آیات قرآنی به حرکت جوهری نفس انسانی بسیار پرداخته است. از نظر قرآن، یکی از مهم ترین مسایل در معرفت نفس، همان حرکت جوهری نفس است؛ زیرا این حرکت جوهری نفس ابدیت انسان را می سازد؛ نفس افزون بر حرکت ظاهری و عرضی، دارای یک حرکت جوهری است به طوری که انسان را به ماهیات متنوع و متعدد تبدیل می کند. هر نفس انسانی یعنی هر نفس شخصی، یک ظرفیت بی مانندی دارد؛ زیرا همانند دیگر آفریده ها از جمله جانوران نیست که حد محدود داشته باشد. اگر در منطق از تعریفی حدی سخن به میان می آید و مثلا در تعریف اسب می گویند: حیوان شاهق؛ درباره انسان نمی توان یک تعریف بر اساس حدودی از این قبیل را ارایه داد؛ زیرا انسان همانند جنس الاجناس است. مثلا اگر در تعریف اسب گفته می شود: جسم نامی حساس شاهق؛ این جسم که جنس الاجناس است، درباره انسان نیز باید گفت که انسان موجود متاله است؛ موجود متاله یعنی موجودی که همه صفات و اسمای الهی را در خود دارد؛ پس از آن جایی که «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(نور، آیه 35) است و همه هستی تجلی مظاهر اسمای الهی است، به طور طبیعی انسان از چنین سعه وجودی برخوردار است و به یک معنای تجلی همه مظاهر اسمای خارجی در یک چیز کوچک است. از این روست که گفته می شود: وَ تَحْسَبُ [تزعم] أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ وَ فِیکَ انْطَوَى العَالم الأکبرُ؛ گمان می کنی که یک جرم صغیر هستی در حالی که در جهان بزرگ در تو پیچیده شده است.
با این تفاصیل هر شخص انسانی از چنین ظرفیتی برخوردار است که همه هستی را به عنوان مظهر به نمایش بگذارد؛ زیرا انسان از «احسن تقویم» تا «اسفل السافلین» (تین، آیات 4 و 5) را در بر گرفته است و در خود این دارایی را دارد. از همین روست که نفس انسانی می تواند در یک حرکت از اسفل سافلین تا احسن تقویم در یک دایره دوری «انا لله و انا الیه راجعون» خود را چنان بسازد که همه یا بخشی از هستی را مظهریت کند.
انسان با هر کاری که می کند بر نفس خویش نقش ماندگار می زند که در اصطلاح قرآنی «کِتَابٌ مَرْقُومٌ» است(مطففین، آیات 9 و 20) بر اساس آیات سوره های مطففین، تکویر، انشقاق و مانند آن ها، هر انسانی بر نفس خویش نقشی ماندگار همانند حک کردن بر سنگ بلکه استوارتر از آن می زند، نقشی که جزو ملکه ذات بلکه مقوم ذات او می شود. این گونه است که نفس انسانی در صیرورت و شدن های پیاپی با اعمال و افکار خویش چنان نقشی بر جان می زند که هرگز تغییر و تبدلی در آن راه نمی یابد. این گونه است که از پست ترین عناصر هستی یعنی خاک و سنگ تا گیاه و جانور تا فرشته تا برتر از فرشتگان از علیین و عالیین و کروبین تا برتر از آنها را برای خود می تواند بسازد و ماهیت و هویتی ابدی با تعریف حدی منطقی برای خود بیافریند که ابدیت او با همین سازه همراه خواهد بود.
