بر اساس آموزه های وحیانی اسلام، عناصر چندی در ساختار شخصیت دخالت دارند. از جمله این عناصر می توان به وراثت، محیط، زمانه، ابزارهای شناختی، نگرش ها، کنش ها و مانند آن ها اشاره کرد. البته نمی بایست از عناصری چون مشیت الهی، اراده الهی و مانند آن ها غافل ماند؛ زیرا همه چیز در ام الکتاب الهی ثبت شده (حدید، آیات 22 و 23) و فرشتگان آن را استنساخ و از روی آن اصل در نفس هر کسی رونویسی می کنند(جاثیه، آیه 29)؛ هر چند که این ام الکتاب با کارهای خوب و بد هر کسی، از جمله نیایش و توسل و بلکه شفاعت دیگری همانند استغفار پیامبر(ص) و کسانی که خداوند از آنان در مقام اطمینان(فجر، آیات 27 تا 30) رضایت داشته و مرتضی هستند(انبیاء، آیه 28)، قابل تغییر است؛ زیرا ام الکتاب به دست خداوند قابل محو و اثبات است؛ چنان که در قرآن آمده است: یمحو الله ما تشاء ویثبت و عنده ام الکتاب(رعد، آیه 39)؛ زیرا نظام هستی میان اراده الهی و اراده انسانی در ساختار و چارچوب «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» سامان یافته است تا نقش انسانی هم چنان در تغییرات نقشی دارای تاثیر باشد.
در روان شناسی غربی، در تبیین عناصر موثر در شخصیت سازی، به این امور توجهی نشده است؛ اما در روان شناسی قرآنی و اسلامی، نقش عناصر دیده و مورد تاکید قرار گرفته است. پس از نظر اسلام در شخصیت سازی، مثلا عنصر محیط و فشارهای اجتماعی بیرونی دیده شده است؛ چنان که نقش وراثت نیز مورد ملاحظه قرار گرفته است.(نوح، آیه 27)
البته قرآن به این مهم توجه داده که نقش این عناصر با هم فرق می کند و همه آن ها در یک سطح از تاثیرگذاری نیست؛ چنان که نقش عنصر شناخت و آگاهی قوی تر از نقش محیط یا زمانه است؛ بر این اساس، در درمان روان رنجوران یا روان پریشان نباید تنها به تغییر محیط تاکید یا بسنده کرد و آنان را در محیط مناسب و بهتری قرار داد؛ بلکه تاکید بیش تر باید بر عنصر شناخت، خودآگاهی و مسئولیت شخصی باشد. از این روست که پیامبر(ص) هر چند از مکه به مدینه می رود و حضرت موسی(ع)، مردمش را از مصر بیرون می برد و در یک دوره زمانی چهل ساله در بیابان و جدا از دیگر مردمان تربیت می کند، اما با توجه به گزارش های قرآنی، این تغییر محیطی تنها یک بخش کوچک از برنامه تغییر شخصیت بوده است؛ چرا که پیامبران بر محور تعلیم و تزکیه تاکید داشته و بر عنصر شناختی وتربیتی درونی به عنوان عنصر اصلی توجه داشتند.(بقره، آیه 129؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2؛ و آیات دیگر)
فلسفه و جهان بینی هر کسی همانند یک عینک عمل می کند. هر انسانی فلسفه ای دارد که رنگ به خصوصی به شیشه عینک می دهد و شخص از دریچه این عینک هستی و جهان پیرامونی و بیرونی خویش را می بیند، تجزیه و تحلیل کرده و بر پایه آن رفتاری را انجام یا توصیه ای را ارایه می دهد.
در اصطلاح قرآنی، هر نفسی یک رب و پروردگار خاص دارد که از روزنه و دریچه آن با رب العالمین ارتباط برقرار می کند. پروردگار خاص هر کسی همانند شعاعی از رب العالمین عمل می کند و هر کسی از طریق این شعاع با رب العالمین ارتباط برقرار کرده و از آن بهره می برد. رب العالمین از صفات فعلی خداوند بوده و مسئولیت پرورش را به عهده دارد. در هر نفسی این شعاع رب العالمین کلی و مطلق، با توجه به ظرفیت شخص عمل می کند. بنابراین، میان شخصی با شخصی دیگر، رب و پروردگارش فرق می کند. به تعداد حقایق هستی، رب العالمین ظهور دارد. این گونه است که شناخت پروردگار شخصی یک حقیقت به معنای شناخت پروردگار دیگری نیست؛ چه رسد که به معنای شناخت رب العالمین مطلق و کلی باشد.
البته برخی از حقایق هستی، همانند رسول الله (ص) و جان و نفس ایشان؛ یعنی امیرمومنان امام علی علیه السلام(آل عمران، آیه 61) به اعتبار یکتایی و یگانگی، دارای پروردگاری هستند که مظهر تمام و کامل رب العالمین است و شناخت آن پروردگار به معنا و مفهوم شناخت الله و خداوند است؛ نه شناخت خدایی که در روزنه خاص پروردگاری به کسی تجلی کرده و تابیده است.
