جهاد از نظر کمیت، کیفیت، ابزار و اهداف دارای اقسام و انواع گوناگونی است. از نظر بزرگی و کوچکی به جهاد اصغر مالی و جانی، جهاد اوسط نفس لوامه و نفس اماره ، جهاد علمی درباره شبهات و شناخت حق و باطل یا جهاد کبیر و نیز جهاد اکبر عقل و قلب تقسیم می شود.
اگر جهاد اوسط میان نفس لوامه و نفس اماره درباره حاکمیت و مدیریت قوای نفسانی است و هر یک می کوشد تا قوای خیالی و وهمانی را در حوزه اندیشه ای و عقل نظری و امور جزم و قوای شهوانی و غضبانی را در حوزه انگیزه ای و عقل عملی و امور عزمی در اختیار بگیرد و سلطه و ولایت خویش را اعمال کند؛ اما جهاد اکبر یک مرتبه بالاتر است؛ زیرا وقتی نفس لوامه بتواند سلطه خویش را بر نفس اماره بالسوء تثبیت می کند و نگذارد شیطان از وهم و خیال بهره گیرد و امور را وارونه جلوه دهد و یا نگذارد تا شهوت و غضب شخص را به هر سوی بکشد و برده و بنده خویش کند؛ آن هنگام است که نفس از شک در مقام اندیشه بیرون می آید و به جزم یقینی حقیقی می رسد؛ و یا نفس از تردید در مقام انگیزه و عمل و عزم بیرون می آید و در کارها با جزم و توکل بر خدا وارد می شود، در این هنگام نفس به آرامش و اطمینان دست می یابد و از اضطراب فکری و عملی بیرون می آید.
پس از رسیدن به اطمینان و مسلط شدن نفس مطمئن بر اوضاع مملکت وجود انسانی، تازه جنگ درونی واقعی شروع می شود؛ زیرا پیش از آن اصولا عقل و قلب به سبب آن که در مراتب بالای وجودی هستند، امکان بروز و ظهور نداشتند. وقتی انسان از حس و خیال و وهم بالاتر رفت و کودکش به بلوغ عقلی رسید و قلب نیز بر اوضاع مملکت مسلط شد؛ یعنی وقتی عقل مدیریت اندیشه و جزم را به دست گرفت و اجازه نداد تا حس و خیال و وهم مسئولیت اصلی امور کشور نظر را در دست گیرد و خود مدیریت اصلی را به چنگ آورد و سلطان نظر و اندیشه شد؛ و وقتی قلب نیز مدیریت انگیزه و عزم را به دست گرفت و اجازه نداد تا نفس اماره به بدی فرمانروایی کند و در چارچوب شهوت و غضب رفتار نماید، در این هنگام که قلب سلطان انگیزه ها و عمل و عزم شد، تازه جنگ درونی میان خودی ها شروع می شود.
در جهاد اکبر، جنگ میان دو شاه اندیشه و انگیزه است؛ اکنون که دشمنان از مملکت وجود بیرون رانده شد و ظلمت به نور تبدیل و منافقان و ستون پنجم دشمن تسلیم شوکت و شاهی عقل و قلب شدند؛ عقل و قلب به نبرد هم برخیزند؛ زیرا دو شاه در یک ممکلت نگنجد. این جاست که جهاد اکبر در نفس انسانی آغاز می شود و هر کسی می خواهد تا شاه دیگر را از تخت فرود آورد و به زیر کشد.
عقل می گوید: من می خواهم بر اساس فهم و ادراکی عقلی جهان وجود را مدیریت و فرمانروایی کنم؛ قلب می گوید: من می خواهم با رویت علم حضور جهان وجود را مدیریت کنم.
دعوای عقل و قلب دعوای علم حصول و علم حضور است؛ یکی می گوید می خواهم بفهمم و آن دیگری می گوید می خواهم ببینم. یکی می خواهد سمیع و بصیر را به علیم بازگرداند و آن دیگری می خواهد علیم را به سمیع و بصیر عودت دهد. یکی می گوید حقیقت را باید بدانم، آن دیگری می گوید: حقیقت را می خواهم ببینم. پیامبران تلاش می کردند تا حقایق را به علم حضوری و شهودی ببیند و از خداوند می خواست در این راه یاری کند. پیامبر(ص) می فرماید: اللهم ارنی الاشیاء کماهی؛ خدایا هر چیزی را هم چنان که هست برایم بنما و نشان ده! پس اگر پیامبر(ص) می فرماید: رب زدنی علما، یعنی علم لدنی و علم حضوری ام را بیافزا و همان طوری که ملکوت آسمان ها و زمین را به حضرت ابراهیم(ع) نشان دادی، به من بنمایان. پس آنان دنبال رویت و ارایه از سوی خداوند هستند. می خواهند حاکمیت از آن قلب باشد نه عقل؛ زیرا می خواهند علم حصولی را به علم حضوری تبدیل کنند و علیم را به بصیر و سمیع تبدیل کنند و از مقام شهید و شهود به حقایق بنگرند؛ نه آن مانند کودکان دبستان زندگی بخواهند بصیر و سمیع و بینایی و شنوایی را به علم حصولی تبدیل کنند. این جهاد اکبری است که در مقام نوری رخ می دهد و این درگیری بالاتر از جهادهای سه گانه ای است که در ظلمات رخ می دهد. پس از عبور و موفقیت از ظلمات و جهادهای در آن مراتب است که تازه جهاد اکبر در مقام نوری میان دو نور قلب و عقل رخ می دهد و باید کاری کرد که قلب نوری حاکمیت یابد و عقل نوری نیز به نور رویت و بصیرت که همان علم لدنی و علم شهودی و علم حضوری است دست یابد.