سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غایت دانش، عمل نیکوست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :143
بازدید دیروز :283
کل بازدید :2031258
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/1/9
11:54 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

حقیقت این است که به کرسى نشستن اراده ى انسان و دست یافتن به هدف و مقصد در این عالم ماده نیازمند اسبابى طبیعى و روحى دارد؛ و چنان نیست که اسباب طبیعى تمام تأثیر را داشته باشد. پس اگر انسان بخواهد وارد در امرى شود که بسیار مورد اهتمام او است، و همه ى اسباب طبیعى مورد نیاز آن را فراهم آورد و با این حال به هدف خود نرسد، به طور قطع اسباب روحى و معنوى تمام نبوده است؛ و همین تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است که وى به هدف خود برسد؛ مثلاً اراده اش سست بوده یا مى ترسیده یا اندوه و غم مانعش شده یا شدت عمل و یا حرص و یا سفاهت به خرج داده یا بدگمان بوده و یا چیز دیگرى همانند این ها، مانع به هدف رسیدنش شده است.

بنابراین فراهم آوردن همه آن اسباب مورد نیاز، اصل رسیدن به هدف است؛ زیرا با اجتماع همه اسباب مورد نیاز است که علت تام پدید می آید و هنگامی که علت ، تمام شود، بی هیچ شکی، معلول آن تحقق می یابد. بنابراین، اگر معلول تحقق نیافت می بایست گفت که همه اسباب مورد نیاز، فراهم نبوده است نه آن که فراهم بوده و علت تام تحقق یافته ولی معلول تحقق نیافته است.  

از آن جایی که شناسایی همه اسباب مورد نیاز برای بیش تری مردم شدنی نیست و از سوی دیگر تهیه همه اسباب مورد نیاز نیز دور از دسترس می تواند باشد، در این جا انسان می بایست با فراهم آوری همه اسباب مورد شناسایی شده و سنگ تمام گذاشتن ، به چیزی دیگری به عنوان سبب تکمیل کننده تکیه و اعتماد کند که آن سبب کسی جز خداوند نیست؛ چرا که با توسل جویی به این سبب می توان موارد ناشناخته از اسباب و یا فراهم نیامده از اسباب را جبران کرد؛ زیرا خداوند سببی سبب ساز است و اگر مواردی از دست شناسایی و یا فراهم آوری بیرون شد، این گونه جبران می شود.

از این روست که گفته ا ند که توکل امری بسیار مهم و اساسی است و حتی اگر کسی همانند پیامبر(ص) که به همه اسباب آگاهی دارد و امکان فراهم آوری آن برای او وجود دارد، هنگام عزم به عمل می بایست توکل کند تا این گونه علت تام برای تحقق معلول فراهم آید.

توکل در همه امور از مسایل اساسی و بنیادین تفکر توحیدمحور اسلام است؛ چرا که در تفکر اسلامی همواره مشیت الهی مقدم بر مشیت انسانی است؛ یعنی تا خداوند نخواهد انسان نمی خواهد؛ چرا که انسان مظهر مشیت الهی است. هر فعلی نیز این گونه است؛ به این معنا که فعل الهی همواره مقدم بر فعل شخص است. این خداوند است که به شخص قوت و توانایی انجام فعل را می بخشد و انسان حتی اگر بخواهد بیایستد می بایست توانایی و قدرت و قوت ایستادن را از خدا بخواهد. این همان توحید فعلی است که در عبارت "بحول الله و قوته اقوم و اقعد؛ به حول و قوت خداوندی می ایستم و می نشینم" تبیین شده است.

اگر انسان ها به طور عموم و کلی و در همه کار و امر خویش بر مدار توحید عمل کنند، می بایست به توکل به عنوان قانون موثر در کائنات توجه کنند، تا این گونه ربوبیت الهی را نیز در همه جزئیات و امور خرد زندگی خویش ببیند و باور کنند.

پس اگر همین انسان در هنگام ورود در هر امری به خدا توکل کند، در حقیقت به سببى متصل شده که شکست ناپذیر است، زیرا خداوند خود سببى فوق هر سبب دیگر است ، و در نتیجه تمسک به چنین سببى، اراده اش نیز قوى مى شود، دیگر هیچ یک از اسباب ناسازگارى روحى و معنوى بر اراده ى او چیره و غالب نمى آید و همین موفقیت و خوشبختى است.

توکل به دو شکل ظهور می یابد: 1. به صورت ولایت پذیری ؛ 2. به شکل اعتماد و تکیه کردن. اصولا کسی که ولایت دیگری چون خداوند را پذیرفته است، او را بهترین پناهگاه بر می شمارد تا به کمک و یاری او به هدف و مقصد خویش برسد که به ظاهر همه اسبابش را فراهم آورده است؛ ولی از آن جایی که مشیت الهی مقدم بر مشیت انسانی است و هیچ قدرت و قوتی برتر از قدرت و قوت الهی نیست، چرا که خداوند عزیزی چیره ناپذیر می باشد، می بایست اراده و مشیت الهی را در کنار قدرت و قوت عزیزانه الهی در کنار خود داشته باشد تا به مقصد و هدف برسد. این گونه است که توکل پیامی چون ولایت پذیری و اعتمادمطلق را بیان می دارد و مشیت و قوت خداوندی را برای شخص متوکل به ارمغان می آورد.

نسبت توکل با رضا و تسلیم

حقیقت توکل، پرهیز و چشم پوشی از حول و قوت غیر خدایی و انتظار کشیدن برای پیشامد مقدرات الهی در کاری است(غررالحکم، ص 195) بنابراین ، متوکل کسی است که به خداوند اعتماد دارد و کارهایش را به او واگذار و تفویض می کند(جامع السعادات، نراقی، ج 3، ص 220)چرا که رضایت به تدبیر الهی دارد و با واگذاری کار به خداوند می کوشد تا ربوبیت خداوندی را در خود تحقق بخشد و در این راه به طاعت الهی تمسک می جوید تا کارها چنان شود که مورد رضایت الهی است.(مجمع البیان ، ج 5، ص 287)

البته انسان ها در مقام توکل، هنوز تعلق خاطری به کار دارند و چون رضایت خویش را در تحقق این امور می بینند، گمان دارند که آن نیز مورد رضایت الهی است؛ بنابراین با همه تعلق تفویض و توکیل، نوعی انتظار برآورد کار از سوی خداوند و تایید آن می رود و خداوند نیز به سبب توکل بنده آن را تحقق می بخشد ولی این غیر از مقام رضا و تسلیم است، چرا که در مقام رضا، شخص تعلق خاطری به کار مورد نظر ندارد و از خداوند می خواهد تا آن را تحقق بخشد به شرطی که مورد رضایت اوست و هم چنین در مقام تسلیم هر چه را جانان پسندد وی می پسندد.

متوکل، خداوند را در تحقق کار و هدف خویش کافی می داند؛ به این معنا که او را قدرت مطلق می داند که خود سبب ساز است؛ اما در مقام رضا و تسلیم، هدف تحقق کاری نیست بلکه تحقق رضایت و تسلیم بودن در برابر خداوند است.

