عقل انسان نوری الهی است؛ ولی این نور الهی گاه گرفتار کسوف می شود؛ یعنی سایه ماه بر آن می افتد اجازه نمی دهد تا دیده شود و نورانیت عقل در حجاب ظلمانی فرو می رود؛ چنان که وقتی خمر مسکر و مست آور نوشیده شود، این عقل نورانی گرفتار کسوف می شود و در حجاب مستی نهان می ماند؛ گاه دیگر این نور الهی گرفتار کسوف نیست، بلکه مانند ماه در روز شب چهارده تحت شعاع نور شدید خورشید دیگر به چشم نمی آید و در حجاب نوری قرار می گیرد.
پس در دو حالت است که نورانیت عقل کارآیی خودش را از دست می دهد. شیخ بهایی درباره حالت نخست این حدیث را نقل می کند: «إنارة العقل مکسوف بطوع هوی?؛ نورانیت عقل به سبب اطاعت از هواهای نفسانی در کسوف فرو رفته است».(الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة، علیخان بن احمدالمدنی، ج1، ص356.) حضرت امیر المومنین(ع) می فرماید: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر؛ چه بسیار عقلی که اسیر به دست هواهای نفسانی است که امیر است.»(شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.)
پس وقتی این نفس اماره انسانی امیر شد، سایه تاریک این نفس اماره، چهره نورانی عقل، را به حالت کسوف فرو می برد و نورانیت عقل را می پوشاند تا دیگر نتوان احکام و قوانین الهی حاکم بر جهان و جان و جامعه را بشناسد و انسان را راهنمایی کند.
حالت دوم آن است که عقل انسانی تحت فرمانروایی قلب و عشق و تحت الشّعاع آن قرار گیرد؛ در این حالت نیز دیگر نورانیت عقل دیده نمی شود و آن نور در حجاب نورانیت قوی تر و شدیدتر نهان می شود؛ چنان که امام صادق(ع) می فرماید: أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»؛ فاضلترین مردم کسی است که به عبادت عشق ورزد و با عبادتی چون نماز معانقه کند، دست به گردن آن اندازد و در قلب خویش دوستش بدارد و مباشر عبادت باشد و از آن جدا نشود.(الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص83) در این حالت است که دیگر عقل فرماندهی نمی کند بلکه این عشق است که فرماندهی را به دست می گیرد؛ پس عقل نورانی تحت شعاع نورانیت شدید محبت و عشق قرار می گیرد و دیگر کاری از دست عقل و نورانیت آن بر نمی آید؛ چون نوری شدیدتر آن را در حجاب برده است.