از نظر قرآن، حقیقت انسان، نفس و روان اوست که همان روح دمیده در کالبد خاکی است؛ از این رو، ارزش انسان به همان حقیقت نفس روحانی اوست، نه کالبد خاکی او. در حالی که ابلیس بر این گمان است که ارزش هر چیزی همان ظاهر اوست که کالبد خاکی یا ناری اوست. به نظر ابلیس چون خود از عصاره و مارج آتش است، از عصاره خاک و گل برتر است.(ص، آیه 76؛ اعراف، آیه 12؛ الرحمن، آیات 14 و 15)
به سخن دیگر، قرآن به ملکوت و باطن انسان و چیزهای دیگر نظر دارد و بر اساس آن ارزش گذاری می کند چنان که در میان انسان ها نیز ملاک و معیار ارزش گذاری و برتری را تقوای الهی می داند(حجرات، آیه 13) اما از نظر ابلیس و شیاطین هم فکر و هم نظرش، این ملک و جنبه های ملکی است که ارزش هر چیزی را مشخص می کند. از این روست که یهودیان ظاهرگرا و ملکی نگر در مقام داوری و سنجش به مال و قدرت و ثروت توجه داشتند و ارزش های ملکوتی طالوت را نمی پذیرفتند.(بقره، آیه 247)
از آن جایی که حقیقت انسان همان نفس روحانی اوست، پس باید به این دید که وطن این نفس روحانی کجاست؟ از نظر قرآن «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ؛ به راستی که ما از خدا و به سوی او باز می گردیم.»(بقره، آیه 156) پس با این نگرش قرآنی، موطن انسان و وطن او همان «عندالله» «لله» است و انسان به آن موطن علاقه مند است و دوست دارد به سوی آن بازگردد.
به قول مولوی : هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش.
امام حسین(ع) می فرماید: مَنْ کانَ باذِلا فینا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى؛هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقاى خداوند سازد، با ما رهسپار شود، چرا که من ـ به خواست خداوند ـ فردا صبح حرکت خواهم کرد.(ملهوف (لهوف)، ص 126 و بحارالانوار، ج 46، ص 366 و 367.)
در این عبارت «توطین» به معنای «مهیا کردن و آماده کردن برای سکونت و وطن سازی است.» از آن جایی که وطن انسان همان عندالله است باید خود را به لقاء الله برساند و آن جا وطن کند. از این رو، باید برای وطن کردن در آن منزل از این جا رحلت و کوچ کرد.
بنابراین، وقتی پیامبر(ص) می فرماید: حُبّ الوطن مِن الإیمان؛ محبت وطن جزیی از ایمان است یا محبت وطن خاستگاه آن ایمان است.(نمازى شاهرودى، على، مستدرک سفینه البحار، ج 10، ص 375؛ امین، سید محسن، أعیان الشیعة، ج 1، ص 301؛ نراقى، ملا احمد، خزائن، محقق و مصحح: حسن زاده آملی، حسن، ص 487 و 528؛ مرزبان نامه، تعریب: عرب شاه، شهاب الدین أحمد بن محمد، ص 178) با این که این سند از نظر اعتبار روایی از سند قطعی برخوردار نیست؛ زیرا قدیمی ترین نقل به قرن چهارم هجری می رسد، با این همه مراد از وطن، این سرزمین خاکی نیست، بلکه همان وطن نفس آدمی است که از خدا با نفخ روح به این کالبد و زمین خاکی آمده است. از همین روست که شیخ بهایی می سراید:
گنج علم «ما ظهر مع ما بطن»/ گفت: از ایمان بود حب الوطن
این وطن، مصر و عراق و شام نیست/ این وطن، شهریست کان را نام نیست
زانکه از دنیاست، این اوطان تمام/ مدح دنیا کی کند «خیر الانام»
حب دنیا هست رأس هر خطا/ از خطا کی میشود ایمان عطا
ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر/ کاورد رو سوی آن بینام شهر
تو در این اوطان، غریبی ای پسر!/ خو به غربت کردهای، خاکت به سر!
آنقدر در شهر تن ماندی اسیر/ کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن/ موطن اصلی خود را یاد کن
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست/ در میان، جز یک نفس در کار نیست
تا به چند ای شاهباز پر فتوح/ باز مانی دور، از اقلیم روح؟
حیف باشد از تو، ای صاحب هنر!/ کاندرین ویرانه ریزی بال و پر
تا به کی ای هدهد شهر سبا/ در غریبی مانده باشی، بسته پا؟
جهد کن! این بند از پا باز کن/ بر فراز لامکان پرواز کن
تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟/ یوسفی، یوسف، بیا از چه برون
تا عزیز مصر ربانی شوی/ وا رهی از جسم و روحانی شوی