رابطه توکل و اسباب

از آن جایی که در توکل، شخص خواسته ای و کاری دارد که می خواهد تحقق یابد و به آن برسد، اسباب فراهم می آورد ولی از آن جایی که در تاثیرگذاری آن ها شک و تردید دارد و یا آن که تاثیرگذاری را منوط به مشیت و اراده الهی می داند، خداوند را به عنوان علت تام در نظر می گیرد و بر او به عنوان تحقق بخش تکیه و اعتماد می کند. بنابراین گفته اند که جمع اسباب با توکل منافاتی ندارد.(اخلاق، سید عبدالله شبر، ص 425 و اخلاق در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی، ج 2، ص 269) از این روست که در روایت آمده" با توکل ، زانوی اشتر ببند" یعنی عقالش کن و برخدا توکل نما(میزان الحکمه، ج 4، ص 3661) بنابراین هرگز در توکل خداوند جانشین اسباب طبیعی و علل آن نمی شود، چنان که تنها علل ظاهری را در تحقق امور کافی نمی داند.(المیزان، ج 11، ص 216 و 217)

علامه طباطبایی در المیزان بر این باور است که توکل شاخه ای از اعجاز است؛ چرا که همانند اعجاز افزون بر اسباب طبیعی بر قدرت مستقیم الهی تکیه و اعتماد دارد؛ زیرا در معجزه ، اسباب طبیعی حذف نمی شود، بلکه به گونه ای خاص عمل می کند؛ چرا که با توکل به خداوند، شخص نوعی اعجاز از خداوند می خواهد و خداوند نیز این گونه به او کمک می کند. بنابراین اثر اعجاز را می توان در توکل ردگیری و شناسایی کرد. از این روست که علامه طباطبایی می نویسد: در توکل بر خدا ، جهت دیگرى نیز هست که از نظر اثر به معجزات و خوارق عادت ملحق است، چنان که از ظاهر جمله: «وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَــلِغُ أَمْرِه؛ کسى که بر خدا توکل نماید پس او برایش کافى است، چون خدا به کار خود مى رسد؛ (طلاق، آیه 3) این معنا بر مى آید که توکل ، یک امر خارق عادت و از باب اعجاز است.( المیزان، ج 4، ص 101 و نیز ر.ک: ج 1، بحث اعجاز.)


89/2/29::: 5:10 ع
نظر()
  
  

خداوند در آیه 108 سوره یوسف می فرماید: قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛ بگو: این راه من است که من و هر کس که پیرو من است با بصیرت و بینایى به سوى خدا دعوت مى‏کنیم و خدا منزه است و من از مشرکان نیستم.

بنابراین ، راهی که پیامبر (ص) به عنوان صراط مستقیم معرفی کرده و خود بر آن راه راست گام بر داشته، راهی است که بر اصل اساسی بصیرت استوار است. بصیرت، بینایی خاصی است که تنها مبتنی بر دیده های ظاهری نیست بلکه بر دیده قلب نیز تکیه دارد. ازاین رو، می توان گفت که بصیرت، بینایی و دانش نورانی است که بر علم حصولی و حضوری استوار گشته است. بر همین اساس است که خداوند با اشاره به علم حضوری و شهودی هر کسی به نفس خود و بینش و نگرش وی، او را موجودی می داند که برای شناخت خود نیازی به دیگری ندارد و عذر تراشی های وی درباره جهل و نادانی مورد پذیرش قرار نمی گیرد. خداوند به صراحت در آیات 14 و 15 سوره قیامت می فرماید: بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ  وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ؛ (نیاز به اخبار نیست) بلکه انسان بر نفس خویشتن بیناست، هر چند که عذرهاى خود را [بر گناه‏] در میان آرد.

به سخن دیگر، دانش و آگاهی شهودی هر انسانی بر حقیقت وجودی و افکار و اعمال، به تنهایی وضعیت وی را برای خودش مشخص می کند و بهانه تراشی و توجیه کردن و عذرتراشی نمی تواند حقیقت را وارونه سازد.

به هر حال، بر اساس این آیات همه انسان ها نسبت به خود بصیرت و دانش شهودی و حضوری دارند؛ چنان که از طریق منابع شناختی و معرفتی نسبت به بسیاری از امور هستی دانش حصولی دارند؛ اما آن چه انسان به آن نیاز دارد، دانش حضوری و شهودی نسبت به هستی است که تنها برای برخی حاصل می شود. این دانش شهودی که در قرآن از آن به نام های چندی یاد می شود، می تواند آدمی را در مسیر شدن های کمالی در موقعیت برتری قرار دهد که دور از دسترس دیگران است. این موقعیت برتر همان آثاری است که در این جا می خواهیم بدان ها اشاره داشته باشیم.

پیامبر(ص) اهل بصیرت و دانش شهودی را کسی می داند که در هنگام اختلافات میان حق و باطل، حق را می یابد و بدان پای بند است؛ هر چند که به سبب شرایط اجتماعی در عمل کوتاهی می کند و یا حتی اقدام به عملی نمی کند و بر نشمین خویش بخزد و کودکانه رفتار نماید. به سخن دیگر، گاه بصیرت و بینایی مقتضی آن است که احتیاط کند و یا عملی انجام ندهد و یا در انجام کاری با احتیاط عمل کرده و کم ترین حرکت عملی را داشته باشد؛ زیرا اصولا عمل بر دانش متکی است و دانش ریشه در فهم موضوعات و مطالب دارد و فهم نیز مبتنی بر درک درست مسایل و موضوعات است که همان بصیرت می باشد. بنابراین اگر کسی اهل بصیرت بود، در می یابد که در هنگام عمل چه اندازه می بایست عمل کند و رفتاری بیرون از دایره حقیقت بر ندارد.(نگاه کنید: حلیه الاولیاء ، ج 4 ، ص 177 و نیز نهج البلاغه ، حکمت 208 و غرر الحکم، حدیث 10773)

بصیرت خاستگاه ایمان واقعی است که در بسیاری از آیات از جمله آیه 108 سوره یوسف بر آن دلالت دارد، چنان که انسان دارای بصیرت است که از رخدادها درس می گیرد و عبرت می آموزد(بحارالانوار، ج 71 ، ص 326) و از عبرتی که گرفته بصیرت تازه ای در جانش می روید(غرر الحکم، حدیث 4351)

از دیگر آثار بصیرت دور اندیشی و حزم است؛ زیرا کسی که با دل می بیند و با بینش عمل می کند، پیش از آن که عمل کند می اندیشد که آیا عمل او به زیان یا سود اوست؟ اگر به سود بود انجام می دهد و اگر به زیان بود از آن باز می ایستد.(غرر الحکم، حدیث3569)

انسان دارای بصیرت اهل شجاعت است، زیرا با بصیرت درونی و یقین الهی، راه خود را یافته و بر آن استقامت می ورزد(نهج البلاغه، نامه 62) چنان که چنین شخصی تیزهوش و فطن است، چرا که تیزهوشی میوه و ثمره بصیرت است. از امیرمومنان علی (ع) نقل شده که فرمود: دانش به فهم و فهم به تیزهوشی و تیزهوشی به بصیرت است.(غرر الحکم، حدیث 38 و 39) همین بصیرت به شخص این امکان را می دهد تا به دیدن عیب های خود توانا و دانا شود.(غرر الحکم، حدیث 3061)

انجام کارهای نیک (غررالحکم، حدیث 3232) درستی درون ها و باطن ها (همان ، حدیث 5807)، آشکار شدن نهان(همان، 6676) رسیدن به راه سلامت(بحارالانوار، ج 69، ص 311 ، حدیث 32) از دیگر آثاری است که امیرمومنان علی (ع) برای بصیرت بیان می کند.


