در بسیاری از کتب عرفانی ( از نثر و نظم) سخن از صمت و سکوت و خاموشی است. این مطلب هر چند ریشه روایی دارد و در کتب روایی، سخنان بسیاری از معصومان (ع) نقل شده است که خاموشی و سکوت را ستوده اند و حتی در میان عارفان یکی از مقامات بلند و شامخ عرفانی شناخته و دانسته شده است. چنان که صمت و سکوت ، از ابزارهای رسیدن به کمالات عرفانی و سیر و سلوک ، از جایگاه ویژه ای برخوردار است و گفته اند که صوم و صمت و عوامل دیگری موجب شده است تا انسان های به نامی چون عطار و مولوی به کمالات آن چنانی دست یابند و سر آمد روزگار خویش گردند و جهان و جهانیان بدانان افتخار کنند. این گونه است که مولوی این عارف سالک دل سوخته به خموشی و خاموشی تخلص می کند و در اشعارش خود را بدین نام می خواند .
در روایات آمده است که کمال العقل، الصمت؛ به این معنا که وقتی عقل و خرد به کمال می رسد و آدمی به یک معنایی به بلوغ عقلانی ( که می گویند در میانسالی و چهل سالکی بدان می رسد ) دست می یابد ، خاموشی بر می گزیند و سکوت اختیار می کند.
در عرفان های سرخپوستی و بودایی و شرقی و غربی اش نیز، این معنا وجود دارد که سالک و عارف می بایست دوره های سختی را برای کسب این مقام بکوشد و راه و روش سکوت را بیاموزد. دوره هایی که بس دشوار است و جان آدمی را به لب می رساند.
مشکل این جاست که آدمی به طور طبیعی نمی تواند خاموش باشد. هر چند که دندان به لب گزیده و خاموش به کنجی نشسته ، ولی در دل او غاغویی است که از بیرون او بیشتر است. هزاران سخنگو با او از هر دری سخن می گویند و او را سرگرم می کنند. این جاست که شاعر پارسی گوی شیرین زبان ما می سراید:
در اندرون من خسته دل ندانم که کیست / که من خموشم او در فغان و غوغاست.
در عرفان سرخ پوستی به جهت آن که با منطق و زبان معمولی آدمی مبارزه شود و نوع دیگری از بینش و منطق را جانشین روشی معمولی سازد ، دستورهای سختی را برای رهایی از سخنگوی با خود داده است. سالکان آن راه و روش می کوشند تا خود را به مقام صمت مطلق برساند و آن من درونی را ساکت و خاموش سازند. کاری که به محالات و ممتنعات شبیه تر است . یعنی نوعی استحاله عقلی فراتر از استحاله عادی را می گویم. به هر حال تلاشی است که در آن مکتب و روش انجام می پذیرد و نمی دانم تا چه اندازه مثمر ثمر است و آیا ثمره و باری می دهد یا اصلا این همه چیزی جز تخیل نیست . آخر چه کسی را یارای آن است که این فریادگر و سخنگوی درون را خاموش کند؟
انسان اصولا با این سخنگو همزاد است . با این سخنگوست که فکر می کند و می اندیشد . اوست که او را هدایت می کند. اوست که راه و روش و اختراع و ابتکار را به او می آموزد. این سخنگو در حقیقت، همان چیزی است که به اصطلاح قرآنی بیان نامیده شده است. یعنی افتخار آدمیت است و فصل ممیز انسان از دیگران می باشد. قرآن می گوید آن گاه که خداوند بیان را به آدمی آموخت به خود بالید. پرسش این است که این بیان و این آفتخار آدمیت چیست ؟ آیا جز همین سخنگوی درون ما و این قوه ناطقه آدمی است. آخر اگر این سخنگو برود برای آدمی چه می ماند؟
به نظر می رسد که همین مساله وجود ذاتی سخنگو در درون آدمی است که قرآن هرگز به صمت به مفهومی که برخی چه از عارفان و چه غیر عارفان گفته اند ، توجه نداده است و آن را راهی برای رهایی بر نشمرده است.
قرآن از این ابزار برای رشد و تعالی انسان بهره جسته است. اکنون که این سخنگو، از سخن گفتن باز نمی ایستد که این سخنگویی ذاتی اوست، چه باید کرد؟
راهکار قرآن این است که ان را جهت داده و به ابزاری سودمند تبدیل کند. از این رو مساله تفکر و تدبر از اصول اساسی در راه و روش قرآنی برای رسیدن به کمالات است. تفکر در انسان و تدبر در کائنات اصلی است که قرآن بارها و بارها بر آن تاکید داشته است. انسان سالک کسی است که در آفاق (بیرون ) و انفس ( درون ) خود می کاود و تفکر می کند.
برای این که این سخنگو به بیراهه نرود نیز دستور مفید و سازنده ای به همگان داده است. ذکری که در قرآن آن اندازه بدان تصریح و تاکید شده ، آن است تا این سخنگو به چیزی مفید عادت کند و به قول خانم رحمانی به این سو و آن سو نرود و هزاران حرف و حدیث نگوید و نبافد.
از این رو بازی بزرگان را باید در تفکر و ذکر دانست . این گونه است که در کنجی به خموشی می نشینند و به تفکر و ذکر مشغول می شوند. این گونه است که ساعتی تفکر به هفتاد سال عبادت و پرسش می ارزد. این گونه است که مصداق کسانی می شود که خداوند از آنان به اهل ذکر یاد می کند: واذکرواالله ذکرا کثیرا.
این است بازی بزرگان