دایره شدن هر انسانی از «اسفل سافلین تا احسن تقویم» متاله و خدایی شدن در تمامیت مظهریت اسمایی الهی است. (اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44؛ جن، آیه 15؛ مطففین، آیات 21 و 28؛ انسان، آیه 7)
از نظر قرآن، هر انسانی در نهایت صیرورت و شدن که کدح و تلاشی در جوهر ذات اوست(انشقاق، آیه 6) به یک انقلاب نهایی می رسد و دگرگونی اساسی را تجربه می کند که انقلاب نهایی شخص به سوی خدای جلال یا جمال است.(زخرف، آیه 14) در آن زمان است که ماهیت حقیقی و واقعی هر نفسی شکل می گیرد و تعریف حد منطقی بر او صادق است؛ که آیا «انسان حطب»(جن، آیه 15) ، «انسان حصب»(انبیاء، آیه 98)، «انسان بقر»(اعراف، آیه 179) ، «انسان ملک»(مَلَکٌ کَرِیمٌ یوسف، آیه 31) یا «انسان متاله ربانی»(آل عمران، آیه 79) است.
نفس انسانی «وعاء» و ظرفی است که پذیرای همه حالات و ماهیات موجود الهی از خاک تا افلاک و فرا افلاک است. انسان اندک اندک و مداوم هر چیزی را در طول عمر کوتاه خویش با فکر و رفتار خویش در این ظرف و وعاء می ریزد.(انشقاق، آیه 23)
پس هر کاری که انسان می کند، نقشی ماندگار است. از این روست که خدا به انسان هشدار می دهد که با کارهای زشت و بد خویش «رین و زنگار»(مطففین، آیه 14) نزنند و «رقم» و کندکاری زشت نکنند، بلکه نقش استوار از خیر و نیکی بزنند (مطففین، آیات 21 و 28) ؛ زیرا ابدیت ماهیت و هویت وجودی هر نفسی همین چیزی است که انسان بر خود می زند.
خدا هشدار می دهد که انسان در مسیر سقوط همانند هنگام «شفق»( ممکن است نخست تاریکی اندکی همانند «عسعس»(تکویر، آیه 17) داشته باشد، ولی به مرور گناهان و افکار و عقاید باطل، آن را تاریک و تاریک تر می کند تا جایی که همه وجودش را می گیرد و دیگر مظهری از مظاهر کمالی و نوری خدا نخواهد بود، بلکه آن نور درون متاله ذاتی را خاموش و دسیسه و دفن کرده است(شمس، آیات 7 تا 10)
از نظر قرآن، هر نفس انسانی در حالت تسویه و اعتدال از نورانیت همه اسمای الهی که هستی از آسمان و زمین را روشن کرده ، برخوردار است. پس نباید با کارهای زشت و بد و فجور خویش این اختران فروزان اسمایی و نورانی را در تاریکی برد و نهان را مخفی تر سازد و دفن و دفینیه کند؛ بلکه باید آن را با اعمال نیک خویش روشن تر و روشن تر کند و مظهر اسمای الهی نورانی شود. از این روست که خدا به چنین اختران موجود در نفس انسانی سوگند می خورد: فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْکُنَّسِ؛ یعنی آن مظاهر اسمایی نورانی که در نفس انسانی سرشته و به ودیعت نهان شده است، همان هایی که در حال جریان یک حرکت جوهری نهانی و مخفی به سمت خدا می رود.(تکویر، آیات 15 و 16)
پس اگر این حرکت برای آشکار سازی باشد، همانند قمر ماه خواهد بود که روز به روز آن نورهای نهان آشکار شده و در شب چهارده به درخشش تمام همه اسمای الهی می رسد:وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ.(انشقاق، آیه 18) وگرنه در ظلمتی فرو می رود که جز دوزخ فراق اسمایی چیزی برای او نیست: وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ؛ شبی که هر چه تاریکی بود جمع و گردآورده است و چیزی از نور به جا نگذاشته است و تمام مظهریت خویش نسبت به اسمای نورانی الهی را از میان برده است.(انشقاق، آیه 17)
از نظر قرآن، این ظرف و وعاء نفس انسانی طبقات بر طبقات می گذارد(انشقاق، آیه 19)، پس در عوالم هستی نیز این گونه امثالی از حقیقت خویش را به نمایش می گذارد که در این عالم ساخته است.(واقعه، آیه 61)