اشاره : این متن را یکی از خوانندگان در ارتباط با مطلب عقل و عشق و زن ذلیل برایم ارسال کرده که عین مطلب بدون هیچ شرح و تصرفی برای شما خوانندگان گرامی در اینجا نقل می شود.
بابا فکر می کنه با مامان تفاهم داره. فکر می کنه بهترین شیوه ی روی زمین رو سوار کرده که هیچ برو برگردی نداره. حالا جالبیش می دونی چیه؟ همین مامان برای رفتار با کسی که دوسش دارم پیشنهاد اقتدار می کنه.
خیلی جالبه! بابا همیشه حقوق خودش رو به مامان می ده. ولی مامان به من می گه باید اقتدار خودت رو جلوی زنت حفظ کنی!
وقتی کوچیک بودم همه اش با مامان همراه می شدم و بابا رو در کوچک ترین کارش زیر سوال می بردیم. اما وقتی کمی بزرگ تر شدم دیدم که نه به طور مطلق همیشه حق بابا است، و جالب تر از اون این که هیچ وقت در خونه ی ما حق بابا نیست.
نمی خوام بگم که تو خونه ی ما همش جنگ و دعواست، چون نیست. اون هم به خاطر کوتاه اومدن بابا است. تنها باری که دیدم مامان کوتاه اومد در طول زندگیم یه بار بود که داشتم از تعجب شاخ در می آوردم.
بعضی وقت ها آنقدر به قول ما امروزی ها رمانتیک می شن که باور تون نمی شه من از داشتن چنین بابای حال می کنم. در همین چند روز گذشته بود که شلوار لی و کابشن بهاری کوتاه منو پوشید، نمی دونید چه باحال شده بود. خیلی کیفور شدم اما وقتی که رفتار داییم رو دیدم و تو ذهنم خود نشخوارش کردم دیدم که همه می خوان بابای من رو مسخره کنن ولی خودشون از همه مسخره تر هستند.
حامد، پسر خالمه، برای خودش کله ای هست، حرف هیچ کسی رو نمی خونه ولی هر چی بابام بگه وحی منزل است.
دوست دارم مثل بابام باشم. آره. روان شناس ها می گن بچه ها تا یه سنی از پدر و مادر خودشون الگو می گیرن، اما من این سخن رو نقض می کنم و می گم من توی نوزده سالگی بابام رو الگو قرار دادم و در بچگیم کسی دیگر رو.