نوشتن آن چه بر آن انسان گذشت به عنوان خاطرهنویسی همانند سفرنامهنویسی است که از گذشته مطرح بوده است. در سفرنامهنویسی رخدادهایی که بر مسافر میگذرد و آن چه دیده و شنیده را مینویسد تا هم خودش در آینده از آن بهره برد و هم خوانندگان شناختی بهتر از جاهایی که او رفته و چیزهایی را که دیده و یا شنیده پیدا کند. این شیوه نوشتن به جهاتی مانند حضور در میان مردم و نگرش به جامعه و محیط به عنوان یک ناظر بیرونی بسیار مفید است. به نظرم حتی این سفرنامهها برای مردمانی که درباره ایشان و محیط زیست و مرز و بومشان نگاشته شده مفیدتر است تا برای مردمانی که میخواهند به آن جا سفر کنند و نوعی آمادگی نسبت به سرزمین و آدمهایی که میخواهند با آنان رو به رو شوند؛ زیرا انسان وقتی در یک محیطی زندگی میکند به فرهنگ و آداب و رسوم و حتی طبیعت خود عادت میکند و آن را امر طبیعی میانگارد. خیلی از رفتارها و رسمها را نمیبیند مانند ماهی ای میماند که در آب است و از آن خبری ندارد و هنگامیکه از آن بیرون افتاد تازه متوجه میشود که چه داشته است. مردم نیز چنین هستند آن چنان در روزمرگی غرق میشوند که طبیعت و محیط فرهنگی و اجتماعی خود را نمیبینند. بسیار اتفاق افتاده است که وقتی فردی پس از مسافرت طولانی به میهن و زاد و بومش بر میگردد با نگاهی دیگر به همه آن چه داشته مینگرد. این برای آن است که چیزهایی که در این مدت به مرور زمان از دست رفته را به خوبی میبیند. شیوه عروسی و یا عزاداری تغییر یافته است و راه و روشهای ور افتاده و مردم از آن چه اتفاق افتاده بی خبرند و از یادشان رفته است. چون این تغییرات و دگرگونی محیطی روزمره و آرام صورت میگیرد و کسی که در درون ماجراست آن را نمیبیند و درک و حس نمیکند. بسیار اتفاق افتاده است که وقتی به مسافرتی رفتید و برگشتید میگویید: فلانی بزرگ شده و یا بهمانی کمیچاق و لاغر شده است. این مساله برای کسی که هر روز با اوست قابل درک و محسوس نیست ولی کسی که مدتی با او نبوده و به عنوان یک بیرونی بدان مینگرد بسیار محسوس جلوه میکند. از این رو گفته ام که برای مردم یک ده و روستا خواندن سفرنامههای دیگران مفید تر است چون آنان را با نگاه و زاویه دیدی دیگر آشنا میکند؛ زاویه و نگاهی که برای مردمانش هرگز ممکن نیست پدید آید مگر آن که از نگاه دیگری آن چه گفته و نوشته شنیده و یا خوانده باشد. خوب این بخشی کوچکی از فواید و آثار سفرنامههاست.
