این شرابخواری ما خود حکایت شگفتی است. نخواسته گرفتارش شده بودیم و مدتی دست از سرما نمی کشید. بعضی چیزها عجیب اعتیاد آور است مثل همین داروهای روانگران از اکس و شیشه گرفته تا حشیش و بنگ الموتیان. ما هم نخواسته معتاد شده بودیم و هر چه می کردیم نمی توانستیم از دست این مساله رهایی یابیم. البته دوستان رفیق و شفیق ما کم ترین تقصیری نداشتند. مرض از خودمان بود. اگر این استعداد ذاتی را نداشتیم شاید مبتلا نمی شدیم. تا زمینه در خود آدم نباشد بیرونی هر چه تلاش بکند نمی تواند تاثیر گذار باشد. البته ما ریشه همه تاثیر بیرونی را نمی زنیم ولی تا خودت زمینه نداشته باشی هیچ کسی نمی تواند تو را به سوی بکشد. مگر این تقوا و این جور چیزهایی که می گویند چه معنا و مفهومی دارد. یعنی این که خودت یک کنترل درونی دارید و می توانید هر چه را بخواهید به دست بیاورید و یا از خودتان دور کنید.
به هر حال ما نخواسته گرفتار شراب و شرابخواری شدیم و این چنین بود که از حالی به حال دیگر در آمدیم . ولی این را همین اول بگویم این حرفهایی که در باره مستی و بی هوشی و بی عقلی و مانند آن می گویند نادرست است. من که شراب خوردم نه عقل و هوشم پرید و نه منگ شدم و نه به هپروت رفتم. یا مشکل از من بود یا از شراب و یا از جایی دیگر. به نظرم مشکل در جنس نبود و باید در همان جایی دیگر باشد. اصولا مشکل من در تفسیر این کلمات است. فکر کنم هر کسی عقل و هوش و مستی و این جور چیزها را یک طور دیگری تفسیر می کند که با معنا و مفهوم من سازگار نیست.
آن شراب را که ناخواسته خوردم یک شبی از نیمه گذشته بود. فکر کنم همان صباحی و صبوحی است که شرابخواران از آن دم می زنند. شب از نیمه گذشته بود که منم چون حافظ خسته از درس و بحث و قیل وقال مدرسه از مسجد محله گریختم و زدم به آن میکده . البته میکده که نه یک جایی بود که شبیه میکده بود. البته از همین اول بگویم من نه پیش از این و نه پس از آن میکده ندیدم تا وصف آن را بگویم و بعد مشخص کنم این بود یا آن. یک جایی بود که شراب می فروختند. شرابش هم مثل این شراب ها نبود که می گویند الکل صنعتی دارد و آدم را روانه بیمارستان می کند و یا مانند آن جماعت شیرازی ها که روانه گورستانشان کرد.
این صادق صدیق ما همیشه می گفت آدم باید هر چه می خورد خوب خوبش را بخورد . نگاه کند که درست و حسابی باشد و چیز خورش نکنند. از این رو همیشه توی گوش ما می خواند آقا این لقمه را نگاه کن حواست جمع است ؟ چرا حواست پرت است. خوب نگاه کن چه توی گلویت می جنابنی . ما هم از آن زمان است که همیشه خدا دنبال جنس خوبیم و مواظبت می کنیم تا هر چه را نخوریم.
آن شبی رفتیم و فکر کنم ما را بردند و ما هم نخواسته خوردیم. یک حالی به ما دست داد که قابل توصیف نیست. از آن چیزهایی که می گویند لایدرک و لایوصف. نه گفتنی است و نه توصیفی . حلوای تنترانی تا نخوری ندانی . ما خوردیم و خوردیم و خوردیم. البته مست هم نشدیم. و این عقل ما نه تنها سر جایش بود بلکه داشت می ترکید از بس که فهمش بالا رفته بود. آن زمان بود که فهمیدیم چرا حافظ ترک مسجد کرد وبه میکده رفته بود. و محتسب شهر هر چه کرد نتوانسته بود وی را از میکده رفتن باز دارد. این که می گفتند دز هوشربا ، این بود. ما که رفته بودیم همش هوش بود و عقل و فهم و ..
مدتی این گونه بود و ما از آن شرابی که نه عقل و هوش می برد و نه مست و منگ می کرد می خوردیم. البته نه به اختیار . چون ما را می بردند و می آوردند. بعضی چیزها گرفتنی است و بعضی چیزها هم دادنی . این را به ما می دادند. ولی این میکده رفتن ما هم دوام نداشت و مثل هر خوشی دیگر زود زود تمام شد و ما توی عالم هپروت ماندیم که ماندیم.
حافظ بی خود هوس ماندن می کرد. آخر نمی شود در این دنیا که همش در حال تغییر است چیزی پایدار باشد. این که می گویند دم غنیمت شمرید یعنی این. آدمی گاه به چیزهایی می رسد که اگر ازدستش رفت باید در حسرتش بماند. یک بادی می وزد و می آید و می رود. مثل همین بهار . دولت گل پنج روزی است باید خوش بود و بهره برد. زمستان دیجور و آفتاب تموز است در پیش.
فکر کنم مرا نیز چون حافظ از این میکده موقت بیرون انداختند . اصولا اگر مست شدید باید مقررات و قوانین را رعایت کنید وگرنه هم جریمه می شوید و هم گواهی نامه را از دست می دهید و هم در میکده را به روی شما می بیندد. ما که در این دنیا عقل و هوش منطقیان گرفتار هستیم نمی توانیم هماره در میکده منزل کنیم. این هم حدی دارد. اگر می شد چه خوب می شد که آدم هم شرابش را در میکده می خورد و با شاهدش خوش می بود و هم به مسجد می رفت و تن پوش شریعت و خرقه درویشان به تن می کرد . ولی این شدنی نیست از این رو تنها گاه گاه یک شرابی بهت می دهند که بدانی که همش این قانون و مقررات و منطق و ... نیست. اگر می شد چه خوب می شد که می توانستیم هم از شراب طهور الهی سیراب می شدیم که خود خدایش ساقی و شاهد مجلس و بزم ما می شد و از آن شرابا طهورا به ما در جام عشق و محبتش می نوشاند وهم مسجد و منبر و قانون و مقررات دنیا را حفظ می کردیم. ولی این شدنی نیست برای این که در میکده بهشتیان در آیی باید از تن خاکی بیرون روی مگر آن که حافظ حضرات پنجگانه اش باشی که از ما نیاید . این بود آن حکایت شرابخواری ما....