89/2/20::: 10:5 ص
نظر()
  
  

یکی از صفات برجسته انسان های خردمند و سالم، تقوا و پرهیزگاری است. تقوا به معنای تسلط و چیرگی عقل بر نفس و مدیریت و مهار آن می باشد؛ زیرا کسی که عقل و خرد وی بر نفسش تسلط دارد، از هر گونه پلشتی که نفس بدان گرایش داشته و فرمان می دهد، پرهیز می کند و اجازه نمی دهد تا احساسات و عواطف مدیریت را به عهده گیرد و او را به سوی زشتی ها ببرد و با تجاوزگری بر دیگر ابعاد انسانی و تضییع حقوق دیگر اعضا و جوارح، به هواهای نفسانی پاسخ دهد.

داشتن تقوا به معنای دست یابی به کرامت انسانی است و هر چه انسان ها پرهیزگارتر باشند گرامی تر در نزد خداوند هستند و رنگ و صبغه بیش تری از خداوند می گیرند و خدایی شده و ربانی می شوند. این گونه است که خداوند به صراحت می فرماید: ان اکرمکم عندالله اتقاکم؛ کریم ترین و بزرگوار ترین شما در نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست.(حجرات، آیه 13) بنابراین از نظر خداوند کرامت و بزرگواری از آن کسی پرهیزگار باشد و هر کسی پرهیزگار تر، بزرگوار تر و کریم تر خواهد بود؛ زیرا کرامت و بزرگواری انسان در تقوای الهی است.

اما از آن جایی که تقوا حالت درونی و باطنی است و تنها خداوند نسبت به دست یابی انسان به این عنصر باطنی آگاه تمام و کاملی دارد، تشخیص اهل کرامت دشوار و سخت می شود. ازاین روست که خداوند بر واژه عندالله تاکید دارد تا نشان دهد که اولا ملاک و معیار سنجش کرامت انسانی، تقوای الهی است و دیگر آن که این ملاک نسبت به مردمان نهان است و تنها خداوند از آن آگاه است و دیگران از آن به طور کامل آگاهی و اطلاعی ندارند. بر این اساس، در این جا می بایست دنبال نشانه ها و معیارهای سنجش و داوری بود که ما به عنوان انسان های ناآگاه از حقیقت تقوا در اشخاص انسانی ، بر اساس آن معیار، اشخاص را در جامعه سبک و سنگین کرده و بر پایه وزن هر یک از ایشان، مدیریت های اجتماعی و رهبری امت در مقامات مختلف و گوناگون را واگذار کنیم.

به سخن دیگر، تقوای الهی در انسان ها که ملاک داوری در کرامت انسانی است بر ما انسان ها مخفی است و ما نیازمند معیاری برای داوری و سنجش هستیم که بر اساس آن میزان تقوای هر کسی را دریابیم و کرامت او را معین داریم و بر اساس آن مسئولیت هایی را به عهده وی گذاریم.

خداوند راه ها و معیارهای سنجش گوناگونی را در اختیار بشر قرار داده است تا بر پایه آن کرامت هر انسانی را سنجش و داوری کند. به این معنا که از نظر خداوند همه انسان ها دارای کرامت ذاتی هستند ولی کرامت عرضی ایشان متکی و مستند به اموری است که تقوا اساس آن می باشد ولی به سبب عدم ناتوانی از آگاهی نسبت به تقوا می بایست راه های شناخت دیگری را جست و جو کرد که یکی از بهترین راه های شناخت اهل تقوا و انسان های کریم آن است که به رفتارهای اجتماعی آنان توجه کرد که آیا ایشان اهل عدالت هستند یا نه؟ از نظر خداوند، انسان های پرهیزگار در حوزه عمل اجتماعی انسان های عادل و دادگری هستند؛ زیرا خداوند در آیه 8 سوره مائده می فرماید: : یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البتّه نباید دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است، و از خدا پروا دارید، که خدا به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است.

از نظر قرآن عدالت ورزی کوتاه ترین چیز به تقواست و در حقیقت اگر بخواهیم نشانه های تقوای الهی را در کسی جست و جو کنیم می بایست در رفتار وی نگاه کنیم که تا چه اندازه بر پایه عدالت رفتار می کند. این عدالت هم چنین می بایست به صورت مشهود و ملموس باشد و آدمی آن را به چشم ظاهر نیز ببیند. ازاین روست که از عدالت قسطی سخن به میان می آورد؛ زیرا عدالت قسطی ، عدالتی است که به چشم دیده می شود و همانند پیمانه و وزن قابل دیدن است؛ چرا که قسط ،همان سهم بایسته و شایسته هر کسی و چیزی است. اگر کسی در همه امور زندگی خویش از امور اقتصادی تا معنوی عدالت داشته باشد، این عدالت به چشم می آید.

شاید در حوزه عمل اجتماعی، نخستین ظهور و بروز عدالت و بی عدالتی در روابط اقتصادی صورت می گیرد. از این روست که به کیل و میزان و عدالت در آن دو در آیه 152 سوره انعام توجه می دهد و آن را نشانه ای از عدالت واقعی بر می شمارد. این عدالت نسبت به کسانی که روابط نزدیک تری با ما دارند سخت تر است؛ زیرا هم بی عدالتی نسبت به ایشان می تواند بیش تر تحقق یابد و حقوق آنان تضییع و تباه شود و هم چنین می تواند همین روابط نزدیک به ویژه خویشاوندی عاملی برای بی عدالتی شود و به سبب آنان ، حقوق دیگران تباه گردد.

خداوند در آیه 25 سوره حدید ماموریت و وظیفه پیامبران را آموزش کتاب قانون و تبیین و روشنگری نسبت به اهداف آفرینش و بهره گیری از قدرت مدیریت سخت برای دست یابی به مدیریت نرم می داند تا در کنار مدیریت سخت و نرم ، توده های مردم برای عدالت قسطی بپا خیزند و حقوق خویش را بر اساس کتاب قانون و قدرت سخت و نرم بخواهند.

در این راه بهترین شیوه آن است که مردم با نمونه ها و الگوهای جامعه عدالت خواه و قسط پرور آشنا شوند و این با ایجاد مدینه فاضله ای شدنی است که از آن به امت ایمانی یاد می شود. این جاست که خداوند از مومنان می خواهد تا خود به عنوان الگوهای تقوای عملی، به عدالت قیام کنند و گواهانی از برای توده های مردم باشند تا آنان با نمونه عینی و ملموس انسان ها و جامعه عدالت پرور قسطی به امر عدالت قسطی قیام کنند.