اما خاطرهنویسی نیز فواید و آثار دارد که یکی از آنها بیان دید و زاویه دید خاطره نویس در هنگام مواجه و رو به رو شدن با یک رخداد و یا حادثه و یا یک امر درونی است. انسان در حال تغییر است. خودش آن را درک نمیکند چون خیلی غیر نامحسوس و ناملموس انجام میشود. این غیر قابل درک و احساس بودن برای خود فرد شدیدتر از اطرافیان است. یک حرکت جوهری ملاصدرایی در انسان در حال انجام شدن است بدون آن که این من آدمیتغییر یابد و یا تغییرش را احساس کند. این جاست که خاطرهنویسی به داد آدمیمیرسد و روند و فرایند تغییر شکل این من را به او میشناساند. وقتی چند وقت بعد به سر وقت دفترچه خاطراتش میرود میبیند که در مورد یک رخدادی چه طرز تفکری داشته و برداشتش چه بوده است؟ گاه از طرز فکرش به شگفت میآید و باورش نمیشود که چنین برداشتی داشته است. گاه میخندد و گاه میگرید. اگر خیلی شگفت زده شدید آن را پاره نکنید و اگر ادبیات و یا طرز اندیشه و برداشتتان را خیلی دور از واقعیت امروزی و تلقی حالتان دیدید آن را پاره نکنید و یا از حافظه و صفحه رایانه تان حذف نکنید. اینها همان شخصیت دیروز توست که حال تو را ساخته است. نمایشگری از سیر تحول و فرایندی که این برآیند کنونی را در مقابلت نهاده است. این آینه توست که حالت را به گذشته پیوند میزند و آیندهات را مینمایاند به شرطی که در آن تامل کنی.
دفترچه خاطرات تنها دفترچه رخدادهایی نیست که با آن مواجه شدید، بلکه دفترچه افکار و اندیشههای شما نیز است. در این دفترچه حتی اگر درباره یک رخداد کوچک مینویسید در حقیقت تحلیل خود را مینویسید که نوعی اندیشه، بینش و نگرش به جهان و زندگی است.
در دنیا امروز وبلاگنویسی نیز نوعی خاطرهنویسی است که در آن انسان تحلیل و زاویه دید و حتی نوع نگرش و تحلیل خود را به صورتهای مختلف از نوشته و عکس به دیگری نشان میدهد. نباید در مفهوم خاطرهنویسی و دفترچه یادداشت آن اندازه تنگ نظر باشیم و آن را تنها به نوشتن ساده رخدادها تبدیل کرده و یا به آن فروکاهیم . انسان مجموعه ای پیچیده ای است. وقتی من امروز یک مطلب علمی را مینویسم و یا یادداشتهایم درباره تحلیل علمیموضوعی و یا رخدادی و یا هر چیز دیگری است، اینها همه خاطرهی من است. آن چه در وجود من خطور کرده است و دغدغهی امروز من است و حالا آن را مینویسم. شاید این دغدغهی امروزم یک بحث فلسفی و یا کلامی باشد و یا حتی یک کاریکاتور، ولی این دغدغهای است که امروزم را به خود مشغول داشته است. پس درباره آن یادداشتی مینویسم و یا عکسی را میگذارم. این همه، من است. بخشی از وجودم است که مرا امروز به خود مشغول داشته و میخواهد شکل نهایی مرا ترسیم کند و به آن شکل و شمایل دهد. در آینده وقتی به خود آن روزم مینگرم نمیفهمم و یا نمیدانم که چگونه این وجود آن روزی من شکل گرفته است، ولی با خواندن و دیدن این یادداشتهای روزانه کمی آسانتر میتوانم درک کنم که چگونه به این مرحله و این شکل وجودی در یک حرکت جوهری رسیدهام.
وبلاگ من چیزی جز بخشی از وجودم نیست. بخشی که میماند و اثر خود را در من میگذارد. آیا شما میخواهید این بخش وجودی را نادیده بگیرد و یا آن را پس از مدتی حذف کنید؟ من که پیشنهاد میکنم هر به قول خودتان مزخرفی را در وبلاگتان دارید همان طور داشته باشید تا در آینده مانند تصاویر و عکسهای آلبوم خانوادگی تان به نگاه کنید و ببیند که تا چه اندازه از هر نظر تغییر کرده اید. آیا شما دوست دارید عکسهای خانوادگی تان را که هزاران خاطره است پاره کنید ؟ اگر دوست ندارید پس حتی این مزخرفاتتان را هر چند زشت است حذف نکنید. چه طور دلتان میآید که بخشی از خودتان را حذف کنید و یا بر آن رنگ بپاشید تا دیده نشود؟