از نظر قرآن، برخی از انسان ها عملیات تفکر و اندیشیدن را بر اساس معیارها و شاخص هایی انجام می دهند که نتیجه آن، مرگ و قتل خودشان است؛ گویی نه تنها دست و پای خودشان را بسته اند، بلکه چنان گرفتار تقدیر نادرست هستند که خودشان را نابود می کنند.
خدا در سوره مدثر به کافری اشاره می کند که دارای ویژگی هایی است که پیامبر(ص) می بایست او را به خدا واگذار کند، تا خدا او را نابود کند: ذَرْنِی(مدثر، آیه 11)؛ زیرا این شخصی است که: خدا او را یگانه و تنها آفرید، سپس به او دارایی بسیار و پسرانی شاهد و نمونه بخشید؛ و همه وسایل عیش را برایش فراهم ساخت تا جایی که طمع افزایش بر داشته ها، داشت؛ اما به جای این که از آن ها به ایمان و عمل صالح برسد، به کفر و کفران رسید، پس خدا او را به صعود وادار کرد. (مدثر، آیات 11 تا 17)
سپس قرآن، به تحلیل و تبیین چرایی نابودی چنین فردی به دست خود اشاره می کند و می فرماید: إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ»
یعنی این کافر کسی است که تفکیر و تقدیر داشت؛ پس مرگ باد بر این تقدیرش، سپس مرگ باد بر این تقدیرش. سپس نظر و نگاه کرد؛ سپس چون شیر عبوس و ترش کرد و چهره در هم کشید؛ سپس پشت کرد و استکبار ورزید. پس گفت: این قرآن جز سحر برگزیده و آموخته از دیگری نیست؛ به راستی که این جز سخن بشر نیست.(مدثر، آیات 18 تا 25)
از نظر قرآن، چگونگی فرآیند فکر و سنجش او موجب شد تا به نتیجه ای برسد که موجب هلاکت او و نیز رسیدن به دوزخ سقر شده است.(مدثر، آیه 26)
واژه «فکر» به تشدید کاف، از فکر ثلاثی مجرد گرفته شده است. ریشه این کلمه به معنای «گلوله کردن نخ برای رسیدن» است. در حقیقت کسی که فکر می کند، کسی است که داشته هایش را در ساختار سازماندهی می کند تا بتواند از آن به طور مطلوب بهره برد.
از نظر قرآن، برخی از افراد در عرضه داده های بیرونی که از طریق نظر و نگاه کردن به دست می آید، به دارایی های فطری خود که در ذات آنان نهادینه شده، به درستی بر اساس تعقل عمل نمی کنند؛ زیرا تعقل فرآیندی است که در آن داده های بیرونی بر داشته های فطری عرضه می شود تا اگر داده ها با داشته ها مطابق شد، تصدیق کرده و در صورت عدم تطابق ، آن را تکذیب کند؛ اما این افراد این فرآیند را به درستی طی نمی کنند. این گونه است که تقدیر یعنی سنجش آنان نیز در ساختاری درست قرار نمی گیرد تا بتوانند مثلا از آن نخ گلوله شده، جامه ای زیبا ببافند.
از نظر قرآن، شخص کافر با ویژگی های پیش گفته «تفکیر» و «تقدیر» داشت؛ ولی چون به درستی این تفکیر و تقدیر انجام نمی شود، بستری برای نابودی و هلاکت او از همان جایی می شود که باید بتواند او را نجات دهد؛ زیرا اصولا انسان با تفکیر و تقدیر می تواند حقایق را بشناسد و در مقادیر درست عمل و رفتار سنجیده ای داشته باشد؛ اما چنین شخصی از همان جایی که موجب نجات است، بستر نابودی و قتل خویش را فراهم ساخته است؛ زیرا پس از تفکیر، سنجش و تقدیری درست انجام نداد. این تقدیر در دو ساحت نادرست بود؛ هم در ساحت عقل نظری و هم در ساحت عقل عملی؛ زیرا وقتی به مطالب قرآن نگاه کرد و نظر کرد، به جای آن که بر اساس موازینی که خود می شناخت، آن را به عنوان کلام غیر بشری دسته بندی کند، بر خلاف آن موازین سنجید و تقدیر و داوری کرد و از روی خشم حیوانی نه انسانی، دانسته و داشته هایش را نادیده گرفت و نخواست تن به آن تقدیر و موازین سنجش بدهد. پس خشمگینانه با قرآن این کلام الهی مواجه شد و با ترش کردن که نشانه خشم درونی است، آن را اظهار کرد و به جای تدبر در آیات و بهره مندی از پیامدهای این کلام الهی، به آن پشت کرد و با استکبار ورزی در میدان عمل واکنش منفی نشان داد و آن را کلام بشری دانست که تحت تاثیر سحر دیگران این سخنان را می گوید.
پس از نظر قرآن، انسان می بایست بر اساس قاعده «تفکیر» که ساماندهی نخ های پراکنده در یک ساختار منظم و منطقی چون گلوله برای بهره گیری عملی در قالب «تقدیر» است ، به نتایج عملی مفید و سازنده برسد؛ اما انسان پس از تفکیر درست ممکن است به عواملی تقدیر درستی نداشته باشد؛ چنان که خدا در آیه 14 سوره نمل می فرماید کسانی هستند که پس از تعقل و تفکیر به «یقین» قطعی و کامل می رسند، ولی به سبب «علو و برتری» یا «ظلم» آن را در مقام عمل انکار کرده و نسبت به آن «جحد» می ورزند. پس این گونه نیست که هر تفکیری به معنای پذیرش آن در مقام تقدیر باشد؛ بلکه به سبب آن که ساحت تفکر به یک معنا از ساحت تقدر و عمل جدا است، ممکن است کسی همانند حضرت آدم(ع) یا فرعون با آن که علم و یقین دارد، بر خلاف آن عمل کند؛ زیرا حوزه حزم از حوزه عزم جدا است و کسی که مثلا آدم عزم ندارد(طه، آیه 115) یا حتی عزم بر خلاف دارد(نمل، آیه 14)، ممکن است تقدیری دیگر برای زندگی خویش داشته باشد که این تقدیر او را هلاک می کند، چنان که حضرت آدم(ع) و فرعون را هلاک کرد، هر چند که فرصت توبه آدم(ع) را در حالت اصلاح قرار داد و فرعون را در حالت هلاکت ابدی.