از آن جایی که دوستی و دشمنی با مردمی به طور طبیعی موجب خروج انسان از مسیر عدالت می شود، خداوند از مومنان می خواهد تا در اجرای عدالت دوستی مومنان موجب نشود تا عدالت را نسبت به دشمنان جامعه ایمانی مراعات نکنند، بلکه می بایست این عدالت به عنوان یک راهبرد عمومی و همگانی مورد توجه قرار گیرد و به هیچ وجه در امر عدالت قسطی کوتاهی نشود. بر این اساس نمی بایست قومیت ، مذهب، آیین و دین و مانند آن ها سدی در برابر اجرای عدالت باشد بلکه عدالت از سوی مومنان نسبت به همگان اجرا شود تا توده های مردم از هر دین و مذهب و آیین و قوم و نژادی در یابد که عدالت امری مقدس است و بدان اهتمام کرده و برای اجرای آن اقدام کنند.

به سخن دیگر، مومنان با رفتار خود که در عدالت قسطی تجلی می کند، کرامت و تقوا خویش را به نمایش می گذارند و هم چنین این گونه برای همه انسان کرامت قایل می شوند، و دیگران از هر قوم و ملت و دینی را به عدالت ترغیب و تشویق می کنند تا به عدالت قسطی به عنوان ارزش انسانی که کرامت و تقوای حقیقی است،گرایش یافته و قیام بدان کنند.

به نظر می رسد که از نظر قرآن، کرامت انسانی که در تقواست جز از مسیر عدالت قسطی تحقق نمی یابد و کسی نمی تواند مدعی کرامت به انسان باشد در حالی که در حق وی بی عدالتی روا می دارد. بنابراین رابطه تنگاتنگی میان کرامت انسانی، تقوا و عدالت قسطی وجود دارد که در این آیات بدان توجه داده شده است.


  
  

ماه رمضان ، بهار قرآن است. این بدان معنا نیست که تنها قرآن چون در این ماه نازل شده است مورد تکریم و احترام قرار گیرد و چندین ختم قرآن داشته باشیم؛ بلکه بدان معناست که در مدرسه رمضان، هر کسی می بایست خود را بسازد و آموزش و پرورش دهد.

خداوند دو دوره آموزشی یکی در طول عمر آدمی و دیگری در هر سال زندگی برگزار می کند. شرایط ورود به این دوره های کوتاه مدت و پودمانی متفاوت است. در یکی که خصوصی و شخصی تر و هر ساله برگزار می شود، جز شرط بلوغ و توانایی جسمی ، هیچ شرط دیگری مطرح نمی باشد.

در دومی شرایط کمی سخت تر است و مساله استطاعت از جهات مختلف مطرح می باشد و جنبه آموزشی آن فراگیرتر و مباحث آن اجتماعی تر می باشد.

نخستین دوره پودمانی های کوتاه مدت در هر ماه رمضان برگزار می شود و دیگر دوره در عمر آدمی در مراسم و کنگره جهانی حج برقرار می گردد. هدف در هر دو دوره مساله تقوای الهی به دو شکل فردی و اجتماعی است.

مهجوریت زدایی از قرآن

ماه رمضان که آن را بهار قرآن نام نهاده و به ربیع القرآن از آن یاد می کنند، ماه مهجوریت زدایی از قرآن می باشد. شخص می بایست در این دوره کوتاه مدت آموزشی و پرورشی شرایط را به گونه ای فراهم آورد تا از همه برنامه های آن سربلند و موفق بیرون آید.

اگر کسی بخواهد قوانین راهنما و رانندگی را به عنوان نمونه از مهجوریت به در آورد، می بایست آن را به درستی بیاموزد و در رانندگی خویش به کار گیرد.

هر کسی که بخواهد به گواهی نامه راهنمایی و رانندگی را در اختیار داشته باشد، می بایست نخست در کلاس های آموزشی کوتاه مدتی که از سوی نهادهای خاص برگزار می شود شرکت کرده و آن را به درستی بیاموزد و امتحان دهد. هر گاه از آزمون آن سربلند بیرون آمد، در همان دوره کوتاه مدت می بایست در کلاس های عملی رانندگی شرکت کند و با بهره گیری از قوانین آموخته ، رانندگی کند و نشان دهد که تا چه اندازه می تواند راننده خوبی باشد. پس از برگزاری آزمون و موفقیت در این دوره است که گواهی نامه رانندگی به وی داده می شود.

هر مومنی ، نیز در این کلاس های رمضانی است نشان می دهد که تا چه اندازه از تقوای الهی و فطری برخوردار می باشد و با تمرین علمی و عملی و آموزش و پرورش مستقیمی که در ضیافت الهی برگزار می شود و بسیاری از شرایط ویژه برای هر روزه داری فراهم می آید، زیرا دست های شیطان و پاهای یاران و یاوران وی در بند می شود، می تواند همانند یک کارآموز در کلاس های راهنمایی از تابلوهای خاص و امکانات و جاده ها و راه های ویژه بهره گیرد.

در این دوره است که زمینه رشد و تعالی آموزشی و پرورشی برای هر کسی فراهم می آید و می تواند پس از گذراندن آزمون به عنوان مومن وارد جامعه ایمانی و قرآنی و امت اسلامی شود.

همان گونه که پس از پایان دوره موقت و آزمایش ها و آزمون ها و صدور گواهی نامه رانندگی ، شخص می تواند وارد جرگه رانندگان شود و خود به تنهایی در جاده های گوناگون خطرساز براند و نشان دهد که در کلاس های رانندگی چه آموخته است؛ هم چنین هر انسان رمضانی می بایست پس از پایان رمضانی و گواهی نامه لعلکم تتقون ، وارد جرگه امت شود. این بدان معناست که از این پس آن چه در دوره کوتاه مدت به شکل علمی و عملی آموخته است می بایست در سرتاسرزندگی خویش مراعات کند.

هر گاه راننده ای از عمل به قوانین و انجام آن خودداری کند برای خود و دیگران خطرساز می شود، هم چنین هر کسی که در دوره رمضانی ، آن چه را آموخته در پس از آن عمل نکند، برای خود و امت اسلامی خطرساز خواهد بود.

مهجوریت از قوانین رانندگی به معنای عمل و پای بندی بدان است. هم چنین مهجوریت از قرآن نیز عمل به قرآن و مفاهیم و آموزه های آن می باشد.

اگر قرآن در زمانی که بسیاری از مردمانش حافظ قرآن بوده اند، سخن از مهجوریت قرآن می کند، به این معناست که قرآن در زندگی و رفتار مردمان راه نیافته بود.

دانستن و در حافظه داشتن مقررات و قوانین رانندگی بی آن که آن را در عمل مراعات کنند، به معنای مهجوریت قوانین و مقررات رانندگی است، هم چنین بی توجهی به مفاهیم و آموزه های قرآن در زندگی به معنا و مفهوم مهجوریت قرآن می باشد.

از این رو لازم است که هر دانش آموز و کارآموز رمضانی در ماه رمضان بیاموزد که چه مقررات و قوانین انسان سازی در آیات قرآنی موجود است و در عمل آن را تحت شرایط ویژه و خاص رمضانی به کار گیرد و سپس در جاده های پر خطر ماه های دیگر سال نشان دهد که در ماه رمضان چه آموخته است.

مفاهیم زندگی

قرآن ، کتاب راهنمای زندگی است و مفاهیم و آموزه های آن نیزاین گونه می باشند. مشکل جامعه ما این است که تنها قرآن و آموزه های آن را یاد می گیریم و در عمل آن را به کار نمی بندیم. بسیاری از مفاهیم قرآنی را نمی شناسیم و حتی در فرصت رمضانی به خود اجازه نمی دهیم تا وقت بیش تری برای آن بگذاریم وآن ها را بیاموزیم و در زندگی خویش به کار بندیم و مشکلات گوناگون مادی و معنوی و نیز دنیوی و اخروی خود را بدان حل و فصل کنیم.

