مردم دنبال اسم اعظم هستند تا بدان در عالم تصرف کنند؛ چنان که آصف بن برخیا خواهر زاده حضرت سلیمان(ع) تخت ملکه سبا را از یمن به فلسطین منتقل کرد.(نمل، آیه 40؛ بحارالانوار، ج 27، ص 25) اما باید توجه داشت که اسم اعظم، حقیقتی دارد که جز برای انسان های متاله و خدایی شده دست یافتنی نیست؛ این انسان های اهل تحقیق به حقایق اسمای الهی هستند که با خدایی شدن، می توانند به عنوان مظهریت اسمای الهی در جهان تصرف کنند؛ چنان که حضرت موسی(ع) و یا حضرت عیسی(ع) این کار را می کردند و عصا را به اژدها و بر عکس یا بیماران را شفا و مردگان را زنده می کردند.(طه، آیات 21 تا 23؛ آل عمران، آیه 49)
البته باید توجه داشت که هر موجودی مظهر اسم یا چند اسم از اسمای الهی است که بر اساس تنکاح اسماء پیدا شده است. هم چنین هر اسمی بیانگر همه اسمای الهی است؛ هر چند که آن چه ظاهر است تنها همان اسم خاص است، ولی در باطن هر اسمی سایر اسماء نیز حضور دارد؛ بنابراین، همان اسمی که ظاهر است دارای همه اسمای الهی در باطن خود است. با این حال چون شخص مظهر اسم یا چند اسم از اسمای الهی است، آن چه از آن شخص بروز می کند همان اسم ظاهر یا اسمای ظاهر است نه همه اسمایی که باطن آن اسم است.
از آن جایی که تنها متاله به همه صفات و اسمای الهی دارای اسم اعظم است، نمی توان پذیرفت جز انسان کامل و متاله کسی دارای اسم اعظم باشد که همان اسم الله یا الرحمن یا «هو» است.
هم چنین باید توجه داشت که اسمایی چون الله و الرحمن و العلیم و القدیر و مانند آن ها، «اسم الاسم الاسم » هستند؛ یعنی مثلا الله اسم است برای مفاهیم و مفاهیم نیز به نوعی خود اسم هستند برای حقایق خارجی و آن حقایق خارجی همان حقیقت اسم هستند که همه هستی را پر کرده اند.
پس کسی که دارای آن حقیقت و مظهر آن حقایق وجودی شده است، دارای اسم اعظم است نه گوینده «اسم الاسم الاسم». هم چنین این که گفته می شود که برخی از پیامبران این اسم اعظم را تعلیم دادند،(تفسیر المیزان، ج 8 ، ص 130 و 137) تعلیم به علم حصولی نیست، بلکه علم حضوری است که شخص دارای آن اسم می شود نه دانا به آن اسم.