آن نقش ندارد؛ و در حقیقت برابر نهاد واژه «خلقت» است؛ اما در فرهنگ قرآنی چنین نیست.
البته در فرهنگنامه کهن، طبیعت به معنای سرشت و خوی آمده است که انسان یا آفریده های دیگر بر آن آفریده شده اند. این معنا شاید نزدیک به معنای عربی واژه طبیعت باشد.
در فرهنگ قرآنی، طبیعت هماره به عنوان یک ضد ارزش و امری منفی مطرح است؛ زیرا در آیات قرآنی، به تغییرات منفی نسبت داده می شود که انسان در «نفس» خویش با اموری چون گناه و فجور ایجاد می کند. البته عمل «طبع» همانند «ختم» را خدا انجام می دهد؛ زیرا چنین اموری بیرون از دایره «تصرفات» انسان است؛ بلکه آن چه انسان انجام می دهد، ایجاد شرایطی است که منجر به «ختم و طبع» در نفس و قلب انسان می شود؛ چنان که اعمال انسانی موجب می شود تا خدا «تزکیه» نفس را انجام دهد.(نور، آیه 21) پس همان طوری که تزکیه نفس به دست خدا و با بسترسازی انسان انجام می شود؛ هم چنین «ختم و طبع» نفس نیز به دست خدا و با بسترسازی انسان است.
از نظر قرآن، کسانی که از هواهای نفسانی پیروی می کنند و گرفتار کفر و غفلت و مانند آن ها می شوند، بستری را ایجاد می کنند که خدا «قلوب» آنان را «طبع» می کند: طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ.(محمد، آیه 16؛ توبه، آیات 87 و 93؛ نحل، آیه 108؛ نساء، آیه 155؛ یونس، آیه 74 و آیات دیگر)
باید توجه داشت که در فرهنگ های عربی، «طبع» به معنای فرورفتن آب، کثیف شدن، سیاه شدن، زنگ و چرکى، ننگ و عار، خوی و خلق بد به کار رفته است که همگی دلالت بر «نگره منفی» به چیزی است. البته در کاربردهای جدید، کمی از این «نگره منفی» کاسته شده است و به اعم از خلق و خوی و سرشت بد و نیک اطلاق می شود؛ اما در کاربردهای اولیه همان طوری که در قرآن دیده می شود، معنا و مفهوم «مثبت» نداشته و به شکلی امری «ضد ارزشی» بوده است.