اگر قرآن کتاب درمان و شفای انسان است و اگر کتاب راهنمای زندگی به سوی سعادت و خوشبختی است، چرا با آن به مانند چنین کتاب مفید وسازنده ای نمی نگریم و از آن به درستی درس زندگی نمی آموزیم؟

اگر چه دانشمندان و اندیشمندان جامعه ما به عنوان نخبگان مسئول این معنا هستند که مفاهیم قرآنی را استخراج و به شکل ساده در اختیار گروه های مخلتف سنی و علمی جامعه بگذارند و با عینی و ملموس سازی آن در جامعه مشکلات و گرفتاری های شخصی و اجتماعی مردم را حل و فصل کنند، ولی هر یک از رمضانی ها نیز مکلف و موظف هستند تا هر آن چه را می دانند عمل کنند و هر مفهوم آشنای قرآنی را در زندگی روزمره خویش به کار گیرند.

وظایف ملت و دولت

تحت این عنوان بایسته های رمضانی بسیار می توان نوشت، ولی آن چه منظور این نوشتار می باشد، بایسته هایی است که می بایست هر رمضانی برای زندگی قرآنی خویش آن را مورد توجه قرار دهد. البته این بایسته در دو بخش می تواند دسته بندی شود؛ زیرا برخی از آن ها از امور فردی و در حوزه مسایل شخصی است و برخی دیگر در حوزه اجتماعی می باشد که مسئول اصلی آن نظام و دولت اسلامی است.

هر فردی در کلاس پودمانی رمضان می بایست در کنار آموزش و پرورش و تهذیب نفس بیاموزد که انسان چگونه می تواند به آرامش و آسایش دست یابد و مشکلات فردی و روحی خویش را حل و فصل کند.

دولت مردان نیز می بایست بیاموزند که چگونه می توانند شرایط را برای تعالی و تکامل جامعه فراهم آورند و مشکلات کلیدی و اساسی جامعه را با برنامه ها و آموزه های قرآنی حل و فصل کنند.

به نظر می رسد که رمضانی شدن و بهره گیری درست از شرایط ویژه و اختصاصی این ماه بزرگ قرآنی آن است که مفاهیم قرآنی را بشناسیم و در توسعه همه جانبه آن مشارکت کنیم و آن را در عمل به کار گیریم و خود را بر اساس آن تربیت کنیم تا پس از قبولی در ماه رمضان ، در طول سال از آن بهره گیریم و کم تر چه کنیم چه کنیم ؟ داشته باشیم.

 


  
  

157980شاید نتوان خاستگاه وفلسفه سیزده بدر را به سادگی دریافت. این که ایرانیان به مفهوم فرهنگی آن ، روز سیزدهم فروردین را به درون طبیعت می روند و یا می گریزند و از شهر و روستا و هر گونه آبادی و سازه بشری بیرون می زنند و حتی روستاییان به دشت ، صحرا ، جنگل ، کوه و کناره دریا و رودها  می روند، امری با ریشه کهن و تاریخی بسیار قدیمی است که هیچ کسی در این رفتار ایرانیان در طول تاریخ شک و تردیدی به خود راه نمی دهد و  همگی بر آن اتفاق و اجماع دارند.

ادامه مطلب... 


88/1/13::: 10:42 ص
نظر()
  
  

هر چند که در قرآن واژه عربی نظافت که به معنای بهداشت است، به کار نرفته است، ولی مجموعه ای از واژگان و اصطلاحاتی قرآن را می توان یافت که بر اهمیت بهداشت تن و روان توجه داشته است. در روایتی ماثور و مشهور آمده است: النظافة من الایمان. این بدان معناست که ایمان دارای شاخه ها و مولفه های چندی است که بدان شناخته و یا ساخته می شود. به نظر می رسد که در این حدیث بر این نکته تاکید شده که نظافت و بهداشت جزیی از ایمان است و بی آن نمی توان تحققی را برای ایمان پذیرفت.

بنابراین حتی اگر بر مقوم، عنصر، مولفه بودن بهداشت و نظافت نیز قایل نشویم می بایست بپذیریم که نظافت و بهداشت ظاهری، نشانه ای از ایمان و تحقق و وجود آن در شخص است؛ زیرا هر امر باطنی دارای آثار ظاهری است. از این رو می توان گفت که اگر بخواهیم مومنی را از کافری بازشناسیم می بایست به نظافت و بهداشت وی توجه کنیم؛ زیرا اگر کسی مدعی ایمان است می بایست آثار آن را در وجود و رفتار خویش آشکار سازد و اگر شخصی از نظافت و بهداشت دور باشد تنها مدعی ایمان است و در این ادعا صادق نمی باشد.

البته در فرهنگ اسلامی، نظافت و بهداشت ظاهری بخشی از مفهوم جامع وکامل تری به عنوان طهارت است؛ طهارت در فرهنگ اسلامی، ناظر به بهداشت و طهارت همه جانبه و گسترده ای است. از این رو، افزون بربهداشت ظاهری بر بهداشت باطنی و روانی شخص نیز توجه می دهد.

اهتمام به بهداشت جامع از آن روست که هدف از آفرینش انسان، دست یابی به کمالاتی است که جز از راه طهارت به دست نمی یابد؛ بلکه چنان که از آیه 2 سوره جمعه به دست می آید حتی دست یابی به علم و دانش واقعی جز از راه طهارت و تزکیه ظاهر و باطن شدنی نیست و انسان زمانی می توان حقایق را چنان که هست دریابد و مشاهده کند که بهداشت تن و روان را مراعات کرده باشد.

اصول بهداشت در اسلام شامل بهداشت تن از راه شست و شوی مدفوع به آب و طهارت جسم وجان به وضو و غسل و هم چنین بهداشت در تغذیه و بهداشت دهان و دندان و نیز بهداشت جنسی و در نهایت بهداشت روانی را شامل می شود.

انسان مومن همان گونه که می بایست به بهداشت لباس و جامه خویش توجه کند و طهارت و نظافت را در آن مراعات نماید می بایست با مسواک زدن و قرقره کردن در هر وضو و پیش از هر نمازی، طهارت و بهداشت دهان و دندان را نیز مراعات کند. هم چنین در بهداشت جسم و جان می بایست از غذاهای حلال و طیب بهره گیرد و از غذاهای حرام و خبیث دوری کند.

مجموعه ای که قرآن برای دست یابی به طهارت ظاهری و باطنی بیان می کند بیش از آن است که در این نوشتار کوتاه معرفی شود. با این همه در یک کلمه می توان گفت که بهداشت و نظافت در اسلام یکی از ابتدایی عناصر و مولفه های ایمان و نخستین ظهور و بروز آثار ایمان در شخص است؛ زیرا انسان مومن می بایست از همان آغاز بهداشت را در لباس و خوراک و نوشیدنی و محیط زیست و دهان و دندان و تن رعایت کند. بنابراین نمی توان گرایشی به سوی امور خبیث ، ناپاک، غیربهداشتی، حرام و مانند آن پیدا کند.