از نظر آموزه های وحیانی اسلام، هر کسی از دریچه و روزنه نفس خویش با حقیقت اصلی وجود خویش ارتباط برقرار می کند؛ یعنی با همان خدایی ارتباط برقرار می کند که فقر هویتی و وجودی به او دارد.(فاطر، آیه 15) از آن جایی که این ارتباط و علم حاصل از آن، علم حضوری و شهودی است، به طور طبیعی علم جزمی و یقینی بدون هیچ شک و ریبه است. پس هر انسانی با پروردگار خاص خود ارتباط و شناخت حضوری پیدا می کند و از طریق آن با الله و خالق و معبود هستی ارتباط و شناخت پیدا می کند. از این روست که امیرمومنان امام علی(ع) از پیامبر(ص) نقل می کند که ایشان فرموده است: من عرف نفسه فقد عرفه ربه؛ هر کسی نفس و روان خویش را شناخت، پس به تحقیق پروردگار خاص خودش را شناخت.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، خداوندی که پروردگار او است، بر هستی هر شخصی مقدم تر است؛ زیرا فقر هویتی انسان به این خدا و پروردگار اجازه نمی دهد تا بدون آن حقیقت وجود و هستی داشته باشد. هم چنین این حقیقت الهی، همه وجود شخص را پر کرده است؛ چنان که به عنوان صمد همه هستی را پر کرده است. از این روست که خداوند حایل میان انسان و حقیقت او است: ان الله یحول بین المرء و قلبه.(انفال، آیه 24) از همین روست که امیرمومنان (ع) و دیگر معصومان(ع) نه تنها در باره انسان بلکه همه چیزها به این نکته توجه می دهد که پیش از شناخت هر چیزی خداوند را قبل و بعد و همراه با آن می بیند؛ زیرا خداوند همه هستی هر چیزی را پر کرده و همه چیز مظاهر همان پروردگاری است که رب العالمین و صفت فعلی الله و خدا است: ما رَاَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَاَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ؛ من چیزی را ندیدم، مگر این که خدا را پیش از او و با او و بعد از او دیدم.
به هر حال، هر کسی می تواند با پروردگار خاص خود ارتباط و شناخت حضوری پیدا کند و از طریق این روزنه ارتباطی در حد و اندازه روزنه خویش با رب العالمین و الله ارتباط و شناخت پیدا کند. این پروردگار خاص هر چند تمام حقیقت نیست، ولی بخشی از حقیقت است؛ البته نه بخش تجزیه پذیر، بلکه چون آن حقیقت بسیط و غیر مرکب است، هر کسی آن حقیقت تمام را در سطح و مرتبه خود می یابد و به آن باور داشته و بر اساس آن هستی را تحلیل و با آن تحلیل رفتار کرده و توصیه ای ارایه می دهد.
این پروردگار خاص، همانند نور است که دارای مراتب تشکیکی است. همین تشکیکی بودن ممکن است انسان را به سبب فرق و تمایز بسیار سطوح عالی و دانی به شک اندازد و گمان شود هر یک حقیقتی غیر از دیگری است که تنها در اسم مشترک بوده و با هم تنها اشتراک لفظی دارد؛ در حالی که اشتراک آن ها معنوی است و همه در حقیقت نور هیچ فرقی با هم ندارند، بلکه به سبب تمایز سطوح نور است که چنین گمانی پیش می آید.
انسان با شناختی که از هستی از طریق شناخت پروردگار خاص خود به دست می آورد، بینش و نگرشی را برای خود می سازد که فلسفه زندگی او را ساخته و سبک زندگی او را مدیریت و مهار می کند و جهت می بخشد. هر کسی بر اساس این فلسفه ، دنیا و هستی را تفسیر و تحلیل کرده و بر پایه آن رفتار می کند.
این فلسفه زندگی هر کسی همانند فرضیه و نظریه ای است که انسان در چارچوب آن قضایای شخصی و جزیی را در یک تصویر کلی و جامع ساماندهی می کند.
پروردگار و رب هر کسی که مایه و خاستگاه شناخت وی از هستی و خدا و موجب فلسفه زندگی و سبک زیستی او را می سازد، هماره در تغییر است و ثابت نیست؛ زیرا هر زمانی شناخت جدید و نوینی در نفس انسانی نسبت به این پروردگار خاص پدید می آید که تاثیرگذار در شناخت هستی و تغییر فلسفه و سبک زندگی اوست. از این رو، هیچ کسی را خدایی ثابت نیست، بلکه «هر لحظه مرا تازه خدایی دیگرستی». این همان رشد درونی است که به پرورش پروردگارش در حال انجام است. از این روست که خدایی که هر کسی می شناسد و حتی آن را به عنوان مالوه و معبود می پرستد، خدایی رب العالمین و الله محمدی(ص) و علوی(ع) نیست، بلکه تنها تجلی و جلوه ای از آن خدای رب العالمین کلی و مطلق است. از این روست که امام باقر(ع) به همگان هشدار می دهد که این خدایی که از طریق شناخت پروردگار خاص به او شناخت و ارتباط برقرار می کنید و او را می پرستید، همان الله رب العالمین نیست: کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ؛ هر چه در ذهن شما بیاید و آن را تصور کنید،در دقیق ترین جلوهها و مفهومهایش، خدا نیست، بلکه او هم مخلوقی مثل شماست، که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شما است. (بحارالانوار، ج66 ص293.)
اکنون که حقیقت تاثیر شناخت را در شخصیت آدمی دانستیم باید به این نکته توجه کنیم که مهم ترین عامل تاثیرگذار در شخصیت انسانی، تعلیم و سپس تزکیه است. بر این اساس برای درمان روان رنجوران باید به عامل شناختی و راهبرد آن توجه و اهتمام شود و در همان حال که به تغییر محیطی توجه می شود، اهتمام به تغییر شناختی شود و شخص را با تعلیم و تزکیه به تغییر شناخت و رفتار وادار کنیم.