ما خدا را چه اندازه می شناسیم؟ اصلا تا چه اندازه مجاز به شناخت او هستیم؛ و به تعبیر دقیق تر ، تا چه میزان ممکن است تا انسان خدا را بشناسد؟
به نظر می رسد که خدا را نمی توان چنان که باید و شاید شناخت؛ زیرا یکم: خدا موجودی بسیط است و جزء ندارد؛ پس یا باید خدا را کامل بشناسیم یا اصلا نشناسیم و این طور نیست که بخشی را می توانیم بشناسیم و بخشی را نمی توانیم بشناسیم؛ دوم این که خدا نامتناهی است و موجود متناهی چون انسان نمی تواند به نامتناهی برسد و احاطه علمی به او پیدا کند و خدا محاط علمی او شود. از همین روست که خداوند از شناخت ذات برحذر می دارد و می فرماید: وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ؛ و الله شما را از نفس و ذاتش بر حذر می دارد.(آل عمران، آیه 30)
بر اساس ادله و براهین ، انسان نمی تواند ذات خداوند را بشناسد هم چنان که صفاتی که عین ذات است قابل شناخت برای انسان نیست. این دو منطقه ممنوع است؛ البته ممنوعیت به معنای عدم جواز نیست، بلکه به معنای عدم امکان است؛ یعنی انسان نمی تواند بشناسد نه این که نباید بشناسد و جایز نیست؛ پس آن حذر و منعی که گفته شده ، تشریعی نیست بلکه بیان یک حقیقت تکوینی است که انسان ناتوان از شناخت ذات و صفات عین ذات است.
اما اگر ما نتوانیم خدا را بشناسیم، این سخن به نوعی، قول به تعطیل است که ما چنین اعتقادی نداریم؛ پس باید برای انسان امکان شناختی از خدا در مرتبه یا مراتبی، وجود داشته باشد. بر اساس آیات و روایات معتبر، انسان می تواند نسبت به اسماء و صفات فعل الهی شناخت پیدا کند و این میزان از شناخت نیز بر او واجب است. اصولا باید گفت براهین اثبات و نیز شناخت خدا به این حوزه مربوط و مرتبط است. اسماء و صفات الهی به مفاهیمی اشاره دارد که ما آن را در خود می یابیم و می توانیم از این طریق به حقیقت آن پی ببریم. اطلاق علم بر خدا و انسان از نظر مفهوم یکی است و این گونه نیست که مشترک لفظی همانند شیر آب و شیر جنگل و شیر خوراکی باشد، بلکه مشترک معنوی است. البته از آن جایی که تشکیک مراتبی وجود دارد، پس میان علم الهی و علم انسانی چنان فرق است که گویی میان این دو اشتراک لفظی وجود دارد، در حالی این گونه نیست. پس ما از طریق اسماء و صفات فعل الهی می توانیم، خدا را بشناسیم و همین میزان از شناخت که ممکن است برای ما واجب از شناخت و معرفت خدا است نه بیش تر.
البته این مباحث در حوزه شناخت و معرفت است ؛ اما به نظر می رسد که در مساله «صیرورت و انقلاب انسان» به سوی ابدیت، گام اول از مقصود شدن و صیرورت و انقلاب همان رسیدن به رب و پروردگار خود شخصی انسان است: وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ؛ و به راستى که ما به سوى پروردگارمان بازخواهیم گشت.(زخرف، آیه 14) اما در گام های بعدی این صیرورت و انقلاب به سوی رب العالمین است که خودش حاکی از «الله» است. سپس در مراتب رشدی که در عوالم برزخ و قیامت و مانند آن انجام می گیرد، ممکن شرایط آن عوالم این امکان را فراهم آورد تا انسان به مناطق ممنوع نیز وارد شد و حتی صیرورت و شدن به سمت مقام الوهیت: وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ(آل عمران، آیه 28?؛ یا حتی هویت واحدی یا بالاتر آن حتی صیرورت به سوی مقام احدیت باشد: إِلَیْهِ الْمَصِیرُ.(غافر، آیه 3) ولی فعلا در دنیا چنین صیرورت و انقلابی شدنی نیست.البته شاید این «لَنْ تَرَانِی »(اعراف، آیه 143) نفی ابدیتی باشد که شامل عوالم دیگر نیز می شود و این صیرورت و انقلاب برای فهمیدن و دیدنی نیست که به منطقه فراتر از فیض برسد. پس صیرورت و انقلاب و فهمیدن و دیدن محدود به منطقه فعل است، نه ذات و نه صفات عین ذات.