87/12/13::: 11:7 ص
نظر()
  
  

فضاسازیی که قرآن برای دوره هایی از زمین شنایی ترسیم می کند چه بسا فراتر از فیلم های ژانر وحشتی است که بر پرده های کوچک و بزرگ نقش می بندد و انسان هایی که از احساس قوی برخوردار می باشند و به نوعی با قهرمان داستان، همراهی می کنند، به وحشت می افکند و حتی موجبات مرگ و ایست قلبی آنان می شود.

قرآن به گونه ای به فضاسازی آخر زمان و آغاز دیگر جهان می پردازد که اگر شخص همانند "هم ذات پندار" خود را در آن زمان و مکان احساس و تجسم کند ، رنگ از رخسارش می پرد و تن به لرزه و جانش در قبض فرو می رود و همه هستی به تمام گشایش و گشادگی اش بر او تنگ آید.

قرآن بر اساس فلسفه تاریخ و جبر و سنتی غیر قابل دفع و رفع ، به سه دوره خاص برای زمین و اهل آن توجه می دهد.

دوره نخست از آخر زمان و پایان تاریخ جهان و بشر ، دوره ای است که پس از مجموعه ای از شورش ها ، کشتارها ، ظلم ها و فسادها، زمین رنگ آسایش و آرامش را به خود می بیند و انسان ها در فضایی که پس از ظهور مهدی (عج) و رجعت حضرت عیسی (ع) رخ می دهد ، در یک حکومت جهانی عدالت گستر زیست می کنند و از همه مواهب و نعمت های آسمانی و زمینی برخوردار می باشند. در این دوره است که کفر و شرک مغلوب می شود و جهان در اختیار مومنان قرار می گیرد و اسلام بر همه ادیان و شرایع ظهور می کند و گفتمان غالب و چیره بشریت ، اسلام است.

در این دوره هر چند که اهل کفر و نفاق نیز زیست می کنند ولی جلوه و ظهوری ندارند و انسان ها تحت مدیریت انسان کامل و حجت بالغ خداوندی به کمال شایسته و بایسته خویش می رسند.

البته این بدان معنا نیست که همه به کمال نهایی و انسانیت کمالی دست یابند؛ زیرا هر چند که اکثریت مردم را مومنان و صالحان تشکیل می دهند ولی تنها شماری بسیار اندک و قلیل هستند که به مقام کمال مطلق و سابقون دست می یابند و بیشتری مردم در مقام اصحاب یمین می باشند؛ چنان که در این دوره انسان های اندکی نیز در شمار اصحاب شمال زیست می کنند که با توجه به گروهی عظیمی که پیش از ظهور در گروه اصحاب شمال بودند می توان که از نظر کمیت اصحاب شمال و اصحاب یمین بیشترین گروه های انسانی را تشکیل می دهند و اندکی از ایشان اصحاب سابقون می باشند.

دوره دوم از آخر زمان و پایان تاریخ ، دوره ای است که همه حجت ها  از جمله حجت هایی که رجعت به زمین کرده و بر آن حکومت نموده اند ، از دنیا می روند و مومنان سابق نیز رخت از جهان بر می بندند. در این دوره تنها یا متوسطین باقی می مانند و یا آن ها هم از میان می روند و رخت از جهان بسته و به دیار باقی می روند؛ زیرا بی حضور حجت الله زمین را مومنی نیست.

در این دوره تنها کافرانی مانده  اند که حتی در عصر ظهور ایمان نیاورده بودند و با کمال یابی عقل بشر هنوز ایشان بر ضلالت خویش باقی مانده اند و یا حتی اینانی نیز وجود ندارند. در این باره اختلاف چندی میان مفسران وجود دارد.

به هر حال یا هیچ مومنی و یا حتی بشری در پیش از فروپاشی زمین و زمان وجود ندارد و یا تنها کافرانی بسر می برند که به سبب فقدان عقل کل و انسان کامل ، از مدار انسانیت خارج شده اند و همانند وحوش و عقل ایشان زیست می کنند و یک دیگر را می درند. البته این مدت بسیار کوتاه و غیر قابل ذکر است.

دراین زمان است که آ‌سمان ها مانند فلز مذاب می شوند و دریاها و آب ها آتش می گیرند و کوه ها همانند پنبه زده می شوند.

پس از این دوره است که همه هستی در هم پیچیده می شود و مانند طی السجل گرد می آید و فشرده سازی می شود.

آن گاه در یک فرایندی زمین و آسمان به زمین و آسمانی دیگر تبدیل می شود و نفخه نخست صور دمیده می شود و انسان ها از گورهای خویش بیرون می آیند.

در این هنگام است که زلزله الساعه همه کسانی که در گورها بودند و همه اثقال ( ثقلین از جن و انس) از زمین بر می خیزند و زلزله شدیدی مواجه می شوند که مادران در حال شیردادن کودکان آنان را رها کرده و  می گریزند. مردمان در تکان های شدید چون مستان می شوند در حالتی که سکاری و مست نیستند و عقل و هوش از ایشان زایل می شود از شدت فشار و سختی که می بینند.

در این زمان انسان هایی که از مسیر انسانیت خارج شده بودند همانند وحوش محشور می شوند. یعنی همان گونه که وحوش محشور می شوند ؛ این دسته از انسان ها نیز چون وحوش محشور می شوند. همان گونه که وحوش از یک دیگر وحشت دارند و می گریزند این انسان نیز همان گونه می شوند ؛ زیرا دیگر انسان نیستند تا به یک دیگر انس بگیرند بلکه از اجتماع و دیگری می گریزند. هر کسی به فکر خویش است و وحشت فراگیر همه را در بر می گیرد. تنها در این میان انسان های کامل هستند که هیچ یک از این سختی ها و وحشت های را تجربه نمی کنند ؛ چنان که پیش ازاین در هنگام پایان تاریخ آن را تجربه نکرده بودند.


  
  

 

علم به معنای دانش شاید مفهومی جامع باشد که به این صورت هر کسی که مجهولی را از پیش رو برداشته باشد را شامل شود. بنابراین ،‌ دانش و علم همان دانایی در برابر نادانی است و از آن جایی که نسبت دانایی و دانش به نادانسته های بشر نمی از یم و کوزه ای در برابر اقیانوس هاست می توان گفت که دانش انسانی بسیار اندک و بی معنایی هیچ است.

با این همه در تحلیل قرانی و فرهنگ آن ، دانش معنایی خاص می یابد و عالم به کسی گفته می شود که دارای علم به حقایق واقعی هستی داشته و نسبت خود به هستی را به درستی درک کند. به سخن دیگر، دانا کسی است که نسبت خود به هستی و خدا را به درستی درک کرده و بر آن محور حرکت خویش را سامان دهد.

از این روست که آیات قرآنی عالم را به گونه ای مرتبط به کتاب می داند؛ زیرا کتاب ، مجموعه ای از گزاره های معرفتی و شناختی در کنار آموزه های وحیانی دستوری و رفتاری است  و کسی عالم به کتاب است دانشمند شناخته می شود و این گونه است که تنها دانشمندان به این مفهوم به سبب شناخت عظمت و جلال الهی در برابر جباریت و قهاریت خداوند یکتا و یگانه خشیت دارند.

