منطق صوری ارسطویی و عقل بشری به این جا می رسد که انسان نوع اخیر است. از همین رو، در تعریف انسان می گویند: حیوان ناطق. بر این اساس، انسان نیز حیواناتی از حیوانات است با این تفاوت که حیوانی چون اسب مثلا وجه تمایزش ، شاهق بودن و شیهه زدن است و انسان دارای نطق است و کلامش به وضوح فهمیده و دانسته می شود؛ زیرا قوه ای بیان دارد و می تواند به طوری جداسازی کند که کلمات و الفاظ جداگانه شنیده و قابل ادراک باشد. بنابراین، انسان بر خلاف حیوانات دیگر که عجمه و گنگ هستند، گنگ نیست و نطق او دارای بیان است. چنان که خدا نیز می فرماید: عَلَّمَهُ الْبَیَانَ؛ خدا است که به انسان بیان را آموزش داد.(الرحمن، آیه 4)
به هر حال، نهایت درجه ای که عقل انسان درباره شناخت خودش می رسد، این که انسان نوع اخیر از جنس حیوان است.
اما از نظر قرآن، انسان نوع اخیر نیست، بلکه جنس سافل؛ بلکه حتی جنس عالی است. توضیح این که در تعریف کامل انسان می گویند: الانسان جوهر جسم نامی حساس حیوان ناطق؛ یعنی انسان عرض نیست، بلکه جوهر است، دارای جسم جمادی است که نامی نیز است؛ زیرا قابلیت رشد همانند گیاه را دارد، بلکه حساس نیز است و هم چون حیوان حواس دارد و نسبت به پیرامون حساس است و در میان حیوان ها نیز دارای عقل و قوه ناطقه است که می تواند حقایق را به گونه ای ادراک کند که برای هر یک اسم جداگانه ای بگذارد و بر اساس آن علوم و دانش را ایجاد کند.
از نظر اهل فلسفه و منطق که بر اساس عقل انسانی به شناخت چیزها و از جمله خود انسان می پردازند، انسان حیوان ناطق است که حیوان جنس سافل و ناطق فصل ممیز انسان است؛
اما از نظر قرآن، انسان در درجه ای است که باید او را به یک معنا نه تنها جنس سافل یعنی حیوان بلکه جنس عالی هم چون جوهری بدانیم که می تواند همه ماهیات های دیگر چیزها را به خود بگیرد؛ به سخن دیگر، اگر جماد یا نبات یا حیوان، برخی از اسمای الهی را دارا و برخی از صفات و اسمای الهی را ندارد، انسان به گونه ای است که همه اسمای الهی حتی اسمای جنیان و فرشتگان از زمینی و غیر زمینی را دارا است.(بقره، آیه 31)
بنابراین، انسان در حالی که انسان است، می تواند فرشته صفت، جن صفت، حیوان صفت، نبات صفت و جماد صفت باشد؛ یعنی اگر کریم ترین آفریده الهی فرشته سپس جن سپس حیوان باشد، تا جایی که به اسفل و پست ترین آفریده هستی یعنی جماد برسیم، دارای چنان انعطاف وجودی است که می تواند همه آن ها را در بر گیرد. پس انسان می تواند انسان فرشته یا انسان جن یا انسان حیوان، انسان نبات، انسان جماد بلکه از جهت عالی انسان متاله یعنی انسان خدایی شده باشد؛ یعنی با آن که هویت انسانی دارد، خدایی شده یا حیوان یا نبات یا جماد باشد. از این روست که خدا از انسان متاله (بقره، آیات 131 و 138؛ آل عمران، آیه 79)، انسان حیوان بلکه پست تر و گمراه تر یعنی انسان نبات و انسان جماد سخن گفته است.(اعراف، آیه 179؛ جن، آیه 15؛ انبیاء، آیه 98؛ تحریم، آیه 6)
به سخن دیگر، اگر قرآن نبود ما از چنین ظرفیت و سعه وجودی انسان با خبر نمی شدیم و گمان می کردیم که انسان نوع اخیر است؛ در حالی که چنین نیست؛ پس انسان با آن که انسان است فرشته یا حیوان می شود و می داند که انسان حیوان است مانند انسان چارپا است.
به قول آیت الله جوادی آملی وقتی انسان با هویت و ماهیتی چون بوزینه محشور می شود و می داند که انسان بوزینه است، این برایش خجالت آور است، نه وقتی که بوزینه است و نمی داند انسان است؛ زیرا بوزینه که از بوزینه بودن خود شرم نمی کند و خجالت نمی کشد؛ زیرا بوزینه برای بوزینه کمالی است و افتخاری؛ اما برای انسانی که بوزینه شده و می داند انسان بوزینه است خجالت آور و سخت است؛ زیرا از مقام کرامت انسانی سقوط کرده و به گمراهی و ضلالت رفته است.(اعراف، آیه 179)
هندوها بر این اعتقاد هستند که این تناسخ در دنیا اتفاق می افتد، و همین حیواناتی که در دنیا هستند، همان انسان هایی است که سقوط کرده اند؛ اما در اسلام گفته می شود که هر چند در دنیا برای برخی تناسخ اتفاق افتاده و بوزینه و خوک شدند، ولی آنان نابود شدند و نسلی از آنها نمانده است؛ چنان که برای اصحاب سبت اتفاق افتاده است.(اعراف، آیه 166؛ بقره، آیه 65)