از دیگر خصوصیات و ویژگی هایی که قرآن برای عالمان بر می شمارد قیام ایشان به قسط و عدالت مشهود است. از این روست که در آیه 18 سوره آل عمران صاحبان دانش را این گونه معرفی می کند" اولوالعلم قائما بالقسط" دانشمندانی که برپا کنندگان قسط و عدالت مشهود در جامعه هستند؛ زیرا ایشان نسبت به حقوق ( کتاب) و حکمت ( فلسفه آفرینش و زندگی ) دانش دارند و می کوشند تا آن را در جامعه اجرایی کنند. این همان چیزی است که امیرمومنان (ع) را وا می دارد که افسار شتر خلافت را با همه سختی در مدیریت و مهارش ، به دست گیرد و خود را متعهد به آن بداند و به حال خویش واگذار نکند.

البته اهل علم و دانش از نظر قرآن در خطر عظیمی هستند ؛ زیرا ایشان تا زمانی که در مسیر قیام قسطی و عدالت هستند و ترس و خشیت الهی دارند می توانند راهنماهای خوبی برای مردم باشند ولی بسیاری از ایشان در مسیر ضد قسط  و عدالت اجرایی می روند و این گونه است که حتی عالمان و دعوت کنندگان به قسط و عدالت مشهود را می کشند. این مطلبی است که آیه 21 سوره آل عمران بدان توجه داده است. این گونه است که تمام زندگی خویش را تباه می سازنند و در زیان وخسران عظیم گرفتار می آیند ؛ زیرا با دوری از عدالت قسطی و عدالت مشهود و اجرای آن در جامعه و حتی مبارزه با اهل قسط ، تمام زحمات و اعمالشان را حبط و تباه می سازنند.( آل عمران آیه 22)

ناگفته نماند که برخی در آیه 18 عبارت قائما بالقسط را متعلق به خداوند دانسته اند و گفته اند خداوندی که قائم بالقسط است شهادت و گواهی بر وحدانیت خود می دهد؛ در حالی که آیه می فرماید: شهد الله انه لا اله الا الله و الملائکة و اولوالعلم قائما بالقسط؛ یعنی خداوند به توحید ( لا اله الا الله ) گواهی و شهادت می دهد و هم چنین فرشتگان و صاحبان دانش و علمی که برپاکنندگان قسط و عدالت مشهود در جامعه هستند. بنابراین قیام به قسط صفت و حال صاحبان علم است هر چند که خاستگاه هر قیام و عملی به ویژه قسط و عدالت مشهود خداوند است ولی در آیه بر این تاکید می شود که از دانشمندانی به توحید واقعی شهادت و گواهی می دهند که اهل قیام عملی به قسط و عدالت مشهود بوده و آن را در جامعه بر پا می دارند؛ زیرا برخی از اهل علم و صاحبان دانش به کتب وحیانی خود پس از دست یابی به دانش و آگاهی از آن به اختلافات دامن می زنند و قسط و عدالت مشهود را اجرا نمی کنند و حتی به مخالفت با اهل عمل و امر کنندگان به قسط می پردازند و با تحریک مردمان آنان را به قتل می رسانند.(آل عمران ؛ آیات 19 تا 21)

به هر حال از نظر قرآن تنها عالم واقعی ؛ عالم به نسبت خود و خدا و مسئولیت در برابر آفریده ها و اجتماع می باشد که در این راه به طور عملی قیام به قسط می کند و عدالت مشهود را در همه ابعاد جامعه جاری و ساری می کند.

 


  
  

عقل، در قرآن بسیار ستایش شده است. البته آن چه مورد ستایش خداوند است، خردورزی و بهره مندی از عقل است؛ از این روست که در تمامی کاربردهای قرآنی هرگز سخنی از عقل به شکل اسمی آن نیست و همواره آن را به شکل فعلی و آن نیز به شکل و قالب فعل مضارع که دلالت بر استمرار دارد، به کار می برد تا این مفهوم را انتقال دهد که مهم به کارگیری دایمی از قوه عاقله است نه دارندگی آن به شکل بسته بندی شده و بی مصرف.

این ستایش های خداوندی به گونه ای عام است که همه مراتب عقل مورد توجه است ، با این همه مرتبه ای که از آن به لب تعبیر می شود بسیار مهم تر و ارزشی تر است؛ زیرا عقل در تفسیر قرآنی ، قوه ای است که آدمی را به سوی خیر هدایت می کند و در حقیقت عامل شناسایی خیر از شر و فرقان میان آنها است،  ولی لب بر خلاف عقل به نوعی خاصی از خیر توجه و التفات می دهد که همان توحید و معرفت الهی است. از این روست که خداوند در وصف اولوالالباب می فرماید آنان کسانی هستند که به حقیقت راه یافته اند. افزون بر این که در این همه آیات شکل اسمی آن مورد تاکید قرار گرفته است. به سخن دیگر لب از نظر قرآن نتیجه عقلی است که به کار گرفته شده و در مسیر تفکری قرار گرفته است. از این روست که تفکر در آن اصالت می یابد؛ زیرا بیانگر بهره گیری داشته های علمی برای حل مجهولات کلان تر و مهم تر و رسیدن به حقیقت و باطن است.

همان گونه که لب یعنی مغز مراد مغز و باطنی است که انسان با تفکر و اندیشه در نشانه ها به آن ملکوت وباطن می رسد که همان خداست؛ یعنی به هر جا بنگرم روی تو بینم. این خرد فعلی و نیتجه خردورزی زمانی تحقق می یابد وعقل به کار رفته لب می شود که عمل در آن به خوبی نمود یافته باشد و آدمی را به باطن و حقایق هر چیزی برساند که همان وجه الله است که باقی و برقرار در همه هستی است.

به سخن دیگر اولوالالباب کسانی هستند که با تفکر و خردورزی در هستی به مقامی می رسند که خیر حق و توحیدی را می شناسند و در پی آن می روند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ  الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ؛ مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و در پى یکدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه‏هایى [قانع کننده‏] است. همانان که خدا را [در همه احوال‏] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مى‏کنند، و در آفرینش آسمانها و زمین مى‏اندیشند [که:] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده‏اى منزهى تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار.( آل عمران آیات190 و 191)

بنابراین ایشان دارای نوعی خاص از تفکر و عمل هستند که آنان را با حقیقت هستی و معرفت واقعی چنان که هست آشنا می سازد و به فکر و زندگی ایشان جهت می دهد. از این روست که در مسیر کمالی حرکت و عمل می کنند و هر چیزی را نشانه ای برای ترسیم درست زندگی قرار می دهند و به درستی از آنها بهره می گیرند.

اینان به این شیوه تفکر و عمل به جایی می رسند که در قرب نوافل از آنان به " کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ..."(اصول کافی ج 2 ص 352 حدیث 7) یاد می شود که مقام آن است که خداوند گوش و چشم و دیگر اعضای ایشان می شود و این خردمندان در مقام عبودیت با گوش خدا  و چشم خدا می بینند که مقام بلندی است. این همان چیزی است که می فرماید: اتقوا فراسة المومن لانه ینظر بنور الله ؛ از فراست و زیرکی مومن بهراسید که وی با نور خدا می نگرد.

در حدیث معراج از مقام خردمندان می فرماید: و لاقومن له مقام عقله و لاستغرقن عقله بمعرفتی ؛ و قطعا خود به جای عقل او قرار می گیرم و عقل او را در معرفت خویش غرقه می سازم.(وافی ج 2 ابواب المواعظ ، باب مواعظ الله سبحانه ص 40)

در حقیقت خداوند در این حدیث معراجی می خواهد بگوید بنده با قرب نوافل به این نتیجه طبیعی می رسد که من همان گونه که اعضایش می شوم هم چنین عقل او می شوم که با آن می اندیشد ؛ یعنی : و کنت عقله الذی یعقل به .

این مقامی که است که صاحبان خرد یعنی اولوالالباب به آن می رسند. البته اگر در عمل همین طریق را طی کنند به مراتب عالی تری می رسند که از آن به نتیجه قرب الفرایض یاد می کنند که همان مقام مرگ اختیاری و فنای ذاتی است که دیگر عبدی و معبودی نمی ماند و خود بنده ، خدا می شود و به تعبیر دیگر متاله می شود و خدیا روی زمین می گردد و سرپرستی عالم را به عهده می گیرد. در این حالت است که عمل بنده به خدا نسبت داده می شود و تاسف او : فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (زخرف، آیه 55)،‌ به خدا منسوب است و مجاهدتش، مجاهدت خدا می باشد.( انفال آیه 17)

این مقام برای همگان دست یافتنی است ؛ زیرا اگر برای معصومان (ع) ذاتی ولی به حکم  " لکم فی رسول الله اسوه حسنة ؛ می توان گفت که به عرض می تواند هر کسی به این مقام برسد ؛ زیرا آنان اسوه و نمونه کاملی هستند که نشان از توانایی انسان و ظرفیت دست یابی به آن را دارد.

 


87/10/15::: 4:43 ع
نظر()
  
  

یکی از شعارهای انقلابی در دوره مبارزه با طاغوت شاهنشاهی، دعوت به همگرایی از سوی انقلابیون مسلمان بوده است که گاه با نکوهش بی طرفی انجام می شد. شعار بی طرفی، بی شرفی، زمزمه مردمی بود که از بی تفاوتی گروهی از ملت به سختی رنج می برند.

اصولا نسبت هر کسی با فضلیت و هنجاری و یا رذیلت و نابهنجاری می تواند به اشکال چندی نمود پیدا کند. یا شخص خود اهل هنجاری است و نسبت به نابهنجاری در همان حوزه سکوت می کند و بی تفاوت می گذرد و یا این که در برابر آن واکنش نشان می دهد و به شکل نهی از منکر خودنمایی می کند.

صورت دیگر آن است که شخص خود اهل نابهنجاری هاست و کژرفتار می باشد و نسبت ولی نسبت به دیگران کسی را به آن نمی خواند هر چند به سبب رفتاری و اجتماعی بودن خود به خود عامل دعوت دیگران به آن است و یا آن که دیگران را در عمل و گفتار به نابهنجاری و گسترش آن می خواند.

به نظر می رسد در کوفه نسبت به نابهنجاری های عصر یزیدی همه این کنش ها و واکنش ها وجود داشته است.

مردمی که خود اهل هنجارها بوده و نسبت به نابهنجاری های حکومتی و ظلم و ستم و خروج عملی دولت از دین واکنش نشان می دادند که ایشان در آغاز به سبب جو عمومی و گفتمان غالب بر کوفه اکثریتی را شکل می بخشیدند که به امام (ع) نامه می نویسند، ولی پس از حضور شمشیر ، قدرت ، تطمیع و تهدید ، نوعی نفاق را در پیش می گیرند که از آن رفتار منافقانه، به دل ها با امام(ع) و شمشیرها علیه امام (ع) تعبیر شده است.

گروهی دیگر مردمانی بودند که نسبت به نابهنجاری ها سکوت می کنند و با اعلام بی طرفی به کنجی می گریزند و یا از شهر کوفه به جاهای دیگر فرار می کنند.

گروهی سوم کسانی بودند که خود اهل نابهنجاری بودند ولی کسی را به آن دعوت نمی کردند و گروه چهارم کسانی که به نابهنجاری نیز دعوت می کردند. این گروه سوم و چهارم در حقیقت یک گروه بیش تر نیستند؛ زیرا هر دو در عمل دعوت کنندگان به نابهنجاری با عمل و قول بودند.

از این روست که در قرآن در آیات 164 تا 166 سوره اعراف از سه گروه اجتماعی نسبت به هنجارها و نابهنجاری ها سخن به میان می آورد: یعنی 1. کسانی که خود مرتکب نابهنجاری بودند؛ 2. و کسانی که اهل هنجارهای اجتماعی بوده و نسبت به نابهنجاری سکوت و اعلام بی طرفی و یا بی تفاوتی می کردند؛ 3. و گروه سوم که خود نه تنها اهل هنجارهای اجتماعی بودند، بلکه دیگران را به معروف و هنجارها دعوت و از منکر و نابهنجاری ها باز می داشتند.

خداوند بیان می دارد که اهل بی تفاوتی و بی طرفی به امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر می گفتند: چرا این ها را پند و موعظه می دهید و از منکر و نابهنجاری ها باز می دارید؟ مگر خود خدا اینان را به گناهانشان در دنیا هلاک نمی کند یا شکنجه نمی نماید؟ پس چرا ما باید دخالت کنیم؟

بازدارندگان از نابهنجاری می گفتند: ما این کار برای داشتن عذر در نزد پروردگار خویش انجام می دهیم ؛ زیرا وظیفه ماست تا دیگران را از کارهای ناپسند باز داریم و به کارهای نیک دعوت کنیم و شاید با این کارمان ایشان اهل تقوا شوند و از پلشتی ها و نابهنجاری ها پرهیز کنند. این همان معنای سوره والعصر است که نجات یافته گان از خسران و زیان را تنها اهل ایمان و عمل صالحی می داند که دیگران را به حق و کار نیک و صالح می خوانند.

خداوند در ادامه در آیه 165 بیان می کند که تنها از سه گروه ، کسانی که به امر به معروف ونهی از منکر قیام کرده بودند نجات داده و دو گروه بی طرفی و عامل منکر و نابهنجاری را به میمون و بوزینه تبدیل کرده و این گونه آنان را به هلاکت رسانده است.( آیه 166)

در عصر عاشورا نیز گروه بی تفاوت و بی طرف این گونه مجازات شدند که گرفتار حجاج بن یوسف ثقفی شدند و تا سالها سال بلکه بیش از هزار سال است که از آثار بی طرفی و بی تفاوتی در عذاب و شکنجه الهی هستند؛ زیرا همه چیز هستی جنود و لشکریان خداوند هستند و گاه ابلیس نیز در نقش جنود الهی عمل می کند ؛ زیرا خداوند برخی از ظالمان را به برخی دیگر دفع می کند.

اکنون اگر مردم عراق و فلسطین و افغانستان و هر کشور دیگر اسلامی بخواهند عزت و اقتدار الهی خویش را باز یابند می بایست دست از نابهنجاری و نیز بی تفاوتی بردارند و با قیام عملی و نهضت مردمی ریشه نابهنجاری را خشک کنند و یا دست کم از عذاب و هلاک الهی در امان مانند. 


  
  